مجله شماره 72

 

 

عهديه: هنر خواندن من مديون ترانه های فيلم است

نیما تمدن: عهديه بديعی يکی از پرطرفدارترين خوانندگان موسيقی پاپ در ايران سال های دهه چهل و پنجاه خورشيدی، سال هاست که در اسپانيا زندگی می کند. برخی از دوستداران عهديه، صدای او را صدای خاطره جمعی ملت ايران از آن سال ها می دانند؛ صدايی که در توليدات سينمايی آن سال های ايران، حضوری قاطع داشت و کمتر فيلم موفقی بدون صدای او روانه پرده سينماها می شد. عهديه اما در کنار ترانه های ماندگار سينمايی و در عين حال عامه پسندش، در راديو تلويزيون ملی ايران با آهنگسازانی صاحب نام همکار بود و در سطحی ديگر هم ترانه می خواند.

 

خانم عهديه! اجازه بدهيد وارد فضای کاری و حرفه ای شما شويم. در حدود سه دهه است که از ايران دور هستيد و در نقاط مختلف دنيا کنسرت اجرا کرده ايد و به همين دليل با بخشی از ايرانيان در ارتباط بوده ايد. اما نمی توان اين حضور را با سال های پيش از انقلاب مقايسه کرد زيرا عکس شما روی جلد مجله ها با تيراژ بالا چاپ نشده، در شبکه های راديويی تلويزيونی سراسری ايران حضور نداشته ايد و به طور کلی در فضای رسانه ای نبوده ايد. کنار آمدن با اين شرايط برای بسياری از هم نسلان شما کاری دشوار و حتی ناممکن بوده است. شما با اين موضوع که يک چهره هنری مشهور از افکار عمومی جامعه کنار گذاشته شود، چگونه کنار آمديد؟

من سه سال قبل از انقلاب از ايران بيرون آمدم و در کشور اسپانيا به عنوان يک مهاجر بهايی، صرف نظر از حرفه و هنرم ساکن شدم و از همان زمان اين موقعيت را قبول کردم.

 

بعد از دو سال در اسپانيا با يک مرد ايرانی ازدواج کردم و صاحب چهار فرزند شدم.

با اينکه بعد از انقلاب همه هنرمندان برای ادامه کارهای هنری در کاليفرنيا جمع شدند و خيلی از من خواستند به شهر لس آنجلس يا شهر فرشتگان بروم و برای ادامه کار هنری در آنجا ساکن شوم، ولی من به خاطر هدف ديگری از ايران بيرون آمده بودم و بعد هم به خاطر خانواده و داشتن چهار فرزند کوچک ترجيح دادم در کنار خانواده ام باشم و فکر می کنم تربيت فرزند در اجتماع کنونی از هر مسئله ای مهم تر است و بودن و مواظبت از آنها تا زمانی که به ثمر برسند، بزرگ ترين و مقدس ترين وظيفه يک مادر است. 

برايم مهم نبود که کارهای هنری ام کمتر باشد يا اصلا نباشد. من از نظر عموم کار کمتری داشته ام، بر روی صحنه يا رسانه های عمومی کمتر ظاهر شده ام، ولی دليل نمی شود که کار هنری نداشته ام .

در اين مدت با گذاشتن برنامه هايی به نفع سازمان های خيريه، تنها يا به همراه بچه ها با بسياری از سازمان های خيريه غير دولتی در پيشبرد اهدافشان همکاری کرده ام که البته جنبه عمومی نداشته تا به اطلاع همگان برسد و در روزنامه ها اعلام شود. من به همراه فرزندانم حتی در شهرهای دور افتاده منطقه آمازون در برزيل به نفع مدارسی که اين برنامه ها را ترتيب داده بودند موسيقی ايرانی و اسپانيولی اجرا کردم.

گاهی هم که به آمريکا سفر کرده ام دربرنامه های راديويی و تلويزيونی شرکت کرده ام و هميشه خوشحال شده ام، اگر موقعيتی برای ارتباط با هموطنان عزيزم به دست آمده است. ولی در مقايسه با ساير هنرمندانی که توانستند و خواستند در کاليفرنيا اقامت کنند و برنامه هايی داشته باشند برنامه هايم بسيار محدودتر بوده است.

 

خانم عهديه! در وضعيتی که ساير دوستان و همکاران شما در سال های پس از انقلاب مجبور شدند از ايران مهاجرت کنند، شما چرا اسپانيا را انتخاب کرديد؟

هر جای ديگری هم که می رفتم اين سؤال پيش می آمد. اسپانيا را انتخاب کردم زيرا مهاجران بهايی به بسياری از شهرهای آن نرفته بودند. با اينکه فرهنگ اسپانيايی تا حدودی برای ايرانيان ناشناخته بود، من شخصا موسيقی اسپانيولی را دوست داشتم و می خواستم از نزديک با فرهنگ و مردم اين کشور آشنا شوم.

 

و آيا در اين سال ها، موسيقی اسپانيا بر روی موسيقی که شما ارائه کرده ايد تأثير داشته است؟

بله، بسيار زياد. من متوجه شده ام بعضی از آهنگ های ايرانی را که اجرا می کنم صدای من حالت خواندن اسپانيولی گرفته است. مجموعه هايی را که درست کرده ام و آهنگ های آن از خودم بوده است يا برنامه ها و آهنگ هايی که برای بچه ها درست کرده ام حالت موسيقی اسپانيولی در آن به چشم می خورد.

شما ترانه هايی خوانده ايد که آهنگسازان معتبر و شناخته شده ای در راديو تلويزيون ملی ايران ساخته اند، به عنوان مثال می توانيم ازکارهای فرهاد فخرالدينی نام ببريم. در کنار اين نوع کارها که از شما باقی مانده، کارهايی هم داريد که به عقيده کارشناسان از نظر ثبت فرهنگ شفاهی يک جامعه، ارزش و اعتبار خاصی دارد، ولی نگاه همه شهروندان جامعه به اين آثار ممکن است با نگاه کارشناسان متفاوت باشد.

 

منظورم کارهايی است که برای «فيلم های فارسی» در آن دوره خوانده شده و مضامين آن با موضوع فيلم ها مرتبط بوده است. موضوعاتی مانند تلاش برای دلربايی يا پيدا کردن همسر (شوهر يابی) و... بعضی از هنرمندانی که مانند شما درهر دو زمينه آثاری دارند، دوست ندارند با اين بخش از آثارشان شناخته شوند. شما به اين آثارتان چگونه نگاه می کنيد؟

برای من اين کارهای فيلم نيز ارزش خاصی دارد زيرا همان طور که گفتيد در کنار ترانه هايی که برای برنامه گل ها اجرا می کردم، آهنگ هايی هم برای فيلم های فارسی می خواندم. الان هم در کنسرت هايی که دارم همراه با ارائه آهنگ های سنگين و کلاسيک گل ها، تعدادی از اين ترانه های محبوب فيلم را اجرا می کنم.

مردم، طبقات مختلف دارند و از نظر فرم زندگی و سليقه با هم متفاوتند، عده ای به موسيقی کلاسيک علاقه مندند و عده ای هم آهنگ های مردمی را دوست دارند. البته ارزش انسانی آنها برای من يکسان است. من خودم، هم آهنگ های مردمی را دوست دارم و هم موسيقی کلاسيک ايرانی را و فکر می کنم اگر بخواهم آهنگ هايی که برای فيلم ها خوانده ام به ياد آورده نشود، يک تظاهر دروغين خواهد بود.

قسمت عمده هنر خواندن من، اگر هنر باشد، مديون ترانه های فيلم است چون در فيلم ها بايد با انواع مختلف سبک ها و حالت های مختلف آهنگ می خواندم. بنابراين برای اين کار ارزش کمتری از موسيقی کلاسيک ايرانی قائل نيستم .

 

در آن سال ها، خواندن ترانه برای فيلم های فارسی به صورت يکی از بخش های توليد فيلم با همکاری شما شکل می گرفت، يا از اثری که شما قبلاً خوانده بوديد استفاده می شد، يا اينکه پس از توليد فيلم به شما ترانه سفارش می دادند؟

همزمان با توليد و تهيه فيلم، کارگردان به من پيشنهاد می کرد اين ترانه ها اجرا شود. مانند ترانه های خاطرخواه و اوسا کريم که بسته به موضوع فيلم، صحنه و حالت هنرپيشه اجرا می شد، ولی به صورت همزمان با تهيه فيلم. البته بسياری از ترانه های فيلم هم، ارائه دهنده موسيقی اصيل ايرانی است.

 

روند شکل گيری و توليد کدام يک از اين ترانه ها در فيلم های فارسی از نظر همکاری با کارگردان و انطباق با کل پروژه برای شما جالب تر بوده است؟

بسياری از اين ترانه ها که در فيلم های فارسی اجرا شده موفق بوده است و مردم هم خيلی دوست داشتند. من بيش از هزار ترانه برای فيلم های فارسی خوانده ام و نمی توانم الان بگويم کدام ترانه بوده است. ولی چند تايی از آنها را هنوزهم اجرا می کنم و مردم دوست دارند مانند ترانه عاشق شدم، خاطرخواه، سلطان قلب ها و يا ترانه هايی که ممکن است اسمشان برای مردم آشنا نباشد.

 

دوست داريد درباره محل تولدتان، سن و سال، ميزان تحصيلات و از اين قبيل موضوعات صحبت کنيد؟

من در تهران متولد شدم و بر خلاف رشته هنری ام که از هفت سالگی شروع شد، در رشته حسابداری فارغ التحصيل شدم. دو سال هم در سپاه دانش دختران، خدمت سربازی رفتم و يک سال بعد از آن، در سن ۲۶ سالگی از ايران خارج شدم. کسی که مشوق من در کارهای هنری بود و کمک کرد تا در سنين کودکی به راديو راه پيدا کنم مادرم بود که عاشق موسيقی است و هميشه همراه و راهنمای من بوده است. 

 

با توجه به صحبت های شما حدس می زنم که سن شما چقدر است. می خواهيد خودتان بگوييد؟

من در سپتامبر سال ۱۹۵۰ متولد شدم يعنی ۵۸ ساله ام.

 

خانم عهديه در اين روزها و در اين سن و سال، دوست داريد که در جامعه خودتان که مخاطبان آثار شما در آنجا بوده و هستند، چگونه به ياد آورده شويد؟

سؤال دشواری است. هر کسی دلش می خواهد نام نيکی از خود بر جای بگذارد که شايد با خودخواهی آدم مربوط باشد. هر انسانی می خواهد که دوستان و آشنايانش او را به خاطر خوبی ها به ياد آورند. من دلم می خواهد، اگر تا به حال هم نبوده ام از اين به بعد، شايسته اين باشم که خدمتی کنم به هم ميهنان عزيزم و جامعه ای که در آن زندگی می کنم و برای مردم مفيد باشم. منبع

 

 

اصغر بيچاره، قديمى ترين عكاس سينماى ايران است

اصغر بيچاره، قديمى ترين عكاس سينماى ايران است و شايد مهمترين دليل انتخابش در صفحه مهرگان هم همين باشد. چه او بيش از شصت سال است كه عكاسى مى كند و در اين شصت سال كارش ثبت ماندگارترين تصاوير از سينما و ستارگان آن بوده است. عكسهايى كه بيش از اهميت هنرى شان اهميتى تاريخى دارند و راوى فرهنگ ايرانيان در دوره اى از تاريخ خواهند بود. به همين دليل هم هست كه براى اهل سينما و خوانندگان نشريات سينمايى نام اصغربيچاره كاملاً آشناست. نام اصغر بيچاره نخستين بار وقتى در جهان هنر مطرح شد كه او داوطلب شد تا عكس هاى فيلم دختر لر را براى كپى كردن به آلمان ببرد. او اين كار را به درخواست عبدالحسين سپنتا انجام مى دهد و از تمام عكس هاى فيلم دختر لر براى سپنتا كپى مى گيرد و به اين ترتيب رسماً وارد جهان هنر مى شود. اصغر بيچاره سپس با تئاتر آشنا مى شود و ضمن عكاسى از نمايش ها، گاه در بعضى از آنها هم بازى مى كند چند سال بعد اصغر بيچاره در ايتاليا با گروه دوبله مرحوم مرتضى حنانه و زنده ياد حسين سرشار كه آن زمان در ايتاليا دانشجوى موسيقى بودند و براى امرار معاش فيلم هاى خارجى را براى نمايش در داخل ايران دوبله مى كردند، آشنا مى شود و مدتى با آنها همكارى مى كند. او تعريف مى كند كه درسال هاى دور با دوربين عكاسى روسى خان مدت ها كار كرده است.

اصغر بيچاره كه درسال ۱۳۰۶ در تهران متولد شده، مى گويد: سال ۱۳۰۶ در خانه دايى ام در خيابان اسماعيل بزاز، روبروى سينما تمدن به دنيا آمدم. بعد از فوت پدرم كه تنها توانست الفبا را به من بياموزد، در سن ۶ - ۷ سالگى وارد بازار كار شدم؛ نخستين كارم در سينماى تمدن بود، كوزه هاى آب را مى گرفتم و از حوض سيد اسماعيل كه در زير زمين بود براى سينما آب مى آوردم، در سن ۸ سالگى به لاله زار آمدم و در كنار خيابان بساط پهن مى كردم و مى فروختم و مدتى هم خياطى مى كردم؛ تا اين كه تصميم گرفتم شاگرد عكاسى شوم و بعد ازمدتى شاگردى، توانستم در پاساژ ايران بالاى سينماى ايران كارگاه عكاسى به نام شهرزاد باز كنم.

از سيزده سالگى به عنوان كارگر ساده در عكاسى مشغول كار شدم، چند سال بعد كه كار ياد گرفتم مغازه اى در لاله زار باز كردم و در گوشه اى از آن، روى ميز چرخ خياطى مادرم سماورى ذغالى گذاشتم با وسايل چاى خورى، به زودى مغازه تبديل شد به پاتوق هنرمندان و نويسندگان معروف آن روزگار. خيلى ها به آنجا مى آمدند، صادق هدايت، جلال آل احمد، احمد شاملو و . . .

اصغر بيچاره در حال حاضر بزرگترين آرشيو عكس ايران را دارد. او در اين باره مى گويد : از دورانى كه با شيشه عكس مى گرفتم تا حالا، همه شيشه ها و فيلم هايم را سالم نگه داشته ام. اگر بخواهم همه آنها را به نمايش بگذارم احتمالاً به اندازه ميدان توپخانه جا لازم دارم.

اگر گذارتان به خانه اصغر بيچاره بخورد مى توانيد دوربين ماشاالله خان عكاس باشى را در آنجا پيدا كنيد. درباره تاريخ عكاسى در ايران اصغربيچاره مى گويد: از اختراع دوربين عكاسى بيش از ۱۵۰ سال مى گذرد و كشور ما با اختلافى بسيار كم از زمان پيدايش اين هنر، عكاسى را آغاز كرده است. به اين ترتيب ما در دنيا در زمينه عكاسى - چه از نظر مدت زمان استفاده از صنعت عكاسى و چه از لحاظ كيفى - مقام اول را داريم. هرچند براساس قانونى نانوشته و نوعى بى همتى ملى، هيچ وقت براى جمع آورى عكس هايى كه بيش از ۱۴۰ يا ۱۵۰ سال قدمت دارند، تلاشى نكرده ايم؛ عكس هايى كه هركدام گوشه اى از تاريخ مملكت ما هستند.

خانه اصغر بيچاره موزه كوچكى است كه به نوعى دربرگيرنده بيش از نيم قرن تاريخ سينما و تئاتر ايران است. اين خانه جايى است كه تمام پيشكسوتان تئاتر و سينما، جوانى خود را لابه لاى عكسهاى آنجا گذاشته اند. گنجينه اصغر بيچاره فقط به عكس محدود نمى شود، بلكه او در خانه خود دوربين هايى از قديمى ترين عكاسان ايران را نگهدارى مى كند. خودش مى گويد: من در زمينه عكاسى هميشه به دنبال پدر و مادر هنرى خود بوده ام. به خاطر همين هم هست كه الآن دوربين نخستين عكاس ايران، ماشاءالله خان عكاس باشى در خانه من است.

دوربين ديگرى هم در خانه او هست. دوربين روسى خان كه او درباره اش مى گويد : مى توان گفت قشنگ ترين دوربين دنياست.

روسى خان، عكاسى بود كه در زمان قاجار از روسيه به ايران آمد و در خيابان فردوسى يك كارگاه عكاسى باز كرد. دوربين او با ۳ پايه و كيف و لنز و باقى اجزايش، روى هم ۳ كيلوگرم مى شد كه او آنها را روى دوش مى گرفت و براى عكاسى به نقاط مختلف مى رفت.

دوربين بعدى متعلق به شخصى به نام سانو است. اصغربيچاره درباره او مى گويد: سانو كسى بود كه براى نخستين بار عكس رنگى را در ايران باب كرد. او در خيابان استانبول يك عكاسى بزرگ به اسم فتو رنگ راه اندازى كرده بود و عكس هايى كه مى گرفت با دست رنگ مى كرد. خود من كار رنگ كردن عكس را از او ياد گرفتم و در حال حاضر من و فخر الدين فخرالدينى كسانى هستيم كه اين نوع كار را بلديم. يكى ديگر از ابتكارات  سانو اين بود كه وقتى برق به تهران آمد، با پروژكتورهاى بزرگ كه كار فلاش را براى دوربين انجام مى دادند، عكس مى گرفته كه اين عكس ها آدم را به ياد تابلوهاى نقاشان بزرگى چون ميكل آنژ و ونگوگ مى اندازد.

هر چند عكاسى سينماى ايران همزمان با ورود صنعت سينما به ايران آغاز شده است اما اين مسأله در مورد تئاتر صدق نمى كند، چرا كه به گفته اصغربيچاره تا پيش از رواج هنر تئاتر، عكاسى از نمايش هاى سنتى ايران مثل تعزيه يا روحوضى وجود داشته است، او مى گويد: كار نمايش در ايران از پرده دارى و تعزيه خوانى آغاز شد. در نتيجه عكاسى تئاتر نيز سابقه اى بيش از شكل گيرى تئاتر به معناى امروز در ايران دارد. در واقع عكاسان بسيارى بوده اند كه از مراسم تعزيه يا نمايش هاى روحوضى عكسبردارى كرده اند. من عكسى از رضا عباسى دارم كه دوربين را به دوش گرفته و به تكيه دولت رفته است و از ۹۵ نفر در آنجا عكس گرفته است. همين طور از باقى مراسم و نمايش هاى سنتى در ايران، عكس هاى زيادى داريم كه اين هنرمندان بعد از شكل گيرى تئاتر، كار عكاسى در تئاتر را نيز آغاز كردند.

در ميان عكس هايى كه اصغر بيچاره در تمام اين سالها گردآورى كرده ، عكس هايى هم هست كه توسط خود ناصرالدين شاه گرفته شده و او توانسته است نمونه هايى از آن عكس ها را جمع آورى كند. گرچه او در اين راه با مشكلات فراوانى روبرو بوده است. خودش در اين باره مى گويد: همانطور كه گفتم هنر عكاسى با اختلاف ۳ يا ۴ سال از زمان اختراع دوربين عكاسى وارد ايران شده است. درنتيجه ما صاحب عكس هايى هستيم كه قدمتى بيش از ۱۵۰ سال دارند. اما متأسفانه تا به حال هيچكس اين زحمت را به خود نداده است كه اين عكس ها را جمع آورى كند.

عكس هايى كه در بدو ورود دوربين عكاسى در ايران گرفته شده متأسفانه يا از بين رفته اند يا چاپ نشده اند. هنوز هم اين عكس ها در صندوق يا وسايل خصوصى خيلى از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها يافت مى شوند كه گوشه اى از تاريخ ما هستند و مى توانند نقطه هاى تاريكى در تاريخ معاصر را روشنى ببخشند. ولى متأسفانه هيچ وقت براى اين آثار كه دقيقاً به مثابه اثر فرهنگى و تاريخى است، ارزشى قائل نشده و براى جمع آورى آنها همت به خرج داده نشده است.

بيچاره مى گويد: براى جمع آورى، بازسازى، ترميم و نگهدارى عكس هاى قديمى و تاريخى احتياج به بودجه اى داريم كه محدود به چند ميليون نمى شود. همچنين افراد دلسوخته و علاقه مندى را هم مى طلبد كه براى اين كار وقت بگذارند. بعضى از اين عكس ها از بين رفته و آسيب ديده است كه بايد بازسازى و بعد كپى شوند. درست مثل خانه هاى كلنگى كه ترميم و بازسازى مى شوند.

به نظر من عكس با آن خانه قديمى هيچ تفاوتى ندارد، چراكه بطور عينى گوشه اى از تاريخ را به ما نشان مى دهد. اما متأسفانه در هر دوره اى روى كارهاى قبلى، گچ كشيده و كار دوباره از صفر شروع شده است.

متأسفانه كسانى كه در زمينه عكاسى كار مى كنند، مورد حمايت قرار نمى گيرند. امروزه عكاسى رشته اى گران و پرخرج است و كسى كه مى خواهد فعاليت خود را در اين راه آغاز كند، اگر حمايت نشود به سختى مى تواند اين رشته را دنبال كند. عكاس بايد پشتوانه اى براى كاركردن داشته باشد. بايد از آنها حمايت كرد و اين حمايت نبايد فقط شامل فيلم، دوربين و كاغذ چاپ باشد بلكه خود هنرمند نيز بايد از نظر مالى تأمين شود تا بتواند با فراغ بال به كار خود ادامه دهد.

البته فعاليت در هر رشته اى وقتى ارزشمند تلقى مى شود كه با تحقيق و پژوهش همراه باشد. من وقتى درباره يك عكس تاريخى صحبت مى كنم ناخودآگاه درباره كسى كه عكس را گرفته و چيزى كه از آن عكس گرفته شده نيز صحبت خواهم كرد. عكس نمى تواند با تاريخ پيوند نخورده باشد.

تا قبل از ساخت فيلم و عكاسى از شيشه هاى مخصوصى براى عكاسى استفاده مى شد كه اين شيشه ها كار فيلم عكاسى را در دوربين مى كردند. اين شيشه ها با ابعاد مختلف از خارج وارد كشور مى شد، مانند ابعاد ۲۴*۱۸ ، ۳۰*۲۴ حتى ۹*۶ ابعادى بود كه معمولاً اين شيشه ها داشتند. تا قبل از اينكه برق وارد ايران شود كار عكاسى را با قيد انجام مى شد. قيد يك نوع گيره فلزى بود كه كاغذ و نگاتيو را داخل آن قرارمى دادند و عكس مى گرفتند بعد آن را در فضاى آزاد مى گذاشتند و پس از مدتى با داروى ظهور آن را چاپ مى كردند. سانو، نخستين عكاسى بود كه عكس را به وسيله آفتاب بزرگ مى كرد. اصغر بيچاره از ۹۰ سال پيش نگاتيو فيلم رول فيلم را در ايران ديده است. پيش از آن اين شيشه ها بودند كه كار فيلم عكاسى را مى كردند. او گنجينه اى از اين شيشه ها را گردآورى كرده است كه به گفته خودش قدمت بعضى از آنها به ۱۴۵ سال پيش يعنى عكس هايى كه ماشاءالله خان عكاس باشى گرفته است، بازمى گردد. عكس هايى از موزه ابراهيم خان عكاس باشى در زمان مظفرالدين شاه و عكس هايى از ملك الشعرا، مربوط به ۹۰ سال پيش ديگر عكس هايى هستند كه جزئى از اين گنجينه را تشكيل مى دهند.

اما امروزه همه چيز تغيير كرده است. عكاسى هم مثل هر صنعت ديگرى دستخوش تغيير و تحول بسيارى قرار گرفته است و امروزه به جايى رسيده ايم كه رفته رفته فيلم عكاسى در حال منسوخ شدن است و گرفتن عكس و ظهور و چاپ آن، با استفاده از تكنولوژى ديجيتال به كلى دگرگون شده است. اما از نظر اصغر بيچاره، اين عكس ها هرچند كه در نوع خود مى توانند كارهاى خوبى باشند ولى هيچ وقت عكسى كه به وسيله اين تكنيك هاى پيشرفته گرفته مى شود، روح ندارد.

اصغر بيچاره بيش از ۶۰ سال است كه جهان و بعضى اتفاقات پيرامون خود را از دريچه دوربين عكاسى نگريسته است. افراد بسيارى در برابر دوربين او ايستاده اند. براى پايان نوشته اى درباره او بد نيست شعرى را بياوريم كه خود براى روزگار بعد از بودنش سروده:

ساقى محفل ما چون پير شد

رفت و دربان درميكده شد

سال ها پنبه زدم مردم را

عاقبت پنبه ماهم زده شد منبع

 

 

فرهاد از Black Cats تا برف

بوی عیدی

بوی توپ

بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی

وسط سفره نو

بوی یاس جانمازه

ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

بوی باغچه

بو حوض

عطر خوب نذری

شب جمعه

پی فانوس

تو کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی

حوس یه آبتنی

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستیگمو در می کنم

مرحوم فرهاد مهراد یکی از ستاره درخشان موسیقی پاپ ایران زمین بود. او از جمله هنرمندانی بود که موسیقی را واقعا به طور کامل می شناخت شاید بهتر است بگوییم شعر را بسیار زیبا روی موسیقی پیاده می کرد اگر بخواهیم هنرمندانی را مانند او مثال بزنیم شاید بهترین آنها محمد نوری و کوروش یغمایی باشند، البته شاید دو سبک متفاوت از موسیقی پاپ هستند ولی این دو کسانی هستند که موسیقی را خوب می شناسند.

مرحوم فرهاد نهمین فرزند خانوده مهراد بود. پدرش کاردار وزارت امور خارجه دولت ایران در کشورهای عربی بود. در روز بیست و دوم دی ماه 1322 در تهران متولد شد. اخلاق و رفتار آخرین فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه همیشه از سوی اطرافیان به تقلید از بزرگترها می شد.

سه سال بیشتر نداشت كه علاقه به موسیقی او را وادار می كرد تا پشت در اتاق برادرش بنشیند و تمرین ویلون او و دوستانش را گوش كند. در همان دوران یكی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی می شود و از خانواده او می خواهد كه سازی برای او تهیه كنند. با اصرار برادر بزرگتر یك ویلون سل برای او تهیه می كنند و تمرینات فرهاد آغاز می شود.

عمر تمرینات ویلون سل از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست  و به قول فرهاد: ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد و از آن پس باز هم دل سپردن به تمرینات برادر بزرگتر تنها سرگرمی و ساز تبدیل به رویای فرهاد شد.

با ورود به مدرسه استعداد او در زمینه ادبیات آشكار و ادبیات تبدیل به دلمشغولی او می شود و در آستانه ورود به دبیرستان تمایل به تحصیل در رشته ادبیات پیدا می كند. اما علیرغم نمرات ضعیفش در دروسی غیر از ادبیات و زبان انگلیسی، مخالفت عموی بزرگش در غیاب پدر، او را مجبور به ادامه تحصیل در رشته طبیعی می كند و عاقبت دلسپردگی به ادبیات و بی علاقگی به دروس مورد علاقه عمویش سبب می شود تا در كلاس یازدهم ترك تحصیل كند.

پس از ترك تحصیل با یك گروه نوازنده ارمنی آشنا می شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می كند. گروه راهی جنوب می شود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه غیبت خواننده گروه از فرهاد می خواهد تا او جای خواننده را پر كند.

وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح كلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی، فرانسوی و یا انگلیسی اجرا می كرد كمتر كسی باور می كرد كه زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.

نقطه عطف زندگی فرهاد از اینجا شروع شد. فرهاد در یكی از كنسرت های بزرگی كه به مدیریت مجله اطلاعات جوانان در امجدیه برگزار شد هنرنمایی كرد. در این برنامه فرهاد چند قطعه با گیتار برای تماشاچیان اجرا می کند و بیش از پیش مورد توجه آنها قرار گرفت از جلمه شهبال شب پره مرد اول گروه Black Cats.

البته گروه بلاک کتز در آن موقع یکی از گروه قدرمتمند پاپ در ایران بود که بیشتر خوانندگان و نوازندگان حال حاضر مانند شهرام شب پره، ابی، سیاوش قمیشی و داریوش اقبالی در این گروه فعالیت کردند ولی متاسفانه گذر زمان روی این گروه و شهبال شب پره هم اثر گذاشت و این گروه هم شدیدا به ابتذال کشیده شد شما اگر مقایصه بکنید. بین کارهای قدیمی این گروه با حضور و همکاری فرهاد و  کارهای جدید این گروه دقیقا به این واقعیت پی خواهید برد بگذریم ........

اولین اثری که فرهاد با شهبال همکاری کرد آهنگی بود به اسم "اگه یه جو شانس داشتیم" که طرفداران فرهاد این آهنگ را در فیلم بانوی زیبای من شنیدند.

در سال 48 همکاری فرهاد و شهریار قنبری به اوج رسید و این دو و اسفندیار منفرد زاده ترانه مرد تنها را برای فیلم رضا موتوری کار کردند و بعد از اکران فیلم این آهنگ تحت عنوان جمعه ها راهی بازار شد آنقدر طرفدار پیدا کرد که فرهاد تبدیل به یک ستاره شده بود در همان زمان ترانه هایی را با همکاری شهریار قنبری و اسفندیار منفرد زاده کار کرد مثل جمعه، هفته، خاکستری، گنجشکک اشی مشی که این چند ترانه با تنشهای موجود که در آن زمان وجود داشت تبدیل به سرود ملی شده بود.

یک روز بعد از انقلاب، مرحوم سیاوش کسرایی ترانه وحدت را به اسفندیار منفرد زاده می سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی طنین انداز شد.

بعد از مدتی او برای انتشار باقی آثارش با مخالفت دولت مواجه شد حتی دیگر نتوانست ترانه وحدت را دوباره انتشار دهد. بالاخره  سال 1372 پس از  15 سال سکوت فرهاد آلبوم جدید را با نام خواب در بیداری راهی بازار موسیقی کرد و این کار تبدیل به پرفروش ترین آلبوم سال شد بعد از انتشار این آلبوم فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود نا امید شده بود راهی آمریکا شد و آلبوم برف را به بازار موسیقی عرضه کرد و بعد از آن فرهاد در صدد انتشار آلبومی به نام آمین که ترانه هایی از کشور ها و زبان های مختف را در خود جای می داد بر آمد.

از مهر ماه 1379 بیماری فرهاد جدی شد، اما فرهاد از حركت باز نایستاد. آن روزها هیچ چیز جز مرگ نمی توانست او را از تهیه آلبوم آمین باز دارد، كه بازداشت.

فرهاد پس از 2 سال معالجه در ایران و فرانسه، در سن 59 سالگی روز نهم شهریور 1381 در شهر پاریس بر اثر بیماری هپاتیت درگذشت. منبع

 

 

قدیمی ها در چند شهر ایران فیلتر شد

به اطلاع بازدید گنندگان سایت قدیمی ها می رساند، که این سایت در چند شهر ایران فیلتر شده است، از تماس های شما ممنونم و امیدوارم مشکل این سایت زود حل شود، بنابراین تصمیم گرفتم وبلاگی راه اندازی کنم به اسم http://ghadimiha.blogfa.com/ که همزمان با به روز شدن سایت، وبلاگ هم به روز می شود که اگر مشکلی برای سایت به وجود آمد بتوانید وبلاگ را ببینید. از حمایت و همدلی شما بی نهایت سپاسگزارم.