مجله شماره 144

 

 

فریدون فرخزاد مردی كه از نو او را باید شناخت

مرگ آن نیست كه در گور سیاه دفن شوم

مرگ آن است كه از قلب تو و خاطر تو محو شوم

بازگشت به وطن

فريدون فرخزاد – عكس تبليغاتي كاباره باكارا 1351 طهران
فريدون فرخزاد، عكس تبليغاتي كاباره باكارا 1351 طهران

م.صدر - قسمت چهارم: همان طور كه می دانیم و قبلاً نوشتم فروغ روز بیست و پنجم بهمن 1345 بر اثر یك تصادف رانندگی مرگبار و مشكوك در پل رومی طهران فوت كرد. بنا به گفته افسر كارشناس راهنمایی صحنه تصادف اگر فروغ تصمیم می گرفت به جای سقوط در رودخانه (آن زمان پلی را بر روی رودخانه باریك ولی پر آبی  كه آب دربند را منتقل می كرد در محله ای موسوم به رومی زده بودند و برای همین هم اسم آنرا پل رومی گذاشته بودند كه هنوز هم به همان نام شناخته می شود) جیپی را كه با آن داشت بسر كارش می رفت به اتوبوس حامل بچه هایی كه در حال انتقال آنها به دبستان بود بكوبد به احتمال خیلی زیاد زنده می ماند. ولی فروغ كسی نبود كه به خاطر زنده ماندن خودش جان بچه یا بچه های دیگری را به خطر بیندازد.

اگر چه خبر مرگ فروغ برای فریدون غیر قابل تحمل بود ولی با تمام سختی اش باید برای خاكسپاری او حاضر می شد. لذا فریدون برای شركت در مراسم ختم به طهران آمد و بعد از اینكه در كلیه مراسم تدفین و ختم خواهر نامدارش شركت كرد، اجباراً برای اتمام قراردادهایی كه با رادیو و تلویزیون مونیخ منعقد نموده بود و نیز دفاع از تز دكترای خود كه در مورد تاثیر فلسفه ماركس بر مكاتب هم نوع آن بود و صحبت با همسرش آنیا برای احتمال زندگی در ایران و نیز تهیه مقدمات بازگشت به وطن به آلمان مراجعت نمود كه انجام همه این كارها بیش از دو سال به طول انجامید.

آنيا فرخزاد به همراه شوهر نامدارش در افتتاحيه فیلم  دل های بی آرام سينما كاپری 1350طهران
آنيا فرخزاد به همراه شوهر نامدارش در افتتاحيه فیلم دل های بی آرام سينما كاپری 1350 طهران

بالاخره فریدون فرخزاد در اسفند 1347 در سن سی و دو سالگی همراه با آنیا همسرش و رستم پسرش كه حالا هفت ساله بود به ایران بازگشت. از آنجایی كه بیكاری و بی هدفی و وقت را به بطالت گذرانیدن برای فریدون بسیار سخت و بی معنی بود بلافاصله بعد از ورود برای پیدا كردن كار به نخست وزیری مراجعه نمود. (قانون آنزمان كشور برای فارغ التحصیلانی كه به وطن باز می گشتند چنین بود كه نخست وزیری مسئول پیدا كردن شغل دلخواه برای آنهادر كادر دولتی  بود و تازمانی كه شغلی مناسب برای این فارغ التحصیلان پیدا نماید موظف به پرداخت حقوق متوسطی به آنها بود، حتی اگر شغل پیشنهادی مورد پسند نبود می بایستی آنقدر این كار ادامه پیدا می كرد تا آن فارغ التحصیل به وطن بازگشته شغل دلخواه خود را بیابد. تمام این قوانین برای ارتقاء جذابیت برای بازگشت دانشجویان خارج از كشور و خدمت به وطن و عدم استفاده از آنها توسط دول خارجی بود).

فريدون فرخزاد به همراه پسرش رستم طهران 1349
فريدون فرخزاد به همراه پسرش رستم طهران 1349

به زودی به او اطلاع دادند كه برای مصاحبه و استخدام باید به دانشگاه طهران مراجعه نماید. مصاحبه برای استخدام اساتید را شخصاً خود دكتر هوشنگ نهاوندی رئیس وقت دانشگاه طهران انجام می داد كه فریدون در گفتگوی كوتاهی بلافاصله مورد قبول ایشان قرار گرفت و برگه موافقت با استخدام وی را  به كارگزینی فرستادند. ولی فریدون دادن جواب قطعی را به بعد موكول كرد. یك ماه گذشت و فریدون مشغول پرس و جو و رسیدن به یك تصمیم قطعی بود كه یك روز صبح برای دیدن مهندس رضا قطبی مدیرعامل رادیو تلویزیون ملی ایران به خیابان جام جم رفتیم. منشی مدیرعامل با دیدن فریدون بلافاصله به مافوقش تلفن كرد و ما نشنیدیم كه آهسته چه می گفت ولی بلافاصله ما را به اطاق ایشان راهنمایی كرد كه من ترجیح دادم فریدون تنها برود و فكر كردم خانم منشی حتماً از قبل فریدون را می شناسد كه بعداً فهمیدم اینطور نبوده و در اینجا هم طبق معمول همان جذابیت فریدون باعث تاثیر در این خانم شده بود. این ملاقات حدود یك ساعت به طول انجامید و در این اثنا منشی مربوطه سعی داشت در مورد فریدون اطلاعاتی از من بدست آورد، من هم كلیه سئولات را به صورت كلی جواب می دادم، مخصوصاً در مقابل این سئوال كه آیا ایشان مجرد هستند؟ موضوع را عوض كردم. وقتی فریدون بیرون آمد از نگاه او متوجه شدم كه هم كار گرفته و هم بسیار خوشحال است. صبر كردم تا به بیرون برسیم و با عجله پرسیدم چی شد؟ گفت: قرار شد هفته ای یك "شو" برای تلویزیون تهیه كنم. گفتم " شو"؟ من هم مثل بسیاری دیگر در آن دوران نمی دانستم شو چیست كه فریدون گفت: نوعی واریته، برنامه ای كه همه چیز در آن هست ساز، آواز، ترانه، رقص، مسابقه، جوك، شوخی، شعر، دكلمه، شعبده بازی، اكروبات، چشم بندی و... خلاصه هر چه كه باعث شادی بینندگان بشود.

شش ماه طول كشید تا مقدمات اولین شو آماده شود زیرا فریدون كاملاً متوجه بود كه این اولین شو اگر كوچكترین اشكالی داشته باشد همه چیز و همه زحماتش و همه هزینه ها از بین خواهد رفت و او كه عاشق صحنه بود باید لااقل در ایران با آن وداع كند. البته او تجربیات اجرای شو در مونیخ را داشت ولی می گفت: شرایط اجتماعی و تفكر و سلیقه مردم در آنجا خیلی متفاوت است و اصلاً سبك شو های آلمان اینجا جواب نمی دهد.

فريدون فرخزاد دوران دانشجويي مونيخ 1344
فريدون فرخزاد در دوران دانشجويي مونيخ 1344

یادم می آید همان شب با آلمان تماس تلفنی گرفت و از "ماریا شل" ستاره زیبا و مشهور آن زمان سینمای آن كشور كه از قبل با او  آشنا بود تقاضای آمدن به ایران و شركت در شو را نمود كه قبول كرد. در روز ورود ماریا ما با ده ها خبرنگار و عكاس برای پیشواز به فرودگاه رفتیم. ماریا هم از دیدن آن همه خبرنگار و عكاس و مردمی كه فیلم های او را قبلاً دیده بودند و او را از پیش می شناختند بسیار خوشحال شد. وقتی داشتیم او را از مهرآباد می آوردیم بدون مقدمه فریدون به او گفت: باید در شو سوار خر شوی! كه قبول كرد و آنهایی كه به خاطر دارند، می دانند كه در اولین شو میخك نقره ای ماریا شل سوار بر خری كه آن را به صورت بسیار زیبایی تزئین كرده و آراسته بودیم همزمان با نواختن یك سمفونی وارد صحنه شد و فریدون در همان حال دست او را بوسید و بعد از مصاحبه كوتاهی كه خودش به فارسی ترجمه كرد، ترانه نیلوفر مرحوم خانم پوران را كه فریدون نیمی از آنرا به آلمانی ترجمه كرده بود دو صدایی خواندند. جالب اینكه فریدون اشعار آلمانی را می خواند و ماریا شل فارسی را و لحجه او آنقدر برای بینندگان جالب بود كه بیش از سه هزار و دویست نامه برای تلویزیون آمد كه آن ترانه را به قول امروزی ها باز بخش كنند. بعد از اتمام ترانه، فریدون ماریا را از خر پائین آورد و ماریا جلوی دوربین فریدون را در آغوش گرفت و طبق رسم آلمان او را بوسید كه برای آن زمان (مهر 1348) برای اجتماع ما و بخصوص برای طبقه مذهبی و روحانی كه اكثراً تلویزیون را حرام قاطع اعلام كرده بودند و در بسیاری از خانه ها داشتن تلویزیون مساوی كفر بود و حتی در بسیاری از اماكن عمومی هم فقط برای دیدن اخبار آنرا روشن می كردند تا تلویزیونشان مورد هجوم قشر خاصی قرار نگیرد، می توان دریافت كه این صحنه چقدر با حال و هوای برخی افكار متفاوت بود. همین اولین شو مبنای مخالفت روحانیون و ابتدای ساخت، تولید و تكثیر انواع شایعات بی شماری شد كه هنوز هم وجود دارند. از همان نوع شایعاتی كه به فروغ هم بعد از سرودن شعر "گناه" به ناروا نسبت دادند. در اینجا لازم می دانم این نكته را فارق از موضوع این زندگی نامه خاطر نشان كنم كه تهمت، بهتان، ناسزا، غیبت و ... اصولاً نسبت دادن امری كه برایمان به دو دیده محقق نشده به كسی تبعات سخت زیادی دارد و در زمره حق الناس شمرده می شود كه خداوند در قرآن می فرماید حتی من هم نمی توانم آنرا ببخشم و فقط شخص مورد افترا اجازه دارد آن دین را از گردن گوینده بردارد.

فريدون فرخزاد در دوران دانشجويي مونيخ 1344
فريدون فرخزاد در دوران دانشجويي مونيخ 1344

از آنجایی كه اطمینان دارم اولین شو میخك نقره ای چه برای آنهایی كه خودشان به صورت زنده شاهد و ناظر آن بودند (مثل من در استودیو) یا برای آنهایی كه از طریق صفحه تلویزیون سیاه و سفید آن را مشاهده نمودند و چه آنهایی كه خود آنرا ندیده اند ولی از دیگران وصف آنرا شنیده اند و نهایتاً چه برای كسانی كه اصولاً این اولین باری است كه اسم "میخك نقره ای" را می شنوند بسیار جالب خواهد بود از جزئیات آن مطلع شوند، لذا شماره آینده را فقط به شرح آن اختصاص خواهم داد.

ضمن تشكر مجدد از مدیریت محترم "قدیمی ها" آقای نظری عزیزم بخاطر زحمات بی دریغی كه برای بازگرداندن ذهن ما به سال های زیبای دور و آشنایی نسل های فهیم و جوان ما با هنر آن دوران بدون انتظار هیچ گونه پاداش مادی متحمل می شوند، تا چهارشنبه بعد همه شما عزیزان را به پناه یزدان پاك كه تا ابد نگهبان ایران و ایرانی خواهد بود می سپارم.

 

 

گزارشی از کنسرت پریسا در سوئد

بانو پریسا
بانو پریسا

پریسا (فاطمه واعظی)، خواننده نامدار ایرانی، جمعه‌شب (30 اکتبر)، در جشنواره بین‌المللی موسیقی عرفانی در سالن بزرگ مرکز کنسرت شهر اپسالا در سوئد برای ایرانی‌ها و سوئدی‌های علاقه‌مند به آواز سنتی ایران هنرنمایی کرد. این کنسرت که با همکاری فرهنگسرای پویا در پاریس به مدیریت هنرمند ایرانی عباس بختیاری، سازمان‌دهی شده بود، با پیش‌درآمدی در دستگاه شور و با نوازندگی ایمان وزیری با تار، احسان ذبیحی با کمانچه و دارا افراز با تمبک، آغاز شد.

پریسا، 16 قطعه آوازی و تصنیف از جمله ضربی و نصیرخانی، برداشتی از شکسته، شمس و قمرم آمد، چه دانستم، مطربا نرمک بزن، من غلام قمرم و همه هست آرزویم را همراه با گروه همراه خود، برای مشتاقان سوئدی و ایرانی در سالن خواند.

تعدادی از این آوازها و تصنیف‌ها پیش از این در آلبوم سادگی منتشر شده بود. این آلبوم، کار مشترکی از پريسا و ايمان وزيرى است که سال گذشته در آلمان منتشر شد. این هنرمند زاده شهسوار که به زودی 60 ساله می‌شود، با همان توان و هنرمندی سال‌های اوج هنری خود، در جشنواره بین‌المللی موسیقی عرفانی شرکت کرده بود و علاقه‌مندان ایرانی و غیر ایرانی موسیقی سنتی ایران، استقبال خوبی از کنسرت او کردند. وی آوازها و تصنیف‌های خود را در دو بخش ابوعطا و ماهور ارائه کرد: سه تصنیف و چهار تک‌خوانی در مایه ابوعطا، و پنج تصنیف و چهار تک‌خوانی در دستگاه ماهور.

به عقیده پریسا، امروز هنرمندان ایرانی با چنگ و دندان دارند موسیقی سنتی ایران را حفظ می‌کنند. این هنرمند معتقد است که موسیقی ایرانی موسیقی جهانی است چراکه عرفان مستتر در آن، مسئله‌ای جهانی است. تمامی شعرهای کنسرت پریسا نیز از میان سروده‌های  جلال‌الدین مولانا انتخاب شده بودند. پریسا با توجه به رویکرد و نگاه عرفانی خود در موسیقی، در بیشتر آوازهایی که تا به امروز خوانده از شعرهای حافظ، مولانا، سعدی، شیخ‌بهایی، نظامى، عراقى، عطار و نياز جوشقانى بهره گرفته است.

فعالیت‌های پریسا در سال‌های بعد از انقلاب، به دلیل دگرگونی‌هایی که در سیاست فرهنگی کشور روی داد و به‌ویژه محدودیت‌هایی که برای زنان هنرمند ایجاد شد، به ناگزیر متوقف شد تا اینکه 16 سال بعد، فعالیت دوباره خود را در زمینه آوازخوانی با اجرای کنسرت در خارج از کشور آغاز کرد. سه سال پیش از این تاریخ نیز او شروع به تعلیم آواز به زنان علاقه‌مند کرده و همین باعث شده بود تا دوباره به دنیای حرفه‌ای گذشته‌اش پیوند یابد. جدا شدن از دنیای هنر برای این هنرمند پرآوازه که در خانواده‌ای هنردوست به دنیا آمده و از دوران نوجوانی کار خود را آغاز کرده بود آسان نبود. چرا که او در واقع با موسیقی بزرگ شده بود. پریسا فعالیت مستمر و جدی در حیطه آواز را از دوران دبیرستان و شرکت در مسابقه‌های سراسری مدارس ایران آغاز کرده بود. محمود كريمى (1306- 1363) که در هیئت داوران این مسابقه‌ها حضور داشت، نخستین استاد آواز او به‌شمار می‌آید. وی دستگاه‌ها و رديف موسيقى سنتى را به پریسا می‌آموزد و بعد از دو سال هنرمند جوان را برای فعالیت در زمینه موسیقی سنتی ایران به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفى می‌کند.

پریسا بین سال‌هاى 1347 تا 1352 به واسطه کار در وزارتخانه فرهنگ و هنر وقت، چند برنامه همراه با گروه‌های مختلف هنری در تلویزیون اجرا می‌کند و در شهرهای ایران و هم‌چنین در خارج از کشور، به اجرای کنسرت می‌پردازد. از آن جمله، اجرای 40 كنسرت در 40 شهر فرانسه براى معرفى‌موسيقى سنتى ايران به علاقه‌مندان موسیقی خاورمیانه است. این خواننده از سال 1352 تا 1357 نیز در مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى، فعالیت می‌کند که وابسته به سازمان راديو و تلويزيون بود و توسط داريوش صفوت از استادان به‌نام موسیقی سنتی ایران، پايه‌گذاری شده بود. در این دوران، وی با استاد عبدالله دوامى (1359- 1270 خورشیدی) و سبك اجراى تصنيف‌هاى قديمى و آواز سنتى آشنايى پيدا می‌کند. از جمله فعالیت‌های متعدد پریسا در این دوره، شرکت در «جشنواره موسيقى آسيا» در كشور ژاپن در میانه سال 1357 بود.

آخرین کنسرت پریسا در سال‌های قبل از انقلاب در جشن هنر شیراز برگزار شد. سال 1357 آخرين سالِ از دوره نخست فعاليت حرفه‌اى وی بود. سپس دوران توقف فعالیت هنری او آغاز می‌شود. توقفی که تا سال 1370 ادامه می‌یابد. در این سال، مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى، از پریسا دعوت می‌کند تا برای تعلیم آواز سنتی ایران به زنان شروع به فعالیت کند. وی حدود چهار سال با این مركز همكارى می‌کند تا این كه پس از گذشت 16 سال از انقلاب 1357، در سال 1374 با گروهى عازم سفر خارج از كشور می‌شود و كنسرت‌هايى در چند كشور اروپايى اجرا می‌كند. پس از بازگشت از سفر، همكارى پریسا با مركز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی قطع می‌شود و از این مقطع به بعد به تعلیم خصوصی آواز به زنان علاقه‌مند در داخل و اجرای کنسرت در اروپا و امریکا می‌پردازد.

بانو پریسا
بانو پریسا

وی تا به امروز در ده‌ها کنسرت و جشنواره در حدود 30 کشور جهان، چون امریکا، کانادا، آلمان، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه، سوئد، دانمارک، نروژ، بلژیک، مراکش، هلند، انگلیس، فنلاند، سوئیس، افغانستان و پاکستان حضور داشته است.

از پریسا تا به امروز چند سی‌دی منتشر شده است. به جز آلبوم سادگى، دو آلبوم گل بهشت (همراه با گروه دستان، 2005) و شوریده (همراه با گروه دستان، 2003) از این جمله‌اند. علاوه بر این‌ها چند اجرای زنده این هنرمند نیز به شکل سی‌دی منتشر شده است. از جمله آواهاى جهان، هنر آواز كلاسيك ايران (1993، تهيه‌كننده: JVC)، که مربوط به آخرين اجراى پريسا در جشنواره هنرهای سنتی نمایشی آسیا در سال 1978 در ژاپن است و آخرین کار او در سال‌های قبل از انقلاب سال 1357 به شمار می‌رود. شرح عشق، نوا و شرح عشق، اصفهان (1999، اجراى زنده در تور آمريكا)، شرح عشق (1998، اجرای زنده در تور اروپا) و بازآمدم (1995، اجراى زنده در لندن) از جمله سی‌دی‌های او در زمینه ضبط اجرای زنده هستند. منبع

 

 

نگاه تازه به فریدون فروغی

زنده یاد فریدون فروغی
زنده یاد فریدون فروغی

محمد ضرغامی و محمدرضا کاظمی: فریدون فروغی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در محله سلسبیل تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند اداره دخانیات بود. فریدون فروغی در دهه پنجاه به عنوان یک خواننده پاپ شهرت یافت و آثار او در رادیو تلویزیون دولتی پخش شد.

محمد ضرغامی که خود یکی از آخرین مصاحبه‌ها را با فریدون فروغی انجام داده بود می‌گوید: «فروغی سخت مصاحبه می‌کرد و من به همراه نیما تمدن از سوی مجله هفتگی ایران جوان به دیدنش رفتیم. وقتی مصاحبه چاپ شد، فریدون بسیار ناراحت شد چون تیتر مصاحبه با استفاده از یکی از ترانه‌های او «من پر از گفتنی‌ام» بود در حالی که مصاحبه پر از سانسور بود. بعدها این مصاحبه به صورت کامل در هفته نامه «طبرستان سبز» بدون سانسور چاپ شد.

وقتی دیدمش با آن ظاهر قبلی‌اش تفاوت داشت. به تاریخ احاطه فراوانی داشت. نیما تمدن گفت شما اطلاعات خوبی دارید. گفت فکر می‌کردید من این بیست و چند سال را چه کار می‌کردم. نشسته بودم کتاب می خواندم. کار تازه‌ای را گذاشت ما شنیدیم. مجوز پخش به او نمی‌دادند. اول بهانه آورده بودند که اعتیاد دارد. بعد که برگه عدم اعتیاد برده بود، گفته بودند بهایی هستی.»

تورج شعبانخانی، آهنگسازی که آهنگ ترانه‌های معروفی مانند «نازی، ناز کن» ابی و «همسفر» ستار، «آدمک» و «پروانه من» را برای فریدون ساخته بود، با اشاره به تفاوت صدای نسل فروغی با نسل قبل می‌گوید: تازگی که صدای فرهاد و فریدون داشت این تفاوت را ایجاد کرد. آنها کارهای فرنگی می‌کردند.

 

آقای شعبانخانی، به نظر شما این فرنگی خواندن چه تأثیری روی کار آنها داشت؟

آنها به معنای مطلق دنبال موسیقی می‌رفتند. هر زبانی در این موسیقی می‌توانست قرار بگیرد.

 

اولین بار که فریدون فروغی را دیدید کارش به نظرتان چگونه آمد؟

اولین بار که دیدمش کارهای ری چارلز و سیاه‌های آمریکا، جاز و بلوز و اینگونه کارها را می‌خواند. صدای بلند و پخته و رسایی داشت.

 

علائق مشترک هم بین شما و فریدون فروغی روی موسیقی وجود داشت؟

بله من خودم هم با موسیقی فرنگی شروع کرده بودم. اول کارهای خارجی می خواندم و بعد گروه‌هایی مانند بلک کتز رشد کردند. ما جزو گروه‌هایی بودیم که هر شب برنامه داشتیم. یا کنسرت بود یا مهمانی‌های بزرگ.

 

وقتی با فریدون مصاحبه کردیم می‌گفت برایش غیرقابل تصور بود که وارد فضای موسیقی ایرانی شود. آهنگسازی فیلم آدمک خسرو هریتاش چگونه به شما پیشنهاد شد؟

من آن زمان خیلی جوان بودم. شب‌ها یک جایی برنامه داشتم به اسم کلوپ بین‌المللی. بیشتر مشتریان آنجا سفارتخانه‌های خارجی بودند. بین برنامه آقایی جلوی سن آمد و کارتی به دست من داد و مرا به سر میزشان دعوت کرد. او خسرو هریتاش بود که تازه از آمریکا به ایران آمده بود. هریتاش از من دعوت کرد که برای آدمک آهنگسازی کنم.

تورج شعبانخانی سپس به شرح ماجرای آهنگسازی برای فیلم آدمک می‌پردازد که فروغی ترانه‌های آن را خوانده بود. وا می‌افزاید شعر و موسیقی ترانه‌های این فیلم از خود اوست و به اشتباه به نام لعبت والا ترانه‌سرای آن سال‌ها نوشته شده است.

میهمان دیگر برنامه فرهنگ قاسمی یکی از ترانه‌سراهای معروف ایران است که ترانه‌های بیادماندنی مانند «همزاد» اثر ستار، «غربت» اثر ابی ساخته اوست. فرهنگ قاسمی همچنین ترانه‌های به یادماندنی «قریه من» و «گرفتار» را برای فریدون فروغی ساخته است.

آقای قاسمی با اشاره به نخستین روزهای همکاری‌اش با فروغی می‌گوید: «فریدون فروغی قبلاً در کاباره‌ها می‌خواند و بعد از برنامه شش و هشت تلویزیون با او آشنا شدم. صدای او واقعاً فوق‌العاده بود. اولین کاری که برای او سرودم قفس بود یا گرفتار. وقتی که دستای باد، قفس مرغ گرفتار رو شکست...»

 

صدایی که آقای فروغی می‌خواند صدای خودش بود یا صدای تیپیکالی بود که اجرا می‌کرد؟

صدای خودش بود. اولین صدا مال خودش بود. صدای واقعاً یگانه‌ای داشت. به او می‌گفتم اعتیاد گه‌گاهی‌اش را کنار بگذارد. فریدون چند تا از کارهای مرا خواند که سی دی نشد. یکی رویای گل سرخ بود. یکی هم پرسه بود که روی آهنگ جانی گیتار ساخته بودیم.

 

تا آنجا که من در جریان هستم، فریدون یک آلبوم تقریباً آماده داشت. این آلبوم الان کجاست؟

آماده کرده بود ولی وقتی رفتیم صحبت کردیم به آن اجازه ندادند. برای حضرت علی هم یک شعر خوانده بود که در همانجا بود...

مهرماه ۱۳۸۰ پرونده زندگی فریدون فروغی بسته شد. آقای فروغی هنگام مرگ حدود ۵۰ ساله داشت. روز درگذشت او خیابان امیرآباد به قدری شلوغ شد که پلیس برای متفرق کردن مردم چراغ‌های خیابان را خاموش کرد. آن روز مردم ترانه معروف نماز یا نیاز («من نیازم تو رو هر روز دیدنه») ساخته شهیار قنبری را زمزمه می‌کردند.

 

 

شانسون‌های ویگن

زنده یاد ویگن
زنده یاد ویگن

محمود خوشنام - رادیو زمانه: در برنامه‌ی پیشین از تمایل تازه‌ای یاد کردیم که در ترانه‌پردازی ایران در سال های دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ پدید آمد. تمایلی که زیر تاثیر شانسون‌های فرانسوی از یک سو و بلوزهای آمریکایی از سوی دیگر قرار داشت. در این تاثیر پذیری البته شیوه‌های رمانس‌ پرورانه‌ی شانسون دستی بالاتر داشت و رفته رفته نمودهای موسیقی جاز را در سایه‌ قرار می‌داد.

ویگن دردریان که در آغاز کار با تم‌ها و ریتم‌های جاز به میدان آمده بود، رفته رفته به اجرای ترانه‌های شانسونی گرایش پیدا کرد. شاید از این رو که روحیه‌ی ذاتاً رمانتیک ایرانیان، این‌گونه ترانه‌‌ها را بیشتر ‌می‌پسندید. همانند همه‌ی آثار شانسونی، در ترانه‌های تازه‌ی ایرانی متن پیوند خورده‌ با موسیقی اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد.

بسیاری از ترانه‌های شانسونی آن دوره از جمله آن‌هایی که ویگن خوانده است، به سبب بهره‌مند بودن از متن‌های رمانتیک در پیوند با صدا و موسیقی سازگار، در ذهن جامعه ماندگار شده است. شاید یکی از ترانه‌های نخستین از این نوع «پیام رقیب» عطاالله خرم باشد که با شعری با محتوای تازه‌ی عاشقانه از ناصر رستگارنژاد پیوند خورده است. پیام رقیب را بعدها ویگن و دلکش همخوانی کردند.

نمونه‌های فراوانی از خوانده‌های شانسونی ویگن به بازار عرضه شده است که دو کبوتر یکی از آن‌هاست. آهنگ دو کبوتر نیز از عطالله خرم است و شعر رمانتیک تاثیرگذارش از پرویز وکیلی، ترانه‌سرای توانایی که قدرش آنگونه که باید، در عمر کوتاهی که داشت، شناخته نشد. پرویز وکیلی را باید از پیشگامان ترانه سرایی نو به شمار آورد. در بعضی از ترانه‌های او از جمله در همین دو کبوتر، تمایل به تصویر‌پردازی‌های نو‌آورانه آشکار است.

 

 

یادی از «شهرزاد» شاعر، نویسنده، و رقصندۀ فیلم‌های فارسی

شهرزاد
شهرزاد

راستی کدام ویژگی انسان است که او را در یاد و خاطر دیگران زنده و باقی نگه می‌دارد؟ توانایی‌هایشان یا متفاوت بودن‌شان در نوع زندگی و طرز فکر و رفتاری که داشته و یا دارند؟ از استاد سخن «سعدی شیرازی» اگر بپرسید، می‌گوید: «مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.» پس یعنی «نام نیک» است که آدمی را در یادها زنده و پایدار نگه می‌دارد؟ شاید اینطور است. گرچه راوی این حکایت که من کمترین باشم چندان به آن باور ندارم.  و البته که تا تعریف ما از «نیک‌نامی» و «بدنامی» چه باشد.

بگذارید این حکایت را با روایتی از «ابراهیم گلستان»، و از اینجا شروع کنم که او بالاخره بعد از بیست و چند سال سکوت، یادمانی در اولین سالمرگ «مهدی اخوان ثالث» نوشت با عنوان «سی سال و بیشتر با اخوان». آن مطلب همان سال در دو شماره از ماهنامۀ «دنیای سخن» و همچنین در «فصلنامۀ ایران‌شناسی» به‌چاپ رسید. «گلستان» در ان مقاله با قلم و سبک خاص نوشتاری خود، مروری داشت بر چگونگی آشنایی و بعدها همکاری و آخرین دیداری که در لندن با «اخوان ثالث» داشته. جایی از آن مطلب بلند، در نقل خاطره‌ای از گفتگویی با «اخوان» در بارۀ «شعر» و نه «شاعرها»، و  اینکه «نام شاعر» تا چه اندازه می‌تواند روی قضاوت و انتخاب شعر او برای درج و انتشار در «گزیده‌ها» سایه انداخته و نقش داشته باشد، می‌نویسد:

«اما حرف‌هایمان در حد شعر بیشتر به‌ هم می‌خورد. در حد شعر، نه شاعرها. . . روز رسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود . . . یک چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه می‌بینم. . . گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بی‌پاست برگزیده‌هایی هست. . . بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر می‌شویم» در آمد، در آوردم. از آن برایش تکه‌ها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را می‌گرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هق‌هق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بی‌خبر هستیم. به‌خود گفتم، و همچنان همیشه می‌گویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل می‌شویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش می‌ریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم می‌آید. از روی اسم چه می‌فهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است. گفت: نشنیده بودممن. گفتم: شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که باز بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، می‌رقصید. نگاهم کرد. شاید از فکرش گذشت که دستش می‌اندازم، که دور باد از من در حرمت دوست. گفت: ما تمام می‌رقصیم. گفتم: بعضی بسیار بد جفتک می‌اندازند. و بعد رفتیم توی آفتاب نشستیم. غنیمت بود. کتابش را برداشت شروع کرد به خواندن. . .»

این روایت «ابراهیم گلستان» بود از «شهرزاد»، و حکایت حال «مهدی اخوان ثالث» از شنیدن شعر او. و حالا از «کبرا سعیدی» بگویم. از «شهرزاد». هم او که چهره و نامش با نقش و تیپ «زن بدکاره» و «رقاصه» عجین شده. از شاید معصوم‌ترین «زن بدنام» سینمای ایران. از نویسندۀ کتاب «توبا» که به نوعی شرح حال و زندگی اوست در قالب رمانی کوتاه. از شاعری که دفتر شعر «با تشنگی پیر می‌شویم» از اوست. خود در اولین صفحۀ مجموعۀ اشعارش و در معرفی خودش به خواننده می‌نویسد: «کبرا» نام خواهر مرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم «مریم» صدایم می‌کرد. پدرم «زهرا» می‌خواندم. زمان رقصندگی «شهلا» می‌گفتندم. در سینما «شهرزاد» شدم، و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: ـ شهرزاد. . .

شما که مرا یاری دادید تا بدانم کیستم و مرا به ایل خود راهم دادید، به هر نامی که می‌خواهید صدایم کنید دستتان را می‌بوسم. . . » گرچه جایی مکتوب و نوشته نشده، ولی همه می‌دانند که در سال 1351، وقتی که به قول معروف پول، پول بود!  «بهروز وثوقی» پنج‌هزار تومن می‌دهد تا «شهرزاد» مجموعه اشعارش را در دو هزار نسخه با نام «با تشنگی پیر می‌شویم» در انتشارات اشراقی به چاپ برساند. طراحی و عکس روی جلد آن را هم «امیر نادری»، عکاس فیلم آن روزها و کارگردان معروف سالهای بعد به عهده می‌گیرد. و می‌دانیم که بازیگری و سینمایی شدنش هم از  «مسعود کیمیایی» است. گرچه این آخری «کیمیایی» دیگر نه تنها از جمله کسانی که شهرزاد «دست‌شان را می‌بوسید» نبود، که برعکس گونه‌اش به سیلی او نواخته نیز شده بود.

« . . . فیلم خاک در یکی از روستاهای اطراف دزفول فیلم‌برداری می‌شود. یک‌روز که در همان روستا در حال فیلم‌برداری هستند، اتومبیل کرایه‌ای از راه می‌رسد. «شهرزاد» با حالتی عصبی از آن پیاده می‌شود. «کیمیایی» تا چشمش به «شهرزاد» می‌افتد، رنگش مثل گچ سفید می‌شود و از «بهروز» می‌خواهد هر طور شده او را دست به سر کند، و گرنه شر به‌پا خواهد کرد.

ـ او که در فیلم‌های «قیصر» و «داش آکل» نقش رقصنده را بازی کرده بود، آن‌زمان با «کیمیایی» مراوده نزدیکی داشت. گویا به اطلاعش رسانده بودند که کارگردان با یکی از خانم‌های بازیگر فیلم، سر و سری پیدا کرده. . . او هم بلافاصله از تهران سوار قطار شده بود و خودش را رسانده بود دزفول، بعد هم با ماشین کرایه، یک‌راست آمده بود سر صحنه. . . تا پیاده شد، رفت سراغ کارگردان و سیلی محکمی در گوشش نواخت! . . . همه ساکت ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. من خیلی ناراحت شدم. به «شهرزاد» اعتراض کردم. برگشت گفت: «آقای وثوقی! آخر نمی‌دانید این با من چه کرده . . .» 

[زندگی‌نامۀ بهروز وثوقی، نوشتۀ ناصر زراعتی، صفحۀ 241]

از دیگر هم‌تبارانی که او را یاری دادند تا به ایل در آید، یکی هم «پوری بنائی» بود. او سرمایۀ ساختن فیلم «مریم و مانی» را تامین کرد و خود نیز در کنار منوچهر احمدی [مانی]، نقش «مریم» را به عهده گرفت. «شهرزاد» دیگر «رقاص کافه در صحنه‌های فیلم‌» نبود، سناریست و کارگردان «مریم و مانی» بود و یکی از چند فیلمساز زن سینمای ایران. او در این‌زمان رمان کوتاه «توبا» را هم در کارنامۀ هنری خود دارد. داستان زندگی تلخ و دردآور دختری که در اصل خود اوست. «شهرزاد» که کودکی و نوجوانی‌اش دم‌دست پدر در قهوه‌خانۀ و آدمهای آنجا گذشته بود. جوانی‌اش به نیش چاقوی برادر معتادش خط برداشته بود، به ناگهان از میان انبوهی دود سیگار و بو و بخار الکل و حجم عربده و ازدحام همهمۀ کافه‌های ارزان، سر از فضای پر از دار و درخت و سبز دانشگاه در آورد و در زمانی که نام دانشجو ارج و قربی داشت و دانشگاهی بودن برای خودش فضیلتی بود، شد دانشجوی دانشگاه تهران. دختر مرد قهوه‌چی، خواهر جوانکی که شرور و معتاد و دست بزن داشت، رقاصۀ کافه‌های پست، «زن بدنام» سینمای فیلم‌فارسی، در توفیق خود برای ورود به دانشگاه، تا مدت‌ها سوژه داغ مطبوعات آن روزگار بود.

«شهرزاد» با وجود آن مجموعه‌ای که از سروده‌هایش منتشر کرد و آن رمان کوتاه که از او به چاپ رسید، و با آنکه سناریوی فیلمی را که خود نیز کارگردانش بوده را نوشته، برای مردم بیشتر به عنوان «بازیگر سینما» شناخته شده است. بازی‌های او در اکثر فیلم‌ها اغلب محدود به اجرای رقصی در یکی از صحنه‌هاست، و یا حضوری سایه‌وار و نه چندان مهم در داستان فیلم.

نام او را در تیتراژ بسیاری از فیلم‌های مهم و مطرح سینمای ایران که بعد از «قیصر» ساخته شد می‌بینم و بیشتر در ایفای تیپ و نقش «زن بدکاره» و «مترس دم دست» یکی از مردان فیلم. در «قیصر» [کیمیایی]، و «پنجره» [جلال مقدم] فقط در یک صحنه می‌رقصد و بس.

فقط چند فیلم از میان همۀ آنهایی که نقشی در آن داشته را می‌توان به‌خاطر آورد که او تنها «رقاصۀ» فیلم نیست، بلکه «بازی» هم کرده. نقش‌های که شهرزاد آن‌ها را «بازی» کرده، چیزی نبوده که از عهدۀ دیگران برنیاید. نقش رقاصۀ میکدۀ اسحاق شراب‌فروش در فیلم «داش آکل» [مسعود کیمیایی] که عمده‌ترین نقش سینمایی اوست را هر بازیگر زن دیگری می‌توانست اجرا کند.

شهرزاد
شهرزاد

ولی اگر از راوی این حکایت که من کمترین باشم بپرسند، می‌گویم دو «بازی» از او در همۀ فیلم‌هایی که نقشی در آن داشته را دیده‌ام که به گمان من فقط «او» می‌توانست آنها را به آن خوبی و پختگی اجرا کند، و نه هیچ زن بازیگر دیگری در سینمای ایران.

یکی نقشی که در فیلم «تنگنا» از «امیر نادری» دارد. به خصوص صحنۀ ناخن به رخ کشیدن و مو از سر کندن و ضجه زدن و شیون او در دم کرده‌گی آن غروب سربی رنگ و سنگین پایان فیلم. و دیگری «بازی» نقش کوتاهی که در «فرار از تله» [جلال مقدم] دارد. در صحنه‌ای که مرتضی [بهروز وثوقی] و کریم [داود رشیدی] بعد از ضرب دیدن و گچ گرفتن دست مرتضی با هم نشسته‌اند. «شهرزاد» که از قرار معشوقۀ و نشاندۀ کریم است هم هست.

«مانده»، خوانندۀ معروف دزفولی در اتاقکی آنسوتر، ترانه‌ای محلی را زمزمه می‌کند و «مرتضی» از گذشته و حال و روز و آرزوهایش می‌گوید. یک مونولوگ یا تک‌گویی شنیدنی. «شهرزاد» کنار «کریم» یله شده و بی‌آنکه حتی یک کلمه حرف بزند، آنچه را که «مرتضی» تعریف می‌کند، گوش می‌دهد. با نگاه و لبخند و گردش سر و چشم و گردن. «شهرزاد» این نقش را که چیزی در حدود سه یا چهار دقیقه است، به معنای واقعی کلمه در مفهوم سینمایی‌اش «بازی» می‌کند.  او را دیگر در هیچ صحنه‌ای از ادامۀ فیلم نمی‌بینیم.

«شهرزاد» اگر در کارنامۀ هنری خود، همین یک دفتر شعر «با تشنگی پیر می‌شویم» و داستان بلند «توبا» و ایفای نقشی که در «تنگنا» داشت و آن «بازی» درخشان «فرار از تله» را داشت ـ که دارد ـ کافی بود تا او را هنرمندی سزاوار بدانیم و باور کنیم که در جان او آتشی گرمی داشت که از جان‌مایه و استعداد ذاتی او روشن بود.

نام «شهرزاد» را به‌طور رسمی آخرین بار بعد از استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران و در جریان تظاهرات زنان در تهران می‌شنویم. با دوربین هشت میلیمتری داشته از جریان حرکت اعتراضی زنان فیلم می‌گرفته که می‌گیرندش. مدتی را در «کمیته‌های انقلاب» و سر آخر هم «زندان اوین». تعریف می‌کنند که برای تحقیر و توهین به او کم نداشته‌اند. سابقۀ «رقاصی» و انگ «زن هرزه و بد کاره» در فیلم‌ها آنقدر بوده که چیزی کم نگذارند.

بعدها که پریشان سر و حالی او را می‌بینند، رهایش می‌کنند به امان خدا، و در برهوت بی‌خداوندی شهر بی‌رحم و در و پیکری به اسم تهران. می‌گویند روزگاری را سراسیمه و شوریده، با سری پریش، بی‌کس و بی‌جا و مکان، آوراۀ کوچه و خیابان بوده. می‌گویند جل‌پاره‌ای جسته بود و روزهایی را در پیاده‌روی جلوی در «خانۀ هنرمندان و سینما» بست نشسته بود. بی‌هیچ عافیت و عاقبتی به خیر.

یک‌بار دیگر نام او را سالی پیش در نوشته‌ای از «مهدی استعدادی‌شاد»، در نقدی که بر کتاب «با تشگنی پیر می‌شویم» نوشته، با عنوان «شهرزاد و مسئلۀ غربت» می‌خوانیم. آخرین باری که اسم و رسمش رسما و مکتوب به کتابها آمد اما همین چندی پیش بود که کتاب به‌حد کافی قطور و پر برگ و ورق «کارنمای زنان کارای ایران، از دیروز تا امروز» ساختۀ دست «پوران فرخ‌زاد» در آمد. در آنجا و در کارنمای «شهرزاد» آمده است: «کبرا سعیدی شاعر و بازیگر، در تهران به‌دنیا آمد. از نوجوانی به تئاتر رفت و شروع کار وی با نام مستعار شهرزاد، بازی در نمایشنامۀ «بین راه» در تئاتر نصر بود. سپس هم‌چنان که اشعارش به‌نام شهرزاد در نشریات به چاپ می‌رسید و در جرگۀ شاعران زن نامی برآورده بود، به سینما هم راه یافت و چون از هنر پای‌بازی بهرۀ وافری داشت در بسیاری از فیلم‌ها شرکت کرد که عمدۀ آن‌ها: «طوقی»، «سه قاپ»، «پنجره»، «داش آکل»، «بابا شمل» و «پل» نام برده می‌شود.

او در 1353 به دلیل نامعلومی با خوردن قرص‌های خواب‌آور به زندگانی‌اش پایان داد و فیلم‌های «تنگنا»، «عیالوار»، «گرگ بیزار» پس از مرگ زود هنگامش در 1357 نمایش داده شد و از آن پس فیلم دیگری از او به نام «مریم و مانی» که هم کارگردان و سناریست آن بود، به سال 1359 در ایران به نمایش در آمد.»

 [صفحه‌های 434 و 435]

 

 

حبیب در تهران

حبیب
حبیب

ظاهرا و طبق شنیده ها حبیب خوانند محبوب نسل گذشته با آهنگ های جالب و شنیدنی خود این روزها در ایران و تهران است. حبیب این روزها تمایل دارد تا در مجامع عمومی نیز ظاهر شود و از طریق دوستان خود برای حضور در محافل عمومی ابراز تمایل کرده است. البته تعدادی از بانیان مراسم ها به دلیل احتمال اختلال در برنامه ریزی جشن ها و برنامه های خود با حضور وی در برنامه های خود مخالفت کرده اند . بعد از سفر محمد پسر حبیب که یک خواننده لس آنجلسی تازه کار است و با هماهنگی سفارت ایران برای عمل جراحی قلب باز به ایران سفر کرده بود، این سفر حبیب در این روزها جالب توجه می تواند باشد. البته پیش از این نیز خوانندگانی چون معین و بیژن مرتضوی و جهان نیز به صورت مرتب و مستمر به ایران سفر کرده و می کنند. منبع

 

 

عباس شباویز دوباره در بیمارستان بستری شد

عباس شباویز
عباس شباویز

عباس شباویز تهیه كننده قدیمی سینما در بیمارستان بستری شد. عباس شباویز از چند روز گذشته به دلیل مشكلات قلبی و لخته شدن خون در پایش در بیمارستان بستری است. عباس شباویز متولد 1308 در تهران است كه در سابقه كاری‌اش تهیه فیلم‌هایی همچون قیصر، خداحافظ رفیق، وكیل اول و صعود به چشم می‌خورد.

مسعود كیمیایی چندی قبل درباره شباویز گفت: او یكی از پایه‌گذاران سینمای متفاوت و متفكر است، سینمایی كه درونش اعتراض است و با تفكر گفته می‌شود. او آن زمان به‌دلیل گرایشات سیاسی كه داشت به سینمای معترض علاقه‌مند بود و آریانا فیلم را تاسیس كرد كه پایگاه این نوع سینما شده بود و من به همراه احمدرضا احمدی، پرویز دوایی، امیر نادری، جلال مقدم و بعدها، عباس كیارستمی كارمان را از آنجا آغاز كردیم و او در شكل‌گیری سینمای ما بسیار موثر بود. شباویز تابستان امسال در چهلمین سال ساخت فیلم قیصر مقابل دوربین مستند قیصر، 40 سال بعد رفت و درباره آن صحبت كرد كه در جشنواره مستند حقیقت به نمایش درآمد. منبع

 

 

زنده ‌كردن خاطره

زنده کردن خاطره
زنده کردن خاطره

نگار پدرام: بازخوانی و بازسازی ترانه‌های قدیمی، مخالفان و موافقانی دارد كه هر كدام دلایلی منطقی برای مخالفت یا موافقت ارائه می‌دهند. موافقان معتقدند كه ترانه‌ها و آهنگ‌های قدیمی موسیقی ایران با این روش زنده شده و از آنجا كه بسیاری از آنها برای نسل‌های مختلف شنیدنی هستند می‌توان آنها را بیش از گذشته حفظ كرد. از سوی دیگر عدم‌تكرار این ترانه‌ها باعث فراموشی آنها شده و به این ترتیب ممكن است بخشی از تاریخ موسیقی ایران از دست برود.

اما مخالفان نیز معتقدند بازسازی‌ها ممكن است به اصل اثر لطمه وارد كرده و از ارزش آنها كاسته شود. آنها همچنین معتقدند كه بازسازی آهنگ‌ها و تصنیف‌های قدیمی نشان‌دهنده عدم‌خلاقیت موسیقی‌دانان امروز است، گویی آنها از سر ناچاری دستی به سر و روی این ترانه‌ها و تصنیف‌ها كشیده و شكل جدیدی از آنها ارائه می‌دهند كه نه امضای تنظیم‌كننده امروز را دارد و نه خاطره گذشته را زنده می‌كند. حتی ممكن است باعث د‌لزدگی شنوندگان امروز موسیقی شود.

صرف‌نظر از موافقت و مخالفت‏ با بازسازی ترانه‌ها و آهنگ‌های قدیمی، باید این نكته را نیز درنظر گرفت كه همه این آثار پدیدآورندگانی دارند كه باید حقوقشان رعایت شود؛ یعنی همان چیزی كه با عنوان كپی رایت در جهان شناخته شده است. البته براساس قانون كپی‌رایت اگر 30سال از تولید اثر گذشته باشد می‌توان از آن بدون اجازه صاحب اثر استفاده كرد. با اینكه برخی از تصنیف‌های قدیمی شامل این قانون می‌شوند اما تعداد بسیار زیادی از آنها هنوز صاحبانی دارند كه باید رضایت آنها برای بازسازی جلب شود.

به هر حال موضوع بازسازی ترانه‌ها و آهنگ‌های قدیمی جنبه‌های دیگری هم دارد كه باید به هر كدام از آنها پرداخته شود. مسئله تاثیر این بازسازی، روش تنظیم مجدد و تغییرات آنها و مهم‌تر از همه رضایت صاحب اثر تنها بخشی از این جنبه‌هاست.