مجله شماره 146
فریدون فرخزاد مردی كه از نو او را باید شناخت
مرگ آن نیست كه در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است كه از قلب تو و خاطر تو محو شوم
شهرت برق آسا
م.صدر - قسمت ششم: با پخش اولین شو میخك نقره ای و انعكاس آن در سطوح مختلف اجتماع گویی یك زلزله هنری رخ داده بود. روزنامه ها و مجلات خبرنگاران خود را برای مصاحبه با كسی كه یكشبه ره صد ساله پیموده بود اعزام داشتند. شركت های تبلیغاتی اصرار داشتند كه فرخزاد را راضی به شركت در آگهی های تبلیغاتی خود كنند كه چون جواب رد می شنیدند از كسانی كه شباهتی به او داشتند و این شباهت با گریم آن اشخاص بیشتر می شد استفاده می كردند كه همه سعی می كردند هر چقدر شبیه تر اداهای منحصر بفرد او را تكرار كنند. آقایی كه تقریباً شبیه فرخزاد بود منتها بیست سانت كوتاه تر آگهی صابون گلنار را بر وزن ترانه "لب دریا" خانم رامش برای این كالا بازی كرد كه بلافاصله از او شكایت نمودیم و رای هم گرفتیم (فیلم آن موجود است). هر مردی كه در هر كجا شباهتی به فرخزاد داشت سعی می كرد از آن شباهت استفاده كند و در بعضی موارد سوء استفاده ! كاباره های معروف تهران برای عقد قرارداد بارها پیشنهاد خود را افزایش دادند ولی جواب رد شنیدند.
فلان شخصیت برای مراسم ازدواج دختر یا پسرش حاضر بود برای سه ساعت حضور فریدون در عروسی صدهزار تومان بپردازد (قیمت یك پیكان در سال 1348 شانزده هزار و هشتصد و چهل تومان بود). وقتی از دختر شایسته آن سال پرسیدند چه آرزویی داری؟ گفت: خواستگاری برایم بیآید كه هم تیپ فرخزاد باشد. مرحوم آقای حسین مهر پور رئیس اداره كل امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش در جهت برآوردن خواست دختران ممتاز دبیرستان های آن سال كشور دعوتنامه ای برای حضور فریدون و اجرای برنامه در اردوی آن سال در رامسر با پیك ارسال نمود كه فریدون بلافاصله آنرا امضا كرد. در عرض سه ماه، شش ترانه با نام های: كه مرا دوست دارد، هر كی ندونه من می دونم، عشق من برگرد، پدر عشق بسوزه، غم تودل من می میره و چشمای تو كار كجاست؛ از فریدون در سه صفحه به بازار آمد كه ركورد زد و رادیو ایران دائماً آنها را پخش می كرد. روزهای جمعه عصر از ساعت 16:00 تا 18:00 برنامه ترانه های درخواستی از رادیو ایران پخش می شد كه در یك جمعه تمامی هجده ترانه درخواستی از فرخزاد بود كه خانم فروزنده اربابی با تعجب گفتند: "ما كه این ترانه را همین چند دقیقه قبل پخش كردیم؟ ولی باز هم درخواست شده بود.
مجله جوانان و اطلاعات بانوان و زن روز تقریباً هر هفته مطالبی همراه با عكس از فریدون چاپ می كردند. یادم می آید كاباره معروفی در اهواز برای یك شب برنامه در آنجا خیلی اصرار می كرد كه عصر رفتیم و صبح روز بعد برگشتیم و كاباره جزیره همینطور و متل قو كه برای هر دوشنبه شب در تابستان ها با فریدون قرارداد داشت.
زنده يادان فريدون فرخزاد و هايده پنجشنبه 04/11/1352 باشگاه افسران طهران
این شهرت سریع دردسر هایی را هم در برداشت، مثلاً اكثر مردها از همان ابتدا بنا به دلایل مختلف كه مهمترین آن ها عدم توفیق در رخنه به دل خانم ها و عدم توانایی در رقابت با فریدون چه از نظر ظاهر و چه قدرت فكری و سرعت در حرف زدن و چه لباس پوشیدن منحصر بفرد او بود با او بد بودند و در مواردی هم كینه داشتند. دلیل دیگرش این بود كه می دیدند زن ها و دختر ها و خواهران و مادران آنها شیفته فریدون هستند و این برایشان گران می آمد. درك این موضوع كه دوست داشتن یك هنرمند در بسیاری موارد می تواند بسیار پاك و آسمانی هم باشد با توجه به طرز فكر اغلب مردها در آن زمان از قوه درك خیلی ها خارج بود. مردهای سینما برو، خود عاشق سینه چاك هنرپیشه های زن سینما بودند ولی وقتی زن های آنها می خواستند یك هزارم همین احساسات را نسبت به هنرمندان مرد داشته باشند این كار عیب شمرده می شد و صدها دلیل واهی هم برای این ممنوعیت می ساختند.
از این رو بازار شایعات بر علیه فریدون را هر روز داغتر و گسترده تر می كردند. دلیل چند طلاق در دادگاه های حمایت از خانواده علاقه وافر خانم به فرخزاد عنوان شد كه روزنامه اطلاعات هم به كنایه مطلبی بتارخ 02/09/1350 در این باره نوشت. در مواردی تلویزیون ها توسط پدر خانواده شكست زیرا دلیل تجدیدی و یا مردودی فرزندان خود را نگاه كردن آنها به برنامه های تلویزیونی و گوش كردن به ترانه های فرخزاد می دانستند كه در این زمینه مجله توفیق كاریكاتور بسیار جالبی در این مورد چاپ كرد و نوشت: "خود شكن تلویزیون شكستن خطاست". خیلی وقت ها جوان های آن روزگار برنامه های فرخزاد را دزدكی نگاه می كردند و یا به بهانه دیدار دایی و خاله و عمه و عمو (با هر كدام كه ندار بودند) به خانه آنها می رفتند و به تماشای آن می پرداختند و ...
این حساسیت ها وقتی به حداكثر خود رسیدند كه برنامه صبح های جمعه رادیو را هم با نام جمعه بازار ابتدا یك هفته در میان و بعد هر هفته به فریدون سپردند كه با همكاری خانم ژاله علو اجرا می شد و اكثر هنرمندان نامدار آن زمان مثل فیروزه، مرحوم ویگن، بهشته، عارف، مرحوم آغاسی، مرحوم شاباجی خانم (زرندی)، گلپا، رامش، مسعودی و... در آن به طور زنده شركت می كردند. این حساسیت ها باز زمانی كه "امل ساین" خواننده و هنرپیشه مشهور و زیبای ترك به دعوت فریدون به ایران آمد و یك هفته تمام مهمان فریدون و در خانه او بود! و در شو های تلویزیونی و رادیویی و كاباره ای فریدون هم شركت كرد بیشتر شد. دوستی سریع آنها هر لحظه داغتر و عمیق تر می شد تا جایی كه صحبت از ازدواج آن دو به میان آمد كه با توجه به مقام آن زمان ایران و ایرانی در منطقه و جهان و درآمد هنگفت امل ساین در سفر به ایران، او كاملاً با این ازدواج موافق بود! ترجمه حرف های آن دو برای یكدیگر توسط من بیشتر مبین احساسات شدید امل ساین نسبت به فریدون بود تا فریدون به او. ولی فریدون ارائه جواب قطعی را به سفر متقابل خود از استانبول موكول كرد كه هرگز وقت و امكان آن میسر نشد. بعد ها شایعه ازدواج فریدون با گیتی پاشایی و سوسن و نسرین هم به روزنامه ها كشید كه هیچكدام به مرحله عمل نرسیدند.
در طول شو های هفتگانه ای كه فریدون در طی زندگی هنری تلویزیونی اش در طول ده سال اجرا كرد هنرمندان آماتور بسیاری توسط وی به اجتماع معرفی شدند كه برخی از آنها این راه را بنا به دلایلی مثل ازدواج و یا مخالفت خانواده و یا عدم توانایی روحی در تحمل فشار شهرت ادامه ندادند. ولی برخی دیگر نه تنها با حداكثر توان آن راه را طی كردند، بلكه متاسفانه حتی بعد از مرگ فریدون هم یادی از او نكردند و بر مزار او هم نیامدند كه خودشان می دانند منظورم چه كسانی هستند؟ برخی حتی مدعی شدند اگر فرخزاد هم نبود ما به هر جهت به خاطر هنرمان و صدایمان معروف می شدیم! عده ای هم اصولاً فكر كردند حافظه همه دستخوش آلزایمر شده و ادعا كردند خودشان و به صورت طبیعی معروف شده اند! عده ای حتی پا را فراتر گذاشته به عناوین مختلف برعلیه او نیز دادسخن دادند و راه بی انصافی را پیمودند. همه اینها غافل هستند كه حتی جزعیات معروفیت تك تك آنان و التماس های آنها و كادو آوردن های آنها و واسطه پیدا كردن های آنها و غیره برای شركت داده شدن در برنامه ها در حافظه من و چند نفر دیگر هنوز و همچنان با شهودی كه هنوز زنده هستند باقی است.
به هر جهت برخی از هنرمندانی كه از ابتدا توسط فریدون فرخزاد معروف شده اند بترتیب زمانی اینها هستند: نازلی، پونه، نلی، مهناز، یلدا، مژگان، سالی (مریم جلالی)، بلا،بتی، سلی، كامبیز، مرتضی، شاهرخ، شهره و شهرام صولتی، حمید شب خیز (1)، نوش آفرین (به عنوان خواننده و نه بازیگر)، گیتی پاشایی، اكی بنایی، وفا، سیمین غانم، مرجان (به عنوان خواننده و نه بازیگر)، فرزین، سعید محمدی و بسیاری دیگر. از طرفی خوانندگانی هم بودند كه قبلاً سابقه خوانندگی و كمی شهرت داشتند ولی فریدون باعث اشتهار بیشتر آنها شد.
متاسفانه این شهرت برای فریدون هم مثل هر شادی كه غمی را به دنبال دارد لطماتی را هم به همراه داشت. آنیا همسر فریدون كه عادت به یك زندگی آرام و بی و سر و صدا و منضبط آلمانی را داشت از اینكه شوهرش دائم بیرون از خانه برای ضبط تلویزیونی، ضبط رادیویی، كاباره تا ساعت سه صبح، شركت در عروسی ها، تولدها و مراسم بعضاً اجباری از طرف مقامات، رفتن به استودیو های مختلف برای ضبط ترانه هایی كه باید به بازار می آمدند و گاه به دلیل تجهیزات ابتدایی آن زمان روز ها به طول می انجامید تا یك ترانه بطور استاندارد ضبط شود، تمرین با اكستر و رسیدگی به امور كادر آن، پذیرایی از میهمانان خارجی (زیرا در آن زمان او تنها كسی بود كه در صنف خودش به سه زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسه آشنایی داشت)، سفرهای شهرستان ها و ده ها برنامه دیگر طاقت نیاورد. از همه اینها كه بگذریم او علاقه زنها را به شوهرش می دید، صف دختران دبیرستانی را كه هر روز جلوی خانه اشان برای دیدن فریدون می آمدند و دست بر دار نبودند می دید و در خود تلویزیون هم بوسه های بعضاً داغ زنها را كه از فریدون می گرفتند مشاهده می كرد و همه اینها نه تنها خارج از ظرفیت تحمل آنیا بلكه باید حق داد كه انصافاً خارج از قدرت تحمل هر همسری می تواند باشد.
فريدون فرخزاد – 1349 ـ طهران
به همه اینها درد غربت و دوری از خانواده را نیز باید علاوه نمود. لذا یك روز كه فریدون به خانه آمد آنیا خیلی راحت به او گفت: من و رستم به آلمان می رویم اگر خواستی با ما زندگی كنی به آلمان بیا. در غیر این صورت باید از هم جدا شویم. فریدون دادن پاسخ را به آینده موكول كرد تا زمانی كه دو سال بعد صحبت از ازدواج با خانم ترانه سندوزی پیش آمد و آن زمانی بود كه طلاق نامه رسمی آنیا با پیك وزارت امور خارجه برایش ارسال شد. در غم دور شدن همسر و فرزند فریدون دو ترانه بیاد ماندنی "خدا حافظ آنیا" و "پسرم" كه از ساخته های هاملت میناسیان بود را اجرا كرد كه مورد استقبال بسیاری قرار گرفت و بارها با ریتم های مختلف باز خوانی شد.
شهرت فریدون فرخزاد در سال های 1351 و 1352به اوج خود رسید و حالا همه او را می شناختند و به عنوان معروفترین هنرمند ایرانی، پولسازترین آنها نیز بود. پس از آن این شهرت تا سال 1355 به تدریج و به آهستگی رو به كاهش گذاشت كه دلیل عمده آن زیاد شدن تعداد دیگر شو های تلویزیونی و قطع برنامه های رادیویی او بود كه از نتایج كار همان دشمنان دیرین به شمار می رفت، از آن به بعد هم با سرعت بیشتری رو به افول گذاشت و از 1357 تا 1361 كه خانه نشین شد دیگر به ندرت خبری از او شنیده می شد. تا این كه از سال 1364 او با سبك و سیاقی به كلی متفاوت و این بار در صحنه بین المللی ظاهر گردید. ناگفته نماند كه او هم همانند اكثر هنرمندان دیگر در سال 1358 بارها به دادگاه انقلاب در اوین احضار شد. تا شماره بعد همه شما را به پناه یزدان پاك كه تا ابد نگهبان ایران و ایرانی خواهد بود می سپارم.
(1) در مورد حمید شب خیز باید بگویم علی رغم تمام تظاهر و اظهاراتش به دوستی بین فریدون فرخزاد و او، پرونده و عملكرد كامل این شخص بر علیه فریدون فرخزاد به طور كامل با اسناد و مدارك و تاریخ ها و مكان ها برای روز موعود نزد ما موجود است و من متاسفم از این همه دورویی او كه حتی از مرگ كسی مثل فریدون فرخزاد هم به در جهت منافع مادی خودش سوء استفاده می كند).
عباس شباویز تهیهكننده قیصر درگذشت
زنده یاد عباس شباویز / عکس: وبلاگ بازیگران قدیمی
عباس شباویز تهیهكنندهی پیشكسوت سینمای ایران از دنیا رفت. شباویز كه مدتها از سرطان رنج میبرد، در سن 80 سالگی در منزلش درگذشت. او فعالیت هنریاش را از سال 1328 با بازی در تئاتر آغاز كرد و از سال 36 با مدیریت تولید فیلم مردی كه رنج میبرد وارد سینما شد و دراین حوزه به عنوان مدیرتولید، بازیگر و كارگردان فعالیتش را ادامه داد. شباویز سال 45 استودیو آریانا فیلم را تاسیس كرد كه با پایهگذاری این شركت سنگبنای ساخت فیلمهای متفاوتی در سینمای ایران همچون قیصر و خداحافظ رفیق را بنا نهاد و شرایط ورود جوانانی چون مسعود كیمیایی، عباس كیارستمی و امیر نادری را به سینمای ایران فراهم كرد.
شباویز در بعد از انقلاب اسلامی هم به فعالیت خود ادامه داد و در فیلم وكیل اول به عنوان مدیر تولید، صعود تهیهكننده و یاغی و بدلكاران بازی كرد. مسعود كیمیایی چندی قبل در عیادت از عباس شباویز گفته بود:عباس شباویز بزرگ سینمای ماست و متعجبم از اینكه چرا خانه سینما از این همه تجربیات او استفاده نمیكند. این كارگردان گفته بود: شباویز یكی از پایهگذاران سینمای متفاوت و متفكر است، سینمایی كه درونش اعتراض است و با تفكر گفته میشود. او آن زمان بهدلیل گرایشات سیاسی كه داشت به سینمای معترض علاقهمند بود و آریانا فیلم را تاسیس كرد كه پایگاه این نوع سینما شده بود.
وی افزود: من به همراه احمدرضا احمدی، پرویز دوایی، امیر نادری، جلال مقدم و بعدها، عباس كیارستمی كارمان را از آنجا آغاز كردیم و او در شكلگیری سینمای ما بسیار موثر بود. عباس شباویز چندی پیش در چهلمین سال ساخت قیصر مقابل دوربین مستند قیصر 40 سال بعد ساختهی مسعود نجفی رفت. منبع
گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر زنده یاد عباس شباویز
مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: فارس
مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: ایسنا
مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: ایسنا
خانواده مرحوم شباويز در مراسم تشيع وی / عکس: ایسنا
جلال پیشواییان در مراسم تشییع عباس شباویز / عکس: ایسنا
پوری بنايی جلال پیشواییان در مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: ایسنا
جلال پیشواییان در مراسم تشییع عباس شباویز / عکس: ایسنا
پوری بنايی در مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: ایسنا
مسعود کيميايی و پوری بنايی در مراسم تشييع پيکر عباس شباويز / عکس: فارس
مراسم تشيع پيكر عباس شباويز / عکس: ایسنا
شباویز، جوانگرا و دارای تفكرات بلند در زمینه سینما بود
زنده یاد عباس شباویز
عبدالله علیخانی با اظهار تاسف از درگذشت عباس شباویز گفت: مرحوم شباویز، آدمی نوگرا، جوانگرا و دارای تفكرات بلند در زمینه سینما بود.
وی در پی درگذشت عباس شباویز گفت: شباویز یكی از پیشكسوتان واقعی سینما بود كه بسیاری از سینماگران ورود خود را به سینما مرهون این تهیه كننده خوشفكر و خوشاخلاق بودند و در طی دوران كاری خود بسیاری از جوانان را وارد سینما كرد به طوری كه آریانا فیلم به عنوان محل اصلی شناسایی جوانان خوشفكر به سینمای ایران شناخته میشد.
وی ادامه داد: عباس شباویز مورد احترام همه اهالی سینما بود، چرا كه آدمی نوگرا، جوانگرا و دارای تفكرات بلند در زمینه سینما بود كه باعث شد در سالهایی كه حضور جوانان در سینمای ایران یك ریسك به حساب میآمد افرادی نظیر كیمیایی و نادری را به سینمای ایران معرفی كند.
این تهیه كننده سینما كه دوستی نزدیكی با مرحوم شباویز داشت گفت: شباویز در روزهای آخر نیز مثل یك برادر بزرگتر به من لطف داشت و همیشه به دفتر كار من میآمد اما در سه چهار ماه گذشته كه حالش رو به وخامت گذاشت، دیگر این امكان برایش فراهم نبود تا اینكه روز به روز حالش بدتر شد و متأسفانه شب گذشته از میان ما رفت. عباس شباویز با برخورداری از فرهیختگی، آدمی بسیار مفید و مثمر ثمر برای سینما بود چرا كه به صنف احترام میگذاشت و برای مسائل صنفی اهمیت بسیار زیادی قائل بود و همین مسئله باعث شد تا او در میان اهالی سینما دارای ارزش و احترام بسیار بالایی باشد كه جایش همیشه در سینمای ایران خالی خواهد ماند.
جمشید لایق بازیگر سینما و تئاتر از دنیا رفت
زنده یاد جمشید لایق / عکس: ایسنا
جمشید لایق بازیگر پیشكسوت تئاتر، سینما و تلویزیون 21 آبان ماه درگذشت. جمشید لایق به دنبال عارضهای كه در ریهاش پیش آمده، از 27 مهر ماه در بیمارستان قلب تهران بستری بود، در سن 78 سالگی از دنیا رفت.
لایق متولد 1310 تهران فارغالتحصیل درماتوروژی از دانشكده تئاتر بود و از عمدهی نمایشهای او میتوان از پستخانه، خانه سالمندان، مرگ در پاییز، مسافران، ریچارد سوم و .... نام برد. و مجموعههای تلویزیونی كه این هنرمند در آن حضور داشته، هزاردستان، سلطان و شبان، سربداران، بوعلیسینا، روزی روزگاری، فروشگاه، مرگ در پاییز بودند.
از جمشید لایق در سینما فیلمهایی چون خواستگار، رگبار، شهر قصه، دایره مینا، كلاغ، كفش های میرزانوروز، شاید وقتی دیگر، خارج از محدوده، بازی تمام شد، مسافران، تهران روزگاری نو، سگكشی به یادگار مانده كه با فیلمسازانی چون علی حاتمی، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، رخشان بنیاعتماد و... همكاری كرده است.
گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر زنده یاد جمشید لایق
ابراز ناراحتی همسر جمشيد لايق / عکس: فارس
اسماعيل محرابی و محمد ساربان در تشييع پيكر جمشيد لايق / عکس: فارس
حضور هنرمندان تئاتر و سينما در تشييع پيكر جمشيد لايق / عکس: فارس
جعفر والی و ولی شيراندامی در تشييع پيكر جمشيد لايق / عکس: فارس
سخنرانی جمشيد مشايخی در تشييع پيكر جمشيد لايق / عکس: فارس
داريوش اسد زاده و جمشيد مشايخی در تشييع پيكر جمشيد لايق / عکس: فارس
لایق، هنرمندی كه در تئاتر اخلاقگرا بود
مشایخی، علو، والی و كشاورز از جمشید لایق گفتند
در پی درگذشت جمشید لایق بازیگر سینما و تئاتر ایران، جشمید مشایخی، ژاله علو، جعفر والی و محمدعلی كشاورز از نقشهای این هنرمند در سینما و تئاتر سخن گفتند.
جمشید مشایخی: عاشقانه تئاتر را دوست داشت
جمشید مشایخی
جمشید مشایخی گفت: جمشید لایق هنرمند نازنینی بود كه عاشقانه تئاتر را دوست داشت. او شاگرد سركیسیان بود كه بعد به گروه تئاتر ملی آمد كه عباس جوانمرد مسوول آن بود. هنگامی كه گروه تئاتر ملی در پاریس برنامه داشت، من به عنوان بازیگر مهمان با آنها بودم و در هتل با جمشید لایق و حسین كسبیان هم اتاق بودم كه بسیار به هم نزدیك بودیم و دوران خوبی را داشتیم. او كه از شنیدن این خبر بهشدت متاثر شده بود با این بیت شعر صحبتهایش را به پایان رساند و گفت: بعد هزار سال اگر برلحدم گذر كنی مشك شود همه گلم روح شود همه تنم.
ژاله علو: جمشید لایق در روزی روزگاری نقشی به یادماندنی داشت
ژاله علو
ژاله علو نیز جمشید لایق را بازیگری تكرارنشدنی در عرصه هنر دانست. این پیشكسوت رادیو، تئاتر، تلویزیون و سینما گفت: لایق در تمام زمانها شاخص بود و كارهای زیادی را به صحنه برد كه تكرارنشدنی هستند.
این بازیگر و دوبلور توانا كه در رادیو،تئاتر،تلویزیون و حتی در عرصه دوبله در كنار لایق حضور داشته،عنوان كرد: جمشید لایق نظیری نخواهد داشت اما مگر آن زمان كه نیاز به دلجویی و دلداری داشت، كسی سراغش را گرفت؟! در حالی كه دیگر جای او را كسی پر نخواهد كرد. علو در پایان گفت: یكی از كارهای به یادماندنی لایق روزی روزگاری بود كه به واقع درآن زیبا نقشآفرید و تجربهای متفاوت را رقم زد.
محمد علی كشاورز: جمشید لایق نقشهای خاطرهانگیزی را رقم زد
محمدعلی کشاورز
محمدعلی كشاورز، نیز با شنیدن خبر درگذشت لایق، گفت: جمشید لایق در سالهای فعالیتش در سینما و تئاتر نقشهای خاطره انگیزی را رقم زد. این بازیگر پیشكسوت تئاتر كه سالها در اجرای برنامههای تلویزیونی در ادارهی هنرهای دراماتیك همكار زندهیاد جمشید لایق بود، گفت: لایق از همكاران خوب من و از بازیگران توانای تئاتر و سینما بود كه سابقهاش از من خیلی بیشتر بود.
كشاورز لایق را هنرمندی با اخلاق و باسواد دانست و افزود: باعث تاسف است كه خبر مرگ بزرگان هنر را یكبهیك میشنویم و باید نهتنها به جامعهی هنری بلكه به تمام مردم ایران تسلیت بگوییم. امیدوارم جوانانی كه امروز در مسیر هنر راستین كار میكنند، سالیان سال زنده باشند. جشمید لایق اهل باندبازی نبود، بلكه سخت كار میكرد و مینوشت و امروز خبر مرگش مرا كه سالها در كنار او كار كرده بودم متاسف كرد، اما چه خوب كه از ما نام نیكی باقی بماند. همانطور كه امروز مردم ایران خاطرات لایق را فراموش نمیكنند.
جعفر والی: جمشید لایق نسبت به تئاتر متعصب و منضبط بود
جعفر والی
جعفر والی نیز گفت: مرگ لایق همچون هجوم خاطراتی از نیمقرن گذشته بود كه در كنار او تئاترهای بسیاری را در گوشه گوشه كشور به صحنه بردیم. این بازیگر و كارگردان پیشكسوت تئاتر ادامه داد: جمشید لایق را از زمانی كه به هنرستان هنرپیشگی میرفت و ما با شاهین سركیسیان كار میكردیم میشناسم. ما یك عمر با هم دوست بودیم كار و زندگی كردیم و تئاترهای زیادی را در كنار هم به صحنه بردیم. او لایق را بازیگر منضبط و با استعداد معرفی كرد و افزود: او بازیگر بزرگی بود و با وجود اینكه پایش ناراحت بود اما این عیب را میپوشاند و گاه از آن به عنوان یك ویژگی در نمایشها استفاده میكرد. بازیهای او را در تئاترهای بامها زیر بامها، شكارگاه، ساكت و ... فراموش نمیكنم كه چگونه صمیمی، همراه و رفیق بود.
والی تصریح كرد: جمشید لایق از معدود افرادی بود كه هیچ اختلافی با هیچ كدام از هنرمندان نداشت و خوشاخلاق با همگان رفتار میكرد. در واقع او نمونهی یك اخلاقمدار هنری بود و نسبت به تئاتر متعصب و منضبط بود. او با اشاره به آخرین دیدار خود با لایق در بستر بیماری گفت: دو روز پیش كه او را در بیمارستان دیدم خیلی سرحال بود و مدام از آرزوهایش و كارهایی كه باید انجام میداد سخن میگفت.میدانم این اواخر مجموعه اشعار پدرش را جمعآوری میكرد و دوست داشت آنها را هرچه زودتر و بعد از بهبودش به چاپ برساند.
منوچهر اسماعيلى: از آنتونى كويين تا ناخدا خورشيد
منوچهر اسماعیلی
منوچهر اسماعيلى يكى از صداهاى ماندگار در دوبله فيلم در ايران متولد ۸ فروردين ۱۳۱۸ در كرمانشاه است. او به جاى بسيارى از بازيگران ايرانى و خارجى صحبت كرده و به تدريج صدايش جزو شخصيت و ويژگى هاى فردى آن بازيگران شده است كه از جمله آنها مى توان به آنتونى كويين، گريگورى پيك، چارلتن هستن، يول براينر، ريچارد برتن، سيدنى پوآتيه، پيتر فالك و مارچلوماسترويانى اشاره كرد. خاك، تنگنا، قيصر، بلوچ، داش آكل، حسن كچل، دايره مينا، سوته دلان، رضاموتورى، غزل، دايى جان ناپلئون، ضربت، خط قرمز، هزاردستان، تاراج، طلسم، مادر، بايكوت، دستفروش، عروسى خوبان، پرستار شب، سرب، مهاجر، ردپايى بر شن، بهار، باى سيكل ران، دزد عروسك ها، حماسه مجنون، سرعت، امام على(ع)، كارآگاه، دكل، ترن، دو خواهر، پهلوانان نمى ميرند و ناخدا خورشيد ازجمله آثار ايرانى هستند كه اسماعيلى در آنها نقش گفته و يا سرپرستى دوبلاژ شان را بر عهده داشته است. اين دوبلور پيشكسوت از تاريخچه دوبله فيلم در ايران و خاطراتش سخن گفته است.
او می گوید: اولين علاقه من تئاتر بود، آن زمان تئاتر جايگاه محكمى داشت و كار عموم كسانى كه علاقمند به سينما بودند، از تئاتر شروع شده بود. اين حرفه در مدارس، دبيرستانها و دانشسراها بسيار جا افتاده بود و علاقمندان را دور خودش جمع مى كرد. سينماى آن موقع مطلوب همه نبود و خيلى طول كشيد تا زمينه براى ورود خيلى از افراد به سينما فراهم شد. سال ۱۳۳۶ بود كه به دليل علاقه به كار هنرى ترك تحصيل كردم. پدرم در آن زمان براى نصب ضريح حضرت زينب (س) عازم سوريه بود. پدرم آدم بسيار مذهبى بود و بدون هيچ قيد و شرطى با فعاليت هنرى من مخالفت داشت. بعد از رفتن پدرم، آقاى محمد سخن سنج با من تماس گرفت و گفت: مكانى به نام آژانس هنرپيشگان روبه روى سفارت انگليس درست شده است و من هم ۲۳ تومانى را كه مدرسه براى ورزش از ما گرفته بود، پس گرفتم و به آنجا رفتم و ثبت نام كردم تا به اين وسيله وارد كار سينما بشوم. با حضور پدرم هرگز فرصت نداشتم كه ادعاى اين را داشته باشم كه وارد اين كار بشوم. او هم مانند هر پدرى از اين موضوع هراس داشت كه من منحرف شوم، يعنى تصورش اين بود كه اين راه خوبى نيست.
در سال ۳۶ با خواندن يك آگهى در روزنامه متوجه شدم، موسسه اى به نام داريوش فيلم براى دوبلاژ در ايتاليا امتحان مى گيرد و يك مرد و پنج زن را پذيرش مى كند. در آن دوره هيچ شناختى از كار دوبله نداشتم. يكى از دوستان ترغيب كرد به آنجا بروم. به آنجا رفتم. باغ مملو از دختر و پسر بود و شايد بالاى هزار نفر به آنجا آمده بودند كه تست بدهند و من آخرين نفرى بودم كه رفتم و از حادثه روزگار آخرين نفرى هم بودم كه امتحان دادم. در آنجا، الكس آقابابيان صاحب داريوش فيلم كه در ايتاليا هم فيلم ها را به همين نام دوبله مى كرد، به همراه يك آمريكايى از علاقه مندان تست مى گرفتند و در نهايت بنده انتخاب شدم. فردايش مادرم را بردم و او رضايت داد تا به ايتاليا بروم. قرار شد كه روزى ۶۰ ليره كه به پول ما ۷ تومان مى شد بگيرم. اما در نهايت به دلايلى از اين سفر جا ماندم. فهيمه راستكار و منوچهر زمانى از اولين كسانى بودند كه براى كار دوبله به ايتاليا رفتند. در سال ۱۳۳۸ دوباره از من براى ايتاليا با قراردادى شايد ده ها برابر آنچه كه در روز اول نوشته بوديم و مادرم امضا كرده بود دعوت كردند، اما دوستانم به خاطر اينكه دوبله ديگر در ايران پا گرفته بود نگذاشتند بروم. البته در اين فاصله خيلى هاى ديگر رفتند و دوباره برگشتند و كم كم كار دوبله در ايتاليا صرف نمى كرد چون ماليات را بر فيلم هايى كه در خارج دوبله مى شد اضافه كردند و اين باعث شد دوبله در ايتاليا از رونق بى افتد.
در همان سال مجددا درسم را هم ادامه دادم و با مشكلاتى كه پيش رو بود سال ۴۰ ديپلم گرفتم. آقاى زمانى يك فيلم فرانسوى را دوبله كرد و از من هم به عنوان كسى كه در فيلم ها سياه لشكر است و ضمنا بايد با اين كار آشنا بشود براى اولين بار استفاده كرد. در آن فيلم زنده ياد زندى، فهميه راستكار، آقاى زندى نژاد، حيدر صارمى، آقاى مانى، آقاى بنايى، منصور متين و ايرج دوستدار به عنوان دوبلور حضور داشتند. در اولين كارم كه هرگز اكران نشد و اگر هم شد من آن را نديدم، به جاى يك عكاس صحبت كردم كه خودم او را نمى ديدمش. اصلا اين كار را نمى شناختم و كم كم با آن آشنا شدم. من صحبت هاى يك عكاس را كه دو جمله داشت مى گفتم و مرحوم ايرج دوستدار به پشتم مى زد كه ديالوگ را بگويم و در زمان نمايش آن فيلم، چون چهار تا عكاس در آن بودند، متوجه نمى شدم كدام شان من هستم. خيابان بهار روبه روى بيمارستان شهربانى استوديويى بود كه براى اولين بار در آن استوديو كار كردم. بنده از سال ۳۶ نقش هاى كوتاه و نقش دوم و سوم را مى گفتم. در سال ۳۸ و ۳۹ كه دبيرستان مى رفتم، اوكى كرول جزو اولين فيلمهايى است كه در آن حرف زدم و با آقاى عطا اله كاملى كار كردم. ايشان قبل از من فعال بودند.
در استوديو سانترال كنار سينماى سانترال، سالن بزرگى بود كه كار دوبله در آنجا انجام شد. قبل از اينكه من وارد اين كار شوم فيلمهاى نورمن ويزدم در آنجا دوبله مى شد. سيامك ياسمى، منوچهر زمانى، عباس خسروانى و مرحوم زرندى كار مى كردند و خيلى هاى ديگر كه من نمى شناسمشان يا الان نيستند، مثل هوشنگ بهشتى، تقى ظهورى، ناصر ملك مطيعى، سارنگ، محتشم، ژاله علو و.. كه به عنوان پايه گذاران دوبله ايران مى توان از اين عزيزان نام برد. بعد از دو سال كه نقش هاى كوتاه را مى گفتم، در فيلم دروازه هاى پاريس به مديريت دوبلاژ على كسمايى كه كمك زيادى به من كرد، نقش اول را گفتم. آن زمان مجددا براى تحصيل به دبيرستان مى رفتم. اين فيلم در واقع فتح باب بود و مثل بمب صدا كرد و همان زمان پرويز دوايى نقدى راجع به دوبله اين فيلم در مجله فردوسى نوشت و در كار من و صدايم جست و جوى عجيبى داشتند كه خودم متوجه آن نبودم. مطلب بسيار جالبى بود كه از پشت تلفن براى من خواندند. خودم آن مجله را پيدا نكردم. بدين ترتيب يك سرى دشمن پيدا كردم، ولى كار خوب راه خودش را پيدا مى كند و جلو مى رود. دروازه هاى پاريس يكى از كارهاى شاخص من بود. بعد از اين فيلم هم قايقرانان ولگا را كار كردم و بن هور در سال ۴۱ اوج كارم بود.
هنرپيشه هاى مطرح زيادى بودند كه من به طور ثابت جايشان حرف مى زدم، افرادى چون آنتونى كويين، گريگورى پك، چارلتن هستن، لارنس اوليويه، مارچلو ماستريانى، سيدنى پوآتيه، راد استايگر، فرانك سيناترا، البته گاهى اوقات هم بوده كه نمى توانستم كار كنم و يا سر مسائل مالى به توافق نرسيديم به هر حال بايد در اين كار هماهنگ باشيم، استرس براى اين كار مناسب نيست و محيط كار تا هماهنگ و شاداب نباشد كار درست پيش نمى رود. هزار دستان را در سال ۶۶ كار كرديم كه من به جاى آقاى انتظامى، كشاورز، مشايخى و جمشيد لايق صحبت كردم. البته از اول قرار نبود همه را من بگويم، يك شب در استوديو فيلم كار، مرحوم حاتمى دفترچه اى آورد و همه هنرپيشه ها كه بيشتر از ۱۰۰ نفر بودند را با من تبادل نظر كرد. با دخالت تلويزيون تغييراتى در مديريت دوبلاژ اين مجموعه داده شد و با پا در ميانى آقاى دادگو ما توافق كرديم كه آقاى كسمايى در راس كار باشند. ولى در مورد پرسوناژ ها مرحوم على حاتمى با من مشورت مى كرد. گوينده هاى توانايى مثل ناصر طهماسب هم در اين كار حضور داشتند و ايشان شايد بيشتر از من هم نقش گفتند و همين طور مرحوم نوذرى هم به عنوان راوى حضور داشت. براى سلامت كار تا جايى كه مى شد صحنه هايى كه من نقششان را مى گفتم و روبروى هم بودند را جدا جدا مى گرفتيم. يكى از نقش هايى كه من مى گفتم شعبان استخوانى بود كه همه خصوصيات اين كاراكتر توسط على حاتمى مشخص شده بود و نظر خاصى روى گويش او داشت. مرحوم حاتمى در تمام لحظه هاى دوبله كار حضور داشت و توضيحات كامل را به همه مى داد. منبع
یادی از فیلم آرامش در حضور دیگران
پوستر فیلم آرامش در حضور دیگران
فیلم بلند سینمایی ساخته ناصر تقوايی، تهران، ۱۳۴۹، بر اساس داستانی از مجموعه داستان های واهمههای بینام و نشان نوشته دکتر غلامحسين ساعدی. بازيگران: اکبر مشکين، ثریا قاسمی، مهری مهرنیا، پرتو نوریعلا، ليلا بهاران، علی نراقی، منوچهر آتشی، محمد علی سپانلو و مسعود اسدالهی. پیش از پرداختن به فیلم مایلم از کسانی ياد کنم که در اين فيلم به نحوی نقش داشتند و امروز ميان ما نيستند:
۱- دکتر غلامحسين ساعدی نويسنده داستان
۲- اکبر مشکين که يکی از بهترين کار بازيگريش را در اين فيلم نشان داد.
۳- علی نراقی که داستان نويسان معاصر ما بود و در جوانی به سکته قلبی درگذشت.
۴- همچنين سيروس طاهباز، محقق و نويسنده که در آن زمان که با پوران صلحکل ازدواج کرده بود و اولين نوزاد خود را داشتند خانهشان را برای فيلم برداری در اختيار گروه گذاشت. خانه در لشگر سابق بود حالا نمیدانم نامش چيست. خانه هم مثل آدمهای در حال زوال اين فيلم در حال زوال بود.
فيلم آرامش در حضور ديگران نخستين اثر سينمايی ناصر تقوايی است. تقوایی داستان فیلم را از داستانی با همین نام از مجموعه داستان های "واهمههای بینام و نشان" از دکتر غلامحسين ساعدی، اقتباس کرد. اين فيلم در سال ۱۳۴۹ پس از چند شب نمايش در جشن هنر شيراز، به مدت ۴ سال توقيف شد. سرانجام با انتخاب آن به عنوان فيلم برگزيده سال از طرف فستيوال فيلم ونيز سال ۱۹۷۳، در تهران نيز با حذف صحنه هایی در سينما کاپری به نمايش درآمد. اما ادامه نمايش آن نيز بار ديگر با مخالفت دولت مواجه شد و پس از چند هفته به دلايلی از جمله زندگیی سرهنگ و دخترانش، بار ديگر به محاق توقيف افتاد.
داستان فيلم
سرهنگ بازنشستهای برای فرار از شلوغی شهر و رهايی از کابوسها و دغدغههای روحی، پس از بازنشستگی از ارتش، دخترانش را در تهران ترک می کند و به همراه همسر جديدش منيژه، که معلمی جوان و شهرستانی است، زندگی در شهرکی آرام را انتخاب می کند. پس از چندی سرهنگ تصميم میگيرد همراه با همسرش و بدون اطلاع قبلی به ديدن دو دختر جوانش ملیحه و مهلقا به تهران بيآيد. ديدن دختران و نوع زندگی و رفتار آزاد آنان، همچنين وضع غيرعادی خانه، از همان آغاز، کششی برای ديدن فیلم و کشف فرجامی نامعلوم را در تماشاگر بوجود میآورد.
تقوايی در این اولین اثر بلند سینمایی خود با حداقل امکانات موفق شد تا نابسامانی يک جامعه نيمه سنتی- نيمه مدرن را در نحوه برخورد افراد آن جامعه با يکدیگر به نمايش بگذارد. او اين جامعه و آدمهايش را نقد و ارزش گذاری نمیکند، فقط آن را که نمادی از خود ما هستند به ما نشان مي دهد و قضاوت را به عهده تماشاگران میگذارد. در طول فيلم میبينيم که دختران سرهنگ گرچه از زندگی آزاد، به دور از قيد و بندهای جامعه سنتی برخوردارند اما از آن جا که اين آزادی، عمق و ريشهای ندارد تنها موجب تضادها و نابسامانیهايی در زندگی آنان و ساير شخصيتهای فيلم میشود. به بيانی ديگر آن چه در اين خانواده میگذرد، در بعدی وسيعتر ترسيم کننده جامعهای است که ميان سنت ريشهای و مدرنيسم تقليدی، سر درگم، دست و پا مي زند.
هر چند اين فيلم نتوانست همانند ساير فيلمهای آوانگارد و پيشرو سينمای ايران مانند "شب قوزی" اثر فرخ غفاری، یا "گاو" اثر مهرجويی، يا "رگبار" اثر بهرام بيضايی، در عصر و زمان خودش مطرح بشود، اما با همان نمايش محدود توجه علاقمندان و منتقدين فيلم را به خود جلب کرد، و قبل و بعد از انقلاب از فيلمهای مطرح بوده است. چندين و چند نقد در بارهاش نوشته اند، از جمله جمال امید، نادر ابراهيمی، حسن هاشمی، کيومرث پوراحمد، شهناز مرادی، احمد طالبی نژاد. همه آن نقدها در کتابی به همت غلام حيدری جمع آوری شده است.
جمال امید منتقد برجسته سینما، در کتاب تاريخ سينمای ايران ۱۳۷۹- ۱۳۵۷، انتشارات روزبه، تهران، ۱۳۷۳، در باره این فیلم مینويسد: آرامش در حضور دیگران نشانه جستجويی شجاعانه برای گشودن افقی گسترده و انديشمندانه در زمينه سينمای اين کشور است. تفاوت اين فيلم با ديگر محصولات جديد سينمای خوب ايران، در انتخاب فضای پوشيده و تاريکی است که جنون پنهانی و آرام آدمهای طبقه متوسط و مرگ خاموش آدمهای پوسيده اين جامعه را فاش میکند. زوال آرزوهايی که روزگاری هر انسان معنای زندگی خود و زيستن ديگران را در آن میيافت. سقوط ارواح نيمه هوشياری که میتوانستند دست بلند مردم افتاده و دهان پر فرياد مردم خاموش باشند، و حالا همه گرفتار بيماری درمان ناپذير تنهايی و کسالت و بودن پوچ و بیالتفات خود هستند. وی در ادامه بررسی مفصل فيلم مینويسد: آرامش در حضور ديگران يک کار فوقالعاده است، و چرا نگويم شاهکار؟ تقوايی میخواهد زندگی آلوده و بیروح و کرخت قشری خاص از جامعه ما را ترسيم کند و نشتری بزند به زخمهای چرکين آن. در سطح سينمای ملی و در بيان چنين مضمون بکر و گستاخانهای تقوايی اول است و بهترين، و در سطح سينمای بينالمللی هم برای اثر تقوايی میتوان ويژگیها و نمودهای درخشانی برشمرد. جمال امید در اواخر نقد خود اين سئوال را مطرح میکند: چرا چهار سال در نمايش اين فيلم تأخير افتاد. چرا؟ .... مسئوليت چهار سال عقب ماندگی سينمای ايران با کيست؟
ناصر تقوایی در باره چرايی و انتخاب داستان آرامش در... در مصاحبهای می گوید: در اين داستان چيزی بود مثل راز. نه راز به آن صورتی که در داستانهای پليسی میبينيم. بلکه رازی مثل سرنوشت که نمیشود گفت چيست، اما میتوانی حس اش کنی.
فيلم آرامش در حضور ديگران، به دليل ويژگیهای محتوايی، فرم و فضا سازی، و همچنين به دليل برخورد صريح با مشکلات اجتماعی و نارسايیهای يک جامعه سنتی در پوسته مدرن، و همچنین انتخاب سه شاعر (م. ع. سپانلو، زنده یاد منوچهر آتشی، پرتو نوری علا) و یک داستان نویس (زنده یاد علی نراقی) مورد نقد و نظر، و تأیید و تکذیب فراوان قرار گرفت و با ابراز عقايد مختلفی روبرو شد. ناصر تقوايی در مصاحبهای در باره نظریات منفی برخی از منتقدین گفته است: کار من بینقص نيست. با حداقل امکانات شروع کردهام. اما راضی هستم، چرا که سعی خود را کردهام. من به دنبال ساختن شاهکار نبودم. خواستم فيلمی بسازم که به طور طبيعی فهميده شود. اين فيلم راحتترين ميزانسنها را دارد. حرکات، بازی، نور، همه چيز بديهی است و برای رسيدن بهاين بداهت خيلیکارکردهام. ما اشکالات زيادی در مورد فيلمبرداری در بيمارستان و سربازخانه داشتيم. اين فيلم خيلی سريعساخته شد، يکیدو ماهه، ومن تمام کوششم را بهکار بردم.
شاید نقل این نکته نیز جالب توجه باشد که در زمان نمايش فيلم در تهران گروهی از پرستاران و پزشکان به چگونگیی نمايش نقش پرستار و دکتر در این فیلم انتقاد و اعتراض داشتند. نقدهایی که بعد از انقلاب در باره این فیلم نوشته شد به نقش منيژه و سادگی و پاکی او در برابر دختران سرهنگ بها دادند. منیژه از نگاه نقد پدرسالار که زن را فقط در تصویری از وفاداری و سرسپردگی به مرد می بیند، نماد پاکی گشت و دختران سرهنگ که به اصطلاح در پی ی آزادی بودند، خراب و ناپاک جلوه داده شدند. حال آن که من مطلقاً باور ندارم تقوايی با نمايش رفتار منيژه، قصد آفرينش زن خوب فداکار پارسا داشته است، بلکه رابطه او را با سرهنگ همچون ساير روابط تحريف شده افراد فيلم نشان میدهد.
اين نظر برخی از منتقدين است که برای نقش منیژه، يعنی زن فداکار فيلم، ارزش مثبت میگذارند. حال آن که نمایش شخصیت منیژه نیز همانند سایر شخصیت ها، نمایش نوعی عدم توازن در فرهنگ یک جامعه نابسامان و روابط نابهنجار افراد آن جامعه است. منیژه، زن جوانی که معلم است و نیاز مالی ندارد. ریشه ازدواج منیژه با مردی همسن پدرش در چیست؟ تقوایی در انتخاب چنین سوژه ای نه بدنبال کلیشه سازی فداکاری و نه سمبل سازی معمول پاکی است، بلکه او همانند سایر قسمت های فیلم به یک معضل اجتماعی – فرهنگی و فردی پرداخته است. از دیدگاه نقد فمینیستی و نقد مدرن، زن جوانی که برای شوهر پیرش نقش مادر یا پرستار را بازی میکند، فداکاری نمی کند، بلکه دست به رفتاری می زند که نشان از نوعی بيماری فرهنگی و روحی دارد. هنوز که اين فيلم را میبينم در آن غرق میشوم، نه بخاطر اين که فيلم شبيه زندگی واقعی است، نه اصلاً خودِ زندگی است. چنین ویژگی ی در اثر هنری مهم است و آن را ماندگار میکند. به خاطر بیمسئوليتی بعضیها که در کار هنری، فقط شکل تفريحیاش را میخواستند، يک سيمستر دانشگاه را از دست دادم و همه اعصابم را. اما آرامش و خوش خلقی تقوایی بی نظیر بود. منبع
طنزهای رهی معیری گردآوری شد
زنده یاد رهی معیری / عکس: ایسنا
کتاب تحقیقی طنزهای رهی معیری با مقدمهی علیاصغر حلبی در چهلوهشتمین سال درگذشت این شاعر و ترانهسرا به چاپ میرسد. به گفتهی فاضل تركمن كه كار تحقیق و گردآوری كتاب طنزهای رهی معیری را برعهده داشته، این كتاب به هشت فصل موضوعی تقسیم شده است؛ شعرهای طنزی كه دربارهی ایران و وطن، آذربایجان و حزب دموكرات، حزب توده، انتخابات، مجلس شورای ملی، ملت، زنان و نیش و نوش سروده شدهاند.
او همچنین گفت، كتاب با مقدمهی علیاصغر حلبی دربارهی طنزهای رهی معیری همراه و برای سپردن به چاپ آماده است. طنزهای رهی معیری اولین مجلد از مجموعهی طنزآوران معاصر ایران است. تركمن در تألیف و تدوین اثر یادشده از كتاب رحیم چاوش اكبری نیز استفاده كرده است. محمدحسن معیری با تخلص رهی دهم اردیبهشتماه سال 1288 خورشیدی در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات، به كارهای دولتی وارد شد. از آغاز جوانی به سرودن شعر پرداخت. علاوه بر غزل و دیگر انواع شعر، یكی از ترانهسرایان معروف معاصر است كه در نقاشی و موسیقی نیز دستی داشت.
از آثار او به سایهی عمر، آزاده و گلهای جاویدان میتوان اشاره كرد. آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی رهی با نامهای مستعار شاه پریون، زاغچه، حقگو و گوشهگیر در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ میشدند. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشین، کاروان و شب جدایی از ترانههای مشهور او هستند.
این شاعر در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی، آن برنامه را سرپرستی میکرد. این شاعر و ترانهسرای معاصر بیستوچهارم آبانماه سال 1347 بر اثر بیماری سرطان درگذشت. منبع