مجله شماره 124

 

 

دعوت بهرام بیضایی از آذر شیوا برای بازی در فیلمی درباره خودش

آذر شیوا و بهرام بیضایی
آذر شیوا و بهرام بیضایی

اعلام دعوت بهرام بیضایی از آذر شیوا برای بازی در فیلمی به نام اعتراض که بیضایی آن را بر اساس زندگی هنری آذر شیوا هنرپیشه فیلم های قبل از انقلاب نوشته است، جنجال اولین روز جشنواره فیلم فجر بود.

جریان از این قرار است که در جلسه نقد و بررسی فیلم وقتی همه خوابیم به کارگردانی بهرام بیضایی بسیاری از روزنامه نگاران و منتقدان از آخرین فیلم استاد انتقاد می کنند و مرتب از او گلایه دارند که چرا اینچنین بی مهابا به مسائل پشت پرده سینمای ایران پرداخته است.

بیضایی در پاسخ به منتقدان اعلام می کند که او سه فیلمنامه در ارتباط با سینما نوشته است که اولی اعتراض نام دارد، دومی لبه پرتگاه و سومی وقتی همه خوابیم و این سه گانه به بررسی فضای سینمای ایران می پردازد. بیضایی ادامه می دهد که فیلمنامه اعتراض بر اساس زندگی هنری آذر شیوا هنرپیشه مشهور قبل از انقلاب، نوشته شده است.

آذر شیوا هنرپیشه فیلم های فارسی قبل از انقلاب بود که در سال 49 در اعتراض به ابتذال در سینما در یک حرکت اعتراض آمیز در مقابل دانشگاه تهران به فروش آدامس پرداخت و دست به تحصن زد و پس از آن برای همیشه از سینمای ایران دور شد و سال های بعد نیز حتی از ایران خارج شد و در فرانسه اقامت گزید.

بهرام بیضایی ادامه می دهد که علاقه داشت پروژه اعتراض به ثمر می نشست و حتی برای این کار قصد داشت که از خود آذر شیوا برای بازی در نقش اول استفاده کند و حتی برای دیدن آذر شیوا به خارج از کشور نیز رفته و فیلمنامه را نیز به او داده است.

آذر شیوا و زنده یاد محمد علی فردین
آذر شیوا و زنده یاد محمد علی فردین

بیضایی در ادامه گفت: آذر شیوا فیلمنامه را نپسندید و حاضر نشد دوباره به سینما بازگردد. وی افزود: لبه پرتگاه دومین بخش از سه گانه بود که با مشکلات زیادی که در ساخت آن در مسیرم قرار گرفت امکان ساخت آن میسر نشد و در نهایت به قسمت سوم این سه گانه یعنی وقتی همه خوابیم اکتفا کردم.

نکته جالب اینکه بسیاری از روزنامه های تهران از جمله همشهری در نوشته هایی که به این مراسم و صحبت های بهرام بیضایی پرداخته بود از آوردن نام آذر شیوا خودداری کردند و تنها روزنامه های فرهنگ آشتی و بانی فیلم جملات بیضایی را به صورت کامل منتشر کردند. منبع

 

 

مهین بزرگی پیشكسوت دوبله درگذشت

زنده یاد میهن بزرگی
زنده یاد میهن بزرگی

به گزارش ایسنا شادروان بزرگی كه در بیمارستان رسالت در كما به سر می‌برد، پس از خارج شدن از كما، 23 خردادماه جان به جان آفرین تسلیم كرد.

بزرگی (با نام اصلی فاطمه ابوالقاسم تبریزی) در سال 1314 به دنیا آمد و از سال 1335 دوبله را بطور حرفه‌یی آغاز كرد. او كه از قدیمی ‌ترین گویندگان زن ایران به شمار می‌آید، تیپ زنان با وقارو پیرزن‌ها را می‌گفت. شادروان بزرگی، دوبلور زنده‌ یاد پروین سلیمانی بود. از دیگر فعالیت‌های مرحوم بزرگی به گویندگی حرفه‌یی در رادیو می‌توان اشاره كرد.

تشییع زنده یاد میهن بزرگی
تشییع زنده یاد میهن بزرگی

تشییع زنده یاد میهن بزرگی
تشییع زنده یاد میهن بزرگی

 

یادبود زنده ‌یاد مهین بزرگی چهارشنبه (امروز) برگزار می‌شود

مراسم سومین روز درگذشت شادروان مهین بزرگی پیشكسوت دوبله چهارشنبه (27 خرداد ماه) در مسجد بلال برگزار می‌شود. این مراسم ساعت 15تا17 برگزار می‌شود.

مهین بزرگی شامگاه 23 خرداد ماه در سن 75 سالگی در گذشت. او در بیمارستان رسالت به علت ابتلا به بیماری قند خون در كما به سر می‌برد و مدتی پس از خارج شدن نسبی از كما جان به جان آفرین تسلیم كرد.

 

به یاد زنده‌ یاد مهین بزرگی: گفت ‌و گو با محمود قنبری و ناصر ممدوح

محمود قنبری و ناصر ممدوح دو تن از پیشكسوتان دوبله با اشاره به گویندگی زنده‌یاد بزرگی به جای مرحوم سلیمانی از ویژگی‌های اخلاقی و كاری این پیشكسوت دوبله سخن گفتند. ناصر ممدوح اظهار كرد: با فوت هریك از بزرگان دوبله مانند شادوران بزرگی، گوشه‌ای از قلب ما با آن‌ها می‌رود.

عضو هیأت مدیره انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم با اشاره به ویژگی‌های شادروان بزرگی گفت. او چهره مهربان و خندانی داشت. او رفت و ما پیش از این مثل میهن بزرگی نخواهیم داشت. زنده‌یاد بزرگی هم گوینده توانایی بود و هم خانم بسیار خوبی.

او اضافه كرد: مهین بزرگی در آثار زیادی صداپیشگی كرد در مقطعی هم در رادیو فعال بود و هم در دوبله؛ با این حال سال‌ها بود كه فعالیتش در دوبله متمركز شده بود. ممدوح در پایان به گویندگی زنده‌یاد بزرگی به جای مرحوم پروین سلیمانی اشاره كرد.

قنبری از پیشكسوتان دوبله، پس از خاك‌سپاری مهین بزرگی گفت: نخستین فیلم‌های فارسی تقریبا با گویندگی او شروع شد و در دوبله آثار خوب زیادی از خود برجای گذاشته است. مرحوم بزرگی بهترین نقشی كه گفته است، صداپیشگی به جای زنده‌یاد پروین سلیمانی است. نكته جالب این است كه این گوینده و بازیگر خیلی به هم علاقه‌مند بودند و زود به هم پیوستند.

او با بیان اینكه حضور شادروان بزرگی در عرصه دوبله موثر بود، اظهار كرد: وجود او در مجموعه دوبله شادابی و نشاط به همه‌ می‌داد. حیف كه رفت و به خیل رفتگان پیوست.

 

 

آخرین دیدار با پروین سلیمانی: چنگال از دست طاهره خانم افتاد...

زنده یاد پروین سلیمانی
زنده یاد پروین سلیمانی

مسعود حكم‌آبادی: وقتی دیدمش، در گوشه‌ای از هتل لاله مشهد نشسته بود، كنارش فاطمه طاهری بود و آن طرف‌تر عصای چهار پایه‌اش. نزدیكش كه شدم معلوم بود ناخوش احوال است ولی سلام بلندی كرد، آمد بلند شود، نگذاشتم.

به چشمم خیره شد، بدون آن‌ كه نشان دهد اشك ریخت، دستش را برد و از جیب مانتویش دستمال كاغذی درآورد و اشكش را پاك كرد، گفت: بشین. نشستم، فاطمه طاهری جوری كه معلوم بود پروین سلیمانی به زور می‌شنود، بلند گفت: پروین! گمون كنم خبرنگاره! خندیدم و گفتم گمون نكنید، درست گفتید، خواستم ضبطم را روی میز بگذارم، گفتم شاید احساس غریبگی كند، شنیده بودم هنرمندان كه سنشان بالا می‌رود كمتر صحبت می‌كنند، درست می‌گفتم، فاطمه طاهری سرش را نزدیك گوشم كرد و گفت كه اهل مصاحبه نیست، كم‌كم ناهارش را آوردند، كمتر از آن چیزی كه فكرش را بكنید، خواستم بروم بعد از ناهار بیایم، نگذاشت، دستم را گرفت در عصبانیتی كه بوی شوخی می‌داد گفت: مگه تو نمی‌خوای ناهار بخوری؟ گفتم: چرا، گفت: پس همینجا بشین دیگه! نشستم، حواسم به خوردن نبود، زیر چشمی‌ می‌پاییدمش، راستش باورم شده بود كه شاید فقط چند روز دیگر... اما خب باز هم بیش از چیزی كه همه فكر می‌كردند ماند.

گوشی‌ام را در می‌آورم تا عكاس را خبر كنم كه به طور نامحسوس نزدیكمان شود، می‌خندد می‌گوید: تو این چی می‌گذره كه مدام دست شماها داره می‌چرخه؟ نمی‌گذارد جواب بدهم، بذار كنار اونو... ناهارتو بخور كه سرد نشه! ناهارم را شروع و زود تمامش می‌كنم. می‌گویم: چرا اومدین مشهد؟ پروین سلیمانی گفت: دعوتم كردن دیگه، مگه میشه بگن بیا پیش امام رضا نیام؟

گفتم: آخه حال شما آنقدر خوب نیست كه از تهران بلندشین بیاین اینجا. بر می‌گردد سمت دوستش، می‌گوید: فاطمه! واسه این توضیح بده من چقدر عاشق امام هشتم هستم. فاطمه طاهری كه آن روزها در حال بازی در خانه شمعدانی در مشهد بود، می‌گوید: راست می‌گه، از وقتی شنیده من اومدم مشهد هر روز بهم زنگ میزنه كه واسش دعا كنم، فكر می‌كنه من هر روز تو حرم هستم.

عكاس از راه می‌رسد... پروین سلیمانی می‌خندد، چنگالش دستش است، بالا می‌گیرد و به دوربین لبخند می‌زند، می‌گوید: طاهره خانم رو یادته؟ یادت میاد با این چنگالا درو باز می‌كردم؟ اونا الكی بودها، اصلا نمی‌شه با چنگال درو باز كرد، فیلم بود همش، كل زندگیمون فیلم شد رفت»! می‌گویم: خانم سلیمانی! دیگه نمی‌تونین بازی كنین یا نمی‌خواین؟ نوشابه‌اش را می‌خورد، نگاهم می‌كند و می‌گوید: نه می‌خوام، نه دیگه بازیم می‌دن! فاطمه طاهری می‌خندد و سلیمانی ادامه می‌دهد: والا... من كدوم نقشو می‌خوام بازی كنم؟ برم دوست دختر كی بشم؟! این را می‌گوید و بلند بلند می‌خندد و من هم باید همپای او بخندم. می‌گویم: نقش مادربزرگا كه بهتون میاد، فاطمه طاهری خنده‌ای می‌كند، انگار كه می‌داند شوخی‌ام واكنش پروین سلیمانی را در پی خواهد داشت. سلیمانی یكدفعه از جا می‌پرد: اوهوكی... فكر كردی من بازی می‌كنم؟ من هنوز 18 سالمه، بالاتر كه نمی‌رم هیچ، شاید پایین‌ترم بیام. ناهارش را می‌خورد، بند روسری‌اش را محكم‌تر می‌كند و می‌گوید: تو نمازتو خوندی پسر؟ ساعت از 3 گذشته. می‌گوید: بلند شو برو نمازتو بخون، پاشو باز بیا ببینم چی می‌گی؟ ازش دور می‌شوم. آن طرف‌تر نمازخانه است، می‌نشینم و به دیوار تكیه می‌دهم، دارم فكر می‌كنم كه با چهار پایه‌اش از جلوی نمازخانه رد می‌شود و صدا می‌زند: خوندی پسر؟ روی كاناپه می‌نشیند، تصمیم می‌گیرم روند مصاحبه را جدی‌تر كنم.

گفتم، الان از وضعیت زندگی راضی هستین؟ سلیمانی گفت: راضی از چی؟ از زندگی؟ چی بگم والا؟ می‌گذره دیگه. اگه شما خبرنگارا بذارین، روزی ده نفرتون زنگ می‌زنین كه بیاین مصاحبه؛ اولا من موندم چرا از وقتی حالم خوب نیست، همه می‌خواین مصاحبه كنین؟ دوما مگه ما چندتا روزنامه داریم كه انقدر زنگ می‌زنن؟

یكدفعه فكرم منحرف می‌شود؛ چرا از وقتی حالم خوب نیست، همه می‌خواین مصاحبه كنین؟ می‌خواهم توضیح كه نه برایش توجیه كنم، اما دوست صمیمی‌اش خنده‌ای می‌كند و می‌گوید: خب اینجوری قیمتت بالاتر می‌ره. سلیمانی كه داشت با یكی از دوستدارانش عكس یادگاری می‌گرفت، یكدفعه بر می‌گردد: چی گفتی؟

زنده یاد پروین سلیمانی
زنده یاد پروین سلیمانی

هیچی بابا! می‌گم مصاحبه تو این اوضاع بعدا به درد می‌خوره! راست گفت، آنقدر مصاحبه‌اش ماند تا همین‌طور شد كه گفت. برمی‌گردم رو به سلیمانی، می‌گویم سینما رو دنبال می‌كنین؟ انگار كه از سوالم خنده‌اش گرفته باشد، می‌گوید: با این وضعیت كه باید بفهمی ‌نمی‌تونم برم سینما، اما گاهی این نوه‌ام (ماه چهره خلیلی) فیلمی‌ میاره و باهم می‌بینیم. ازش می‌خوام برایم از وضعیت سینما بگوید: پر شده از جوونای خوشگل، یعنی چی خب؟ اینا قراره سینما رو راه ببرن؟ ولم كن بابا... به من چه؟ می‌خواهم اگر حرفی برای اینها دارد، بگوید: اگه واقعا واسه پول و شهرتش اومدن، همین الان بذارن برن. اما اگه واسه این اومدن كه رسیدن بهش.

خب برسن! اصل اینه مگه؟ فاطمه طاهری كه گویا سابقه این گلایه‌ها را دارد، رو به من می‌گوید: بند دلشو شل كردی، حالا باید گوش كنی تا واست گلایه كنه و حرف بزنه، پروین سلیمانی انگار كه بهش برخورده باشد، می‌گوید: نه خواهر من! اصلا هیچی نمی‌گم، به خدا خوبی همشونو می‌خوام، هم خوبی اینا هم خوبی سینما و هنر، باور كن خوبیشون رو می‌خوام!

مدیر روابط عمومی‌ جشنواره می‌آید و اعلام می‌كند كه اتوبوس دارد به سمت حرم می‌رود، سلیمانی بدون مكثی می‌گوید: پاشو بریم... بلند شو كه فردا بایس برگردم تهران! دستش را روی سرم می‌كشد و از كنارم می‌رود، دنبالش می‌روم تا پای اتوبوس؛ به زور می‌خواهد سرعتش را زیاد كند، چند نفر نزدیك‌اش می‌شوند تا كمكش كنند، جلوی در كه می‌رسد 2 اتوبوس ایستاده در یكی فقط «صدیقه كیانفر» پیشكسوت عرصه دوبله و بازنشسته و در اتوبوس دیگر تقریبا همه هنرمندانی كه در مشهد حاضر هستند. سلیمانی مردد است كه سوار كدام یكی شود، كسی نزدیكش می‌شود «این یكی میره كوهسنگی واسه سیاحت، این یكی میره حرم واسه زیارت» و پروین سلیمانی بدون هیچ درنگی كنار كیانفر همكار قدیمی‌اش می‌نشیند و اتوبوس با 3 سرنشین همسال راه می‌افتد و می‌رود و درست یك‌سال و پنج ماه بعد هم پروین سلیمانی سوار بر اتوبوس مرگ راه می‌افتد و... می‌رود!

 

 

همایون خرم: آهنگسازی استعدادی خدادا است

مهندس همایون خرم
مهندس همایون خرم

استاد همایون خرم معتقد است که آهنگسازی استعدادی خدادا است و نیاز به یک معرفت نسبت به موسیقی دارد و یک آهنگساز باید بتواند احساس را به تصویر بکشد. همایون خرم در سن 10- 11 سالگی به مکتب استاد صبا راه یافت و به علت استعداد شگرف در 14- 15 سالگی یک شبه ره صد ساله را پیمود و به عنوان نوازنده 14 ساله، در رادیو ساز تنها اجرا کرد. بعدها در بسیاری از برنامه های موسیقی رادیو، خصوصاً در برنامه گلها، به عنوان آهنگساز، سولیست ویلن و رهبر ارکستر آثاری با ارزش ارائه داد.

همایون به موازات فعالیت عاشقانه و در عین حال محققانه در موسیقی ایرانی، از کسب علم نیز غافل نبود و در اکثر مراحل تحصیل از شاگردان ممتاز بود و تحصیلات عالیه خود را تا اخذ دانشنامه در رشته مهندسی برق ادامه داد. سمت های ایشان در زمینه هنر و موسیقی؛ عضویت در شورای عالی موسیقی رادیو، رهبری ارکستر سازهای ملی، استاد دانشکده موسیقی ملی و هنرستان شبانه، آهنگساز در برنامه های موسیقی ایرانی و خصوصاً برنامه گلها، رهبری ارکستر گلها و سولیست ویلن بوده است.

عین حال مسلط به ظرایف نظری و تئوریک موسیقی ایرانی است و از این نظر پژوهشگری با ارزش و محققی ممتاز به شمار می رود. تعدادی از آهنگ های ایشان مانند: تو ای پری کجایی (سرگشته)، امشب در سر شوری دارم (غوغای ستارگان)، ساغرم شکست ای ساقی (طاقتم ده)، رسوای زمانه منم، آیا همه شما بی گناهید، اشک من هویدا شد، پیک سحری، بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت، ساقی ببین، دل پریشانم زغم گرفته، آوای خسته دلان و ده ها آهنگ دیگر، همگی بیانگر نبوغ همایون خرم در کار آهنگ سازی است. منبع

 

 

فرخ‌لقا هوشمند همچنان تحت مراقبت‌های ویژه

فرخ لقا هوشمند
فرخ لقا هوشمند

فرخ‌لقا هوشمند بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون با گذشت یازده روز از بستری شدن، همچنان تحت مراقبت‌های ویژه قرار دارد. فرشته هوشمند فرزند این بازیگر گفت: متأسفانه با وجود گذشت 11 روز از بستری شدن ایشان، وضعیت جسمانی‌شان تغییری نكرده و به همان شكل سابق هستند و در ICU تحت مراقبت هستند.

وی افزود: درصد هوشیاری ایشان رو به كاهش است و پزشكان امیدی به درمان وی ندارند. چند روز پیش چشمشان را باز كردند ولی این حركتی غیر ارادی بوده كه نشانه بهبود نیست.

فرخ‌لقا هوشمند كه 81 سال سن دارد، در بیش از 70 فیلم سینمایی ایفای نقش كرده است، از این بین می‌توان به آثاری چون شب قوزی، خواستگار، كلاغ، باشو غریبه كوچك، شكار خاموش، افسانه آه، دو نفر و نصفی، مسافران، همسر، بلوف، كلاه قرمزی و پسر خاله، سفر و . . . اشاره كرد. منبع

 

 

داش آکل قصه تنهایی یک مرد است

بهروز وثوقی در فیلم داش آکل
بهروز وثوقی در فیلم داش آکل

سال 1350 فیلمی در تاریخ سینمای ایران ثبت شد كه شاهكاری در عرصه ی سینما به حساب می آید. داش اكل داستانی جالب بر اساس نوشته نویسنده ی نامدار صادق هدایت بوده است. بسیاری از مردم و كارشناسان فیلم داش اكل را بهترین فیلم سیاه و سفید قبل از انقلاب می دانند. هنرمندان این فیلم هم از طراز اولان سینما بوده اند. بهروز وثوقی، بهمن مفید، جلال، ژاله و ...

بهروز وثوفی داش آكل را یكی از سه فیلم مشكل بازیگری خود می داند. بهمن مفید هم كه بعد از قیصر نامی برای خود دست و پا كرده بود با نقش كاكا رستم به خوبی از عهده ی نقش منفی خود برآمد. این فیلم موسیقی خارق العاده ای هم دارد كه باز هم مدیون اسفندیار منفردزاده است.

داستان صادق هدایت به خوبی به صورت فیلم درآمد. داش اكل قصه  ی تنهایی یك مرد است. بهروز وثوقی یك بار دیگر نشان داد كه در هر نوع بازی در سینما حرفه ای است. او داش آكل را آن طور كه بود نشان داد. جوانمردی و مردانگی و یا غمگینی داش آكل به خوبی در چهره بهروز وثوقی نمایان است. داش آكل از آن دسته فیلم هایی است كه تماشاگر از بارها دیدن ان خسته نمی شود و فیلم باز هم برای مخاطب تازگی دارد. مدت ها است كه از داش آكل ها در سینمای ایران خبری نیست.

بهروز وثوقی در فیلم داش آکل
بهروز وثوقی در فیلم داش آکل

پایان این سخن هم سخنی از مرحوم صادق هدایت: در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و این دردها را نمی شود به كسی اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه این دردهای باور نكردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر كسی بگوید یا بنویسد.

 

 

اصغر بهاری؛ دلی که به کمانچه بست

زنده یاد اصغر بهاری
زنده یاد اصغر بهاری

شهرام میریان: زنده ياد اصغر بهاری در سال ۱۲۸۴ خورشيدی، در يک خانواده اهل هنر در تهران به دنيا آمد و پس از ۹۰ سال زندگی آرام و درويشانه، در ۲۰ خردادماه سال ۱۳۷۴ از دنيا رفت. وی در خردسالی به ساز کمانچه دل بست و نزد پدربزرگ خود، ميرزا علی خان بهاری، به فراگيری کمانچه پرداخت و سپس در مکتب سه دايی خود که در يک قرن پيش جزو هنرمندان نامی ايران به حساب می‌آمدند دست به تکميل تجربيات خود درکمانچه نوازی زد.

زنده ياد اصغر بهاری پنج سال پيش از مرگ در حالی که ۸۵ سال داشت، برای ديدار با دوستداران موسيقی اصيل ايرانی به آلمان آمد و پس از اجرای چند کنسرت در کشور آلمان، چند برنامه هم در هلند و انگلستان برپا کرد.

در همين سفر استاد بهاری به خارج بود که استاد بهاری در گفت‌وگويی از چگونگی گرايش خود به ساز کمانچه اين طور ياد کرد: من در سن ۱۰ سالگی خدمت پدر مادرم، علی خان بهاری که استاد موسيقی بود، تعليم گرفتم و در سن ۱۵ سالگی ساز کمانچه را در حدی که بتوانم در ارکستر کار کنم، فرا گرفته بودم. تا سن ۲۲ يا ۲۳ سالگی در ارکسترها کمانچه می‌زدم و در جشن‌های دولتی شرکت می‌کردم و سپس ويلون هم دست گرفتم. کمانچه سال‌های سال بود که نواخته نمی‌شد و من دوباره نوازندگی کمانچه را در راديو آغاز کردم و اين ساز جلوه خاصی پيدا کرد.

زنده ياد اصغر بهاری بيش از ۵۰ سال در هنرستان موسيقی ملی، مرکز حفظ و اشاعه موسيقی، دانشکده هنرهای زيبای دانشگاه تهران و مکتب صبا به تدريس ساز کمانچه سرگرم بود، ولی با اين حال در ادامه همين گفت‌وگو در پاسخ به این پرسش که از چه زمانی احساس کرده است که ديگر به استادی نيازی ندارد، پاسخ داد: من هميشه به استاد احتياج داشتم، حالا هم احتياج دارم. ولی با اساتيدی که در آن زمان هر يک به نوبه خود درجه اول بودند، در ارکسترها و جشن‌های دولتی همکاری می‌کردم. تا زمانی که راديو تلويزيون بود، من هم سر کار اين قسمت موسيقی محکم بودم و زمانی که کار کم شد، کار من هم مانند سايرين کم شد.

زنده ياد اصغر بهاری در طول زندگی هنری خود به ساختن تصنيف و ترانه رغبتی نشان نداد، اما در آفرينش قطعاتِ سازی از جمله پيش درآمد و رنگ کارهای ارزنده‌ای از خود بر جای گذاشته است به طوری که همين قطعات موزون آهنگين اينک نيز در مراکز آموزش موسيقی در ايران تدريس می‌شود. خود او در اين زمينه می‌گويد: من کارم تصنيف‌سازی نبوده، چون اين‌ها زودگذر است. من پايه موسيقی شامل پيش درآمدها و قطعات ماندگار را در موسيقی کار کردم و برای هر دستگاهی يکی دو پيش درآمد ساختم. منبع