مجله شماره 65

 

مصاحبه ای با زنده یاد محمدعلی فردین:

سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم

به عنوان اولین سوال بر می گردیم به گذشته چه سالی و در کجا متولد شدید؟

من در سال ۱۳۰۹ در محلی بین شهباز سابق و خیابان ری به اسم ادیب الممالک کوچه صحت متولد شدم، آن زمان خیابان شهبازی وجود نداشت آن طرف کوچه صحت یک قهوه خانه می نشستند و چای می خوردند قلیان می کشیدند و گپی می زذند. آن زمان سر تا سر شهباز خندق بود، محله ما طوری بود که به خاطر آن خندق و تاریکی هوا و نبودن امنیت کسی در خیابان ها دیده نمی شد و همه در خانه های شان می ماندند.

 

پدر شما چه کاره بود؟

پدر من در اداره تسلیحات که در آن زمان قورخانه می گفتند کار می کرد به اصطلاح مدیر قسمتی بود که حدود ۵۰ کارگر زیر دستش بود خودش مغازه ای در خیابان ری سابق داشت که در این مغازه کارهای فنی انجام می داد، در ضمن هنربیشه تئاتر هم بود که با آقای ظهوری و تعداد دیگری نمایش بازی می کرد یکی دو بیس از بازی های پدرم را دیدم که یادم هست.

 

شما پسر بزرگ خانه بودید؟

بله.

 

و بعد از شما؟

بعد از من دو تا برادر دیگر به نام های عباس و ایرج و یک خواهر هستند.

 

کدام مدرسه می رفتید؟

من دبستان ترقی می رفتم که در انتهای خیابان ادیب الممالک اوایل خیابان رختشوی خانه قرار داشت دوره دبستان را آنجا بودم دوره دبیرستان هم مرا به دبیرستان راستی فرستادند.

 

در مدرسه به بازیگری بیشتر علاقه داشتید یا ورزش؟

هر دو البته ورزش بیشتر.

 

شما که از نظر خانواده مشکل مادی نداشتید؟

نه خیر من یادم است که ما تنها خانواده ای بودیم که تعداد زیادی آرد و نان های دو بار تنوری داشتیم که مادر و پدر این ها را در انبار گذاشته بودند در تمام طول مدتی که همسایه های ما گرفتار بودند مرتب می آمدند از ما آرد می گرفتند و به دکان نانوایی محل می دادند تا نان درست کند چون نان هایی که خود دکان نانوایی می پخت کسی نمی توانست بخورد.

 

شما جزو جوان ها یی بودید که جلوی اوباش ها بایستند یعنی این روحیه در شما بود؟

بله اتفاقا یکی از لات ها که خیلی گردن کلفت بود و همه را اذیت می کرد و از بقال های محل ول می گرفت و بیکار بود آقایی به اسم امیر سیاه بود که یا آزاد بود و مردم را اذیت می کرد یا زندان بود. من به هفده سالگی رسیده بودم. هنوز در کشتی قهرمان دنیا نشده بودم ولی در کشور مقام می آوردم. تنها فردی در محل بودم که هم سلامت بودم و هم ورزشکار. افراد محل کم کم داشتند امید پیدا می کردند که من بتوانم جلوی لات های محل را بگیرم. من یک روز برخوردی با امیر سیاه پیدا کردم. حدود ساعت یک بعد از ظهر بود. من در خانه بودم که آمدند گفتند امیر سیاه به لبنیاتی محل رفته و دو تا برادر صاحب آن را می زند. افرادی که به من این خبر را دادند از من خواستند جلوی امیر سیاه را بگیرم. من آمدم بیرون دیدم امیر سیاه پیراهن نازکی به تن دارد و...

   

در آن زمان هنرپیشه مورد علاقه نداشتید؟  

چرا آقای ناصر ملک مطیعی بود.

 

چطور شد که ملک مطیعی بازیگر محبوب شما شد؟

من فیلم ولگرد را دیدم منتها آن موقع باز نه به سینما فکر می کردم نه به تئاتر به آن صورتی که دوست داشته باشم وارد آن شوم از ولگرد ملک مطیعی را شناختم و ما سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم.

 

به ورزش از چه زمانی علاقه مند شدید و از چه زمانی ورزشکار حرفه ای شدید؟

من از سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی ورزش را شروع کردم. منتها با فوتبال شروع کردم. خیابان شهباز درست شده بود و از آن حالت خندقی بیرون آمده بود و یک ورزشگاه هم داخل آن ساخته بودند که به ورزشگاه نمره ۳ معروف بود که زمینش شن بود و چمن نداشت. من آنجا فوتبال را شروع کردم. من هم همیشه جلوی گل را واقعا حفظ می کردم ولی از بس به زمین می خوردیم و زمین می خوردیم و زخمی می شدیم دیگر مادرم از این کار ما عاجز شده بود.

کم کم فوتبال را کنار گذاشتم. در زیمناستیک کار کردم – حلقه – بارفیکس - یک باشگاهی بود به نام باشگاه ابوملوکی در خیابان ری روبروی اکبر مشدی که آن زمان بستنی می فروخت. داخل آن باشگاه اسم نوشتم و ژیمناستیک کار کردم که آنجا هم خیلی پیشرفت کردم. بعد از این ورزش خوشم نیامد رفتم سراغ هالتر حدود یک سال و نیم هالتر کار کردم و در هالتر هم رسیدم به جاهایی که تقربیا می شد در مسابقات قهرمان کشوری شرکت کنم. ولی یکی از شب هایی که تمرین من تمام شده بود و خیلی خسته بودم کنار تخت هالتر تشک کشتی هم بود. من نشسته بودم کنار تشک کشتی که خستگی در کنم و یکی از افرادی که روی تشک تمرین می کرد روی من افتاد. وقتی می خواست بلند شود دست من را هم گرفت و کشید روی تشک کشتی تا کشتی بگیریم. شوخی شوخی مرا به کشتی وا داشت. همین شوخی باعث شد که من هالتر را رها کنم و به کشتی بپردازم.

 

با تختی در تیم ملی آشنا شدید یا قبل از آن؟

از تیم ملی شروع شد.

 

می توانید از اولین دیدار و آشنایی تان با تختی صحبت کنید؟

فکر می کنم مسابقات قهرمان کشور بود که ما به قزوین رفتیم. در تیم کشتی تهران من برای مسابقات قهرمانی کشور انتخاب شده بودم. مسابقات آن سال در قزوین بود. آن سال وزن هفتم تختی بود. وزن ششو زندی بود. وزن پنجم من بودم. وزن چهارم توفیق بود. وزن سوم گیوه چی بود. بعد از تشکیل تیم و مسابقات در قزوین من با تختی و زندی و توفیق آشنا شدم. کم کم همه اینها به تیم ملی آمدند.

 

در آن سال ها تختی برای شما نمونه یک ورزشکار خوب بود؟

بله واقعا تختی از نظر اخلاقی روی من خیلی اثر گذاشت. یعنی شاید من اگر چیزی دارم که می گویم ندارم باز هر چه دارم از تختی دارم از حسن اخلاقش از انسانیت اش از رفتار درستش.

 

فیلم های دختر لر حاجی آقا اکتور سینما فیلم هایی که در اول ساخته شدند را دیدید؟

ندیدم. من آن موقع به سینما فکر نمی کردم بیشتر به تئاتر می اندیشیدم.

 

از فیلم ولگرد چه به یاد دارید؟

از فیلم ولگرد و بازی ملک مطیعی خیلی خوشم آمد به خصوص این که همان موقع دو سه بار ملک مطیعی را در خیابان استانبول دیدم زمانی که خدمت نظام می کرد چکمه های بلندی با کردهبود شلاق کوچکی هم دستش بود فکر می کردم افسر سوار بود من آن زمان از ژستو قیافه اش خیلی خوشم آمد.

 

نرفتید جلو با ملک مطیعی صحبت کنید؟

نه فقط نگاهش کردم آن زمان ملک مطیعی مرا نمی شناخت ولی من ملک مطیعی را می شناختم اما وقتی که ما از مسابقات جهانی برگشتیم، ملک مطیعی که آن زمان دبیر ورزش هم بود به فرودگاه آمد آشنایی ما از فرودگاه مهرآباد شروع شد.

 

شما در دهه ی بیست تئاتر نوشین می رفتید؟

تمام بیس های نوشین را می رفتم کار نوشین و محیط کارش را خیلی دوست داشتم او هم بدبختانه گرایش های کمونیستی داشت که از این قضیه می رنجیدم.

 

در تماشاخانه ی تهران بازیگر مورد علاقه داشتید؟

بله به سارنگ خیلی احترام می گذاشتم مجید محسنی و محتشم را دوست داشتم ولی بازی شان خیلی روی من تاثیری نمی گذاشت.

 

با توجه به این که علاقه ای به سینما نداشتید چگونه به سینما وصل شدید؟

یک تصادف باعث شد. زمستان بود یک شب من بیمار بودم در استانبول قدم می زدم پالتو هم پوشیده بودم. همین طور که قدم می زدم صف طولانی سینما سهیلا را دیدم که یک فیلم وسترن نمایش می داد من هم از وسترن خوشم می آمد داخل صف شدم تا بلیت بگیرم وقتی به جلوی گیشه رسیدم گیشه بسته شد و بلیت تمام شد من پیش خودم حساب کردم چقدر من بد شانس باشم که درست با من بلیت تمام شود با این فکر بودم که یک اقایی جلو آمد و گفت شما آقای فردین هستید؟ گفتم بله در را باز کرد به من تعارف کرد داخل سینما شوم من اول این فرد را نشناختم بعد که خودش را معرفی کردم فهمیدم دکتر کوشان صاحب سینماست. رفتم داخل انتهای سالن دو تا صندلی گذاشت و خودش هم پهلوی من نشست. همین طور که فیلم می رفت مرتب از من درباره ی مسابقات ورزشی سئوال می کرد من دوست داشتم کمتر سئوال کند. تا من فیلم را ببینم بعد در خلال صحبتش گفت آقای فردین شما می آیید داخل سینما فیلم بازی کنید؟ من اصلا تا آن موقع به سینما فکر نمی کردم یک لحظه به فکر فرو رفتم به دکتر کوشان جواب دادم که باید درباره اش فکر کنم همان جا دکتر کوشان در تاریکی کاغذی از من گرفت آدرس دفتر و شماره تلفنش را یادداشت کرد و گفت می خواهد فیلمی بسازد و از خیلی وقت دنبال من بوده ولی آدرسی از من نداشته است همان جا تاکید کرد رل فیلمش مال من است و اسم فیلم را هم گذاشت چشمه ی آب حیات بعد کوشان تاکید کرد که فیلم اسکوپ و رنگی است به منزل آمدم با مادر و پدرم صحبت کردم پدرم قصه ی فیلم را پرسید گفتم قصه را نمی دانم.

 

پدر شما مخالف بود که در فیلم بازی کنید؟

مخالف نبود ولی می خواست من با احتیاط وارد کار سینما شوم بعد رفتم دفتر کوشان و فیلم نامه را گرفتم.

 

اولین صحنه ای که در چشمه ی آب حیات جلوی دوربین رفتید چه حسی داشتید چطوری بازی کردید می توانید تشریح کنید؟

از صحنه ی اول خاطره ی بدی دارم و این برای من تجربه شده است آن زمان خود آقایان تجربه ی کار نداشتند من که اصلا شناختی نداشتم من یک ورزشکاری بودم که در سن بیست و پنج سالگی وارد سینما شدم و هیچ چیزی نمی دانستم. آقای سیامک یاسمی به عنوان کارگردان هم نباید برای من یک صحنه ی مشکل را می گذاشت در این صحنه مشکل از یک طرف وحشت از لنز اسکوپ و از طرف دیگر جمعیتی که دور دوربین جمع شده بودند وضعیتی برای من ایجاد کرد که چندین بار پلان ها تکرار شد و به دلیل عرق شدید گریم تجدید شد بالاخره هم نتوانستند صحنه را بگیرند بعد ها فهمیدم که ما اصلا در آن صحنه به گریم احتیاج نداشتیم.

 

قبل از گرفتن هر پلان تمرین می کردید؟

بله تمرین می کردیم.

 

در فیلم چشم آب حیات مشکلی برای ایستادن جلوی دوربین نداشتید؟

اوایل چرا وقتی می گفتند این نقطه باید بایستی نمی ایستادم.

 

معلم خاصی نداشتید؟

به هیچ وجه.

 

وقتی در چشمه ی آب حیات بازی می کردید الگویی در میان بازیگران نداشتید؟

چرا الگوی من سارنگ بود.

 

این تیپ حبیب در فیلم آقای قرن بیستم چگونه پیدا شد در فیلم نامه به همین شکل بود یا سر صحنه پیدا شد؟

این تیپ را من خودم پیدا کردم یکی از کارهای مارلون براندو را الگو قرار دادم توی آن قالب تیپ حبیب را بازی کردم.

 

صدای شما که ایرادی ندارد چرا خودتان در فیلمهایتان صحبت نمی کردید؟

برای این که فن دوبله فن خاصی است که من به آن فن تسلط نداشتم.

 

جلیلوند اتفاقی جای شما صحبت کرد یا انتخاب شد؟

انتخاب نبود اولین فیلمی که جلیلوند جای من صحبت کرد دیگر بیشتر کارگردانان همین صدا را برای انتخاب کرد یکی دو تا فیلم هم که منوچهر اسماعیلی به جای من صحبت کرد.

 

چرا وقتی فیلم گنج قارون را در استودیو دیدید فکر کردید نمی فروشد؟

سینما همین است هیچ حساب و کتابی ندارد یعنی واقعا هر چقدر آدم نسبت به کارش آگاه باشد و فکر کند قصه ی درستی را انتخاب کرده است باز هم ممکن است جواب خوب نگیرد.

 

سر صحنه ی فیلم برداری گنج قارون شما چقدر به نقش علی بی غم اضافه کردید؟

دکوپاژ صحنه ی رقص مال خودم بود یعنی من جای دوربین را تعیین می کردم.

 

چرا بعد از انقلاب در ایران ماندید و به خارج سفر نکردید در حالی که می توانستید در خارج از کشور زندگی کنید؟

دلایل نرفتن خیلی زیاد است ولی مهم ترینش برای شخص من این است که من آدم گمنامی بودم که از طریق ورزش و سینما از گمنامی خارج شدم مردم مرا فردین کردند وقتی مردم انقلاب کردند من چطور می توانستم به این مردم پشت کنم و مثل سایرین از کشور خارج شوم به خاطر مردم ماندم و حتی از فرزندانم که در خارج زندگی می کردند خواستم به ایران باز گردند و در ایران زندگی کنند و آنها را هم به ایران برگرداندم خارج از خواست مردم نمی توان حرکت کرد. منبع

 

 

ترانه های نوروزی از زبان بیژن ترقی

نازنین معتمدی:

گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا

عاشق صحرائیم بی نصیب و تنها

دلبر مه پیکر گردن بلورم

عید اومد، بهار اومد، من از تو دورم

ابیات فوق بخشی از ترانه ای است که با شعر بیژن ترقی و صدای پوران، شور و شوق بهاری را در ذهن ها جاودان کرده است. بیژن ترقی از جمله ترانه سرایانی است که ده ها بهاریه سروده که بسیاری از ما آنها را شنیده ایم و زمزمه می کنیم، اما شاید کمتر کسی بداند که خالق این واژه های ناب، کیست.

بیژن ترقی، هنرمندیست که در آستانه هشتاد سالگی و بیش از پنج دهه شاعری و ترانه سرایی، بیمار است و رنجور، اما همچنان هر وقت در مورد رادیو، برنامه گلها و خاطراتش می پرسی، شادی از تک تک چروک های صورتش فریاد برمی آورد و هر زمان نام پرویز یاحقی- صمیمی ترین دوستش- را برزبان می آورد، آنچنان می گرید که گویی تک تک سلول های بدنش فغان می کنند.

ترانه گل اومد، بهار اومد اولین تصنیفی بود که به زبان شکسته سروده شد و با مخالفت های زیاد کارشناسان رادیو، اجازه داده شد که فقط یک بار در روز جمعه پخش شود. آقای ترقی می گوید: همان یک بار پخش باعث شهرت زیاد این ترانه شد. دوستان من که الان همگی شان به رحمت خدا رفته اند، به من تلفن زدند و گفتند که بیژن، با این شعرت بهار را شکوفا کردی و این سد را از جلوی ما برداشتی.

بیژن ترقی در مورد ساخت این ترانه می گوید: در ابتدای کارم همواره فکر می کردم که باید تحولی دلنشین تر به ترانه بدهم. مدت ها منتظر آهنگش بودم تا اینکه یک روز دوست زنده یادم، استاد مجید وفادار به من زنگ زد که همین امروز سری به من بزن، یک کار واجب دارم. به محض دیدن من گفت آقای ترقی من از شما یک عیدی می خواهم، باید یک ترانه بهاری بسرایی. بعد یک آهنگ محزون دادند که مناسب ایام عید نبود. گفتم مجید جان باید در صدد ساختن آهنگ شادتری باشیم.

آقای ترقی ادامه می دهد: این بود که چند آهنگ دیگر نواختند و هم من و هم خانم پوران که تا به حال شعری برایش نسروده بودم، آخری را که در دستگاه سه گاه بود، پسندیدیم. به علت علاقه شدیدی که به موسیقی داشتم، در فرا گرفتن آهنگ استعدادی پیدا کرده بودم. پیاده به منزل آمدم و در راه شعرش را تمام کردم. این اولین شعر پاپ بود که به زبان عامیانه و به صورت شکسته و غیرادبی گفته شده بود که بازتاب گسترده ای هم داشت.

بیژن ترقی ترانه های بهاری زیادی سروده است که از معروفترین آنها ترانه بهار آرزو ست که در میان مردم بهار دلنشین نام گرفته:

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن

ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار از آشیانم کن گذر

تا که گلباران شود کلبه ویران من

آهنگسازی ماهرانه استاد روح الله خالقی بر شعر دلنشین بیژن ترقی با صدای ماندگار استاد بنان، این تصنیف را به یکی از خاطره انگیزترین تصنیف های بهاری تبدیل کرده است.

بیژن ترقی به ترانه نسیم فروردین به عنوان اولین ترانه بهاریه اشاره می کند: نسیم فروردین شعری بود که در سال ۱۳۳۷ روی آهنگ دوست عزیزم پرویز یاحقی گفتم و به عنوان اولین ترانه نوروزی با صدای مرضیه از رادیو پخش شد و از آن به بعد بود که ساخت ترانه های بهاریه رایج شد.

نسیم فرورین وزان به بستان شد

زنو عروس گل چمن گلستان شد

بیا به بستان، ببین گلستان، شکوفه باران شد

ترانه دیگری که حمیرا، همسر پرویز یاحقی در آن زمان، اجرا کرد، می عاشقانه نام دارد. مطلع این ترانه این بیت است:

به کنار لاله و گل ز غمت چنان خموشم

که نسیم نو بهاری مگر آورد به هوشم

از دیگر ترانه های نوروزی که پرویز یاحقی بر شعر بیژن ترقی ساخت و باز حمیرا اجرا کرد، می توان به بهار نورسیده اشاره کرد که با استقبال زیاد مردم مواجه شد:

ای بهار نو رسیده، سبزه های نودمیده

ای چمن، ای لاله، ای گل، ای غزالان رمیده

آن بهار هستیم کو؟ مایه سرمستیم کو؟

و باز از ساخته های همین گروه آهنگساز، ترانه سرا و خواننده:

بهار زیبا می شه، لاله و گل وا می شه

وقتی که خنده روی لب تو پیدا می شه

پنجره ای ز باغ گل رو به دلم وا می شه

بیژن ترقی، ترانه سرای نام آشنا در پایان می گوید: با وضعی که در بیست سال اخیر بوجود آمده، اکثر هنرمندان مجرب یا فوت کردند یا از رادیو کناره گیری کرده و یا رانده شدند و بنابراین کمتر ترانه و آهنگی مانند آن دوران ساخته و در ذهن جاودان می شود. امیدوارم به همین چند نفری که باقی ماندند مثل مهندس همایون خرم و آقای معینی کرمانشاهی بهای بیشتری داده شود و آنان بتوانند این بار سنگین ارتقای موسیقی را به دوش بکشند.

بیژن ترقی متولد سال ۱۳۰۸ است. از این ترانه سرای پیشکسوت مجموعه های برگریزان، از پشت دیوارهای خاطره و آتشی ز کاروان منتشر شده است.

او فعالیت ادبی خود را با استادانی چون ملک‌الشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، نیما یوشیج و شهریار آغاز کرده و با هنرمندان و آهنگسازان نامی روزگار خود چون ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، علی تجویدی، داریوش رفیعی و پرویز یاحقی همکاری نزدیک داشته ‌است. منبع

 

 

لیلی و مجنون اولین کار آفرین در سینمای ایران بود

آفرین یا صغرا عبیسی در اواخر دهه ی چهل سال ۱۳۴۸ وارد سینمای ایران شد. آفرین از معدود نوستارگان با استعداد این دوران بود. او فعالیت سینمایی خود را در سال 1349 با فیلم لیلی و مجنون به کارگردانی سیامک یاسمی شروع کرد که در این فیلم با بهروز وثوقی همبازی بود. او پس از بازی در فیلم های طوقی به کارگردانی علی حاتمی در سال ۱۳۴۹، پل به کارگردانی خسرو پرویزی در سال ۱۳۵۰، کاکو به کارگردانی شاپور قریب در سال ۱۳۵۰ سخت مورد توجه قرار گرفت. بازی او به شیوه ی بازیگرانی مانند فروزان نبود، خودش می گوید: در سال 1348 وارد سینما شدم، در اولین فیلمم لیلی و مجنون نمایی بود که بنا بود در آن لیلی را حمام کنند. به من گفتند در این صحنه باید بیرون آمدن لیلی از آب را فیلم برداری کنیم. با خودم فکر کردم نشان دادن مچ پای لیلی برای این کار کافیست!!! اما دکوپاژ کارگردان با فضای آن روز سینمای ایران بیشتر تطبیق می کرد تا با ذهنیت من.

کار به بحث و تنش کشید، گریه ام گرفت و گفتم که من این کار را نمی کنم و می خواهم به خانه برگردم. بهروز وثوقی و بقیه ی آقایان حاضر در صحنه که شاهد این بحث بودند، گفتند ما می رویم بیرون و تو بازی کن. اما من اصلا نمی توانستم چنین چیزی را بپذیرم.

چند ماه بعد، برای فیلم طوقی به کاشان رفتیم. در یک صحنه، باید دختری را که نقشش را داشتم در غروب داخل حوض خانه شان می رفت و خوب توقع نداشتند که دختر با لباس کامل این کار را بکند، باز اعتراض کردم و گفتم این کار را نمی کنم، حالا دیگر چند ماه گذشته بود و من کمی قوی تر شده بودم و همان جا گریه نکردم، بلکه رفتم گوشه ای نشستم و گریه کردم! به هر حال مرحوم حاتمی پذیرفت و صحنه با لباس فیلم برداری شد.

اما تلافی این گذشت در صحنه ی دیگری درآمد صحنه ای که من بدون آگاهی در موقعیتی از پیش مشخص شده قرار گرفتم و به خاطر همان صحنه بسیار اذیت شدم.

من پس از ازدواج با آقای صادق پور (فیلم بردار) دیگر اجازه پیدا نکردم در سینما فعالیتی داشته باشم، خیلی دوست داشتم در کنار شوهرم فعالیت کنم... اما او نمی خواست و صلاح نمی دانست من اصلا ارتباطی با سینما داشته باشم... من هم هیچ اعتراضی نمی کردم و سعی می کردم طبق خواست او رفتار کنم، اما اگر او زنده بود الان به او اعتراض می کردم که سینما شغل من بود. اما از سال 1350 پس از ازدواج، دیگر اصلا در اجتماع نبودم و در خانه، بدون هیچ رابطه ای با جامعه حتی با نزدیک ترین دوستانم، منزوی شده بودم و به خانه داری مشغول بودم.