مجله شماره 81

 

خسرو، شکیبایی را از ایران گرفت

الهه خسروی یگانه: شکیبایی، نقش های متنوعی را در تئاتر، سینما و تلویزیون ایفا کرد. خسرو شکیبایی، بازیگر سرشناس تئاتر، سینما و تلویزیون در ایران در اثر عارضه قلبی درگذشت. بامداد روز جمعه، 18 ژوئیه (28 تیر)، گزارش شد که خسرو شکیبایی در سن شصت و چهار سالگی بر اثر سکته قلبی در بیمارستان پارسیان تهران از دنیا رفت.

بر اساس آخرین خبرها، او چندی پیش به علت بیماری قند در بیمارستان بستری شده بود. شکیبایی با تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا وارد عرصه هنر شد و سال ها در زمینه تئاتر فعالیت می کرد تا این که مسعود کیمیایی در سال ۱۳۶۱ با انتخاب او برای نقشی کوتاه در فیلم خط قرمز او را به دنیای سینما کشاند.

شکیبایی پس از خط قرمز در فیلم های دیگری چون رابطه یا دزد و نویسنده ظاهر شد. اما علی رغم بازی خوبش چندان دیده نشد تا این که داریوش مهرجویی او را برای ایفای نقش اول در فیلم هامون انتخاب کرد. هامون نقطه عطف زندگی حرفه ای خسرو شکیبایی محسوب می شود. او با بازی در نقش حمید هامون یکی از ماندگارترین نقش های تاریخ سینمای ایران را رقم زد. نقشی که بعدها نیز او را در قالب های مختلف تکرار کرد و نتوانست از آن جدا شود.

فهرست فیلم های خسرو شکیبایی پس از هامون فهرست بلندی است که در میان آن ها کیمیا ساخته احمدرضا درویش و کاغذ بی خط با کارگردانی ناصر تقوایی آثاری هستند که شکیبایی در آنها هنرمندانه ایفای نقش کرد و قدرت بازیگری اش را به رخ کشید. او چندی پیش نیز با بازی در اتوبوس شب، آخرین ساخته کیومرث پوراحمد دوباره توانست مخاطبان سینما را شیفته بازی خود کند.

این بازیگر دو بار توانست سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد را به خاطر فیلم های هامون و کیمیا به خانه ببرد و همچنین سه بار نامزد سیمرغ بلورین برای فیلم های یکبار برای همیشه، سایه به سایه و کاغذ بی خط شد. علاوه بر سینما شکیبایی در تلویزیون نیز نقش های ماندگاری را ایفا کرد.

از جمله سریال هایی که شکیبایی در آن به ایفای نقش پرداخت می توان به مدرس، ‌کوچک جنگلی، تهران ۵۳، روزی روزگاری و خانه‌ی سبز اشاره کرد.

پنجه‌ی عدالت، زیر گذر لوطی صالح، تراژدی کسری، هنگامه‌ی شیرین وصال، بلیت تئاتر، پنجه به دست آوردن، صیادان، با خشم به یاد آر، بازرس، سنگ و سرنا، همه‌ی پسران من، شب بیست و یکم و بیا تا گل برافشانیم نیز از جمله نمایش هایی هستند که شکیبایی در آنها حضور داشت. او همچنین مجموعه ای از اشعار شاعران معاصر ایران همچون علی صالحی، سهراب سپهری و عبدالرضا ملکیان را دکلمه کرده بود که منتشر شده است. مراسم تشییع جنازه با ازدحام بيش از حد جمعيت همراه بود و پس از تغسيل و خواندن نمازميت بر پيكر مرحوم خسرو شكيبايی، مراسم خاكسپاری اين هنرمند در بين اندوه حاضران انجام شد و پس از آن،‌ تنی ‌چند از مسؤولان و هنرمندان به ايراد سخنراني پرداختند. منبع

 

 

نقد ترانه‌ی‏ یاران

کورورش آریانا: فرزان دلجو هنرپیشه و كارگردان سینما كه آثاری نظیر ماهی‌ها در خاك می‌میرند و علف‌های هرز را در كارنامه‌ی سینمایی خود دارد. از دوستان فریدون فروغی خواننده‌ی مطرح آن دوران می‌باشد. بر پایه همین دوستی از فریدون دعوت می كند تا در فیلم او به نام یاران به ایفای نقش بپردازد. فریدون فروغی بنا به دلایلی در فیلم بازی نمی‌كند. او می‌گوید: خواننده باید به حرفه‌ی خودش بپردازد و شأن حرفه‌ای خودش را حفظ كند. تا وجه هنری‌اش را از دست ندهد. چون دلیلی ندارد كه وقتی یك نفر مشهور شد هركاری كه به او پیشنهاد كردند انجام بدهد.

در ادامه فرزان دلجو از فریدون درخواست می‌كند تا موسیقی متن یاران را بسازد. فریدون نیز می‌پذیرد. ترانه با موسیقی فریدون فروغی و اجرای خود او برای فیلم ساخته می‌شود.

یاران: اندیشه‌های انسانی است زندانی در چهارچوب جامعه‌ای كه در آن عشق نفرینی‌ست. و آزادی سرنوشتی به جز بایكوت و حبس ندارد. سایه‌ها همه جا هستند. هیچ جای امنی نیست. وحشت و دلهره مانند خون در رگ لحظه‌ها جاری‌ست. پاسخ هر فریادی گلوله‌ای است سرخ. اما در همین فضای مسموم و خفقان‌آورِ حاكم بر جامعه، با این كه هر صدا جرقه است برای خاكستر شدن، در همین فضا عصاره‌ی اعتراض یك تفكر بدون زوال در غالب كلمات شكل می‌گیرد. و ترانه راهی برای رهایی بغض‌های مردی خسته می‌شود. آری یاران! فریاد به زنجیر كشیده شده‌ی نسلی‌ست كه در ذهن خود خواب رویش می‌دید. اما زیر چكمه‌های قدرت و استبداد به خون نشست. چكمه‌های خون‌آلودی كه جای پایشان امروز نیز سكوت گلخانه‌ها را آشفته می‌سازد. تا دوباره كابوسی شوم خواب اقاقی‌ها را در بستری از وحشت و اضطراب آواره سازد. ندای اعتراض جنتی عطایی با فریاد توفانی فریدون در اجرای ترانه تبدیل به حسی می‌شود كه هر لحظه‌اش فراخوانی‌ست برای وحدت. آری فریدون اعتراضی‌ست جاودانه در برابر سكوت و ابتذال.

 

مقدمه‌ای بر نقد ترانه:

دكتر جنتی عطایی دریافت‌های عمیقی از جهان‌بینی خود در آن برهه از زمان به زبان هزار لایه‌ی ترانه بازگو می‌كند. و با به كار بردن نمادها و تشبیهاتی استثنایی چنان به كلمات ارزش می‌بخشد كه شنونده در حضوری ستودنی تصویری از یك جریان معترض به سكوت و استبداد را دریافت می‌كند.

صدای فریدون هم‌چون روح در كالبد واژه ها دمیده می‌شود. و حس یك حماسه با فریادی از عمق درد برای شكستن دیوار سكوت در ذهن شنونده بیدار می‌شود. كلمات طوری جان می‌گیرند كه گویا برای همیشه در دل لحظه‌ها جاودانه خواهند شد. حتی امروز كه سال‌ها از زمان ساخت و اجرای آهنگ می‌گذرد. هنوز هم شنونده با شنیدن آهنگ در حسی نوستالژیك و غمگونه با ترانه همراه می‌شود. و خویشتن را در ترانه گم می‌كند. درك عمیق فروغی از ترانه، صدای تأثیرگذار، و نزدیكی روحی او با پیام پنهان در ترانه‌ی جنتی عطایی، چنان به ترانه هویت می‌بخشد كه شنونده ی آگاه شعله های سرخ اعتراضی را که از دل واژه ها قد کشیده اند را می بیند و در اندیشه ی برخاستنی دوباره به تفكر می‌ایستد. درون‌مایه‌ی ترانه نبردی بینِ سایه (تاریكی) و خورشید (روشنایی) می‌باشد كه به نوعی نبرد نیكی و اهریمن را یادآوری می‌كند. این استعاره‌ها كه هر كدام به تنهایی در جایگاه سمبولیك خویش پیامی تاریخی دارند که در ترانه نمود اجتماعی پیدا می‌كند تا آن‌جا كه تمام ترانه دربرگیرنده‌ی این نبرد سمبولیك می‌شود كه نهایتاً با پیروزی نور و روشنایی پایان می‌یابد. در پایان باید گفت صدای عصیان‌زده و خش‌دار فریدون فروغی با اجرایی ماندگار در یادها خاطره می‌شود.

نقد ترانه به همراه متن كامل.

سایه‌ی یه حادثه

كه یه عمر با منه

توی شهر آهنی، داره خوردم می‌كنه

رو تموم لحظه‌هام، چتر سایه‌ی سیاست.

خون وحشت تو رگ خسته‌ی ثانیه‌هاست.

شهر آهنی تعبیری‌ست از جامعه‌ای كه هیچ راه فراری از دیوارهای آهنی آن نیست و در آن بیم وقوع حادثه‌ای می‌رود، حادثه‌ای كه نفرین آن تمام لحظه‌های او را درهم برهم می‌ریزد. شهری كه در آن سقف آسمان كوتاه است. تمام شهر زیر چتر ابرهای سیاه (كنایه از فضای دیكتاتوری حاكم) پنهان شده. هیچ روزنه‌ای به خورشید نیست. جای خون، وحشت و تشویش به رگ‌های خشكیده‌ی شهر جان می‌دهد. و هر ثانیه‌ی زیستن در چنین فضا و شهری همراه با هراس از هزاران سایه می‌باشد.

اما هم‌وحشت من گوش بده

تپش فاجعه با قلب منه

دستتو به من بده كه حس كنی

لحظه‌ی بزرگ فریاد زدنه

در چنین شهرِ تاریك و ستم ‌گرفته‌ای ناگهان او (فریدون) در برابر ما می‌ایستد و با صدای بم و مردانه به تو هم وحشتش خبر لمس وقوع فاجعه‌ای را می‌دهد. كه شومی‌اش را در هر طپش هراس‌آلود قلبش حس كرده و می‌داند نطفه‌ی فاجعه كجاست. پس فریاد می‌كند: به آشتی دست‌های جدا از هم، به مرگ فاصله‌های كینه، به پیوستن به وحدت. آری تو را می‌خواند كه تنها و وحشت‌زده در بهت حادثه بی یاور مانده‌ای، تو را می‌خواند تا دست در دست هم به ویرانی شهر آهنی بپاخیزی و اولین گام، فریادی باشد به بلندای دردهایت:

اگه بی‌صدام و تن خسته دارم جون می‌كنم

بغض كینه تو صدامه، یه روزی داد می‌زنم

پر سیمرغی به كارم نمی‌آد، قصه نگو

من خودم، خودم

باید طلسم دیو و بشكنم

از قصه‌ها و افسانه‌های خسته است، اگرچه تن خسته و زخمی به میدان آمده است اما از شومی‌ی این طلسم نمی‌هراسد و می‌داند در نبردِ با اهریمن تنهاست. تنها اوست كه می‌تواند طلسم دیو پلید را بشكند و خورشید را به مهمانی شهر آهنی ببرد. و بغض به زنجیر كشیده در صدایش را در كوچه‌های شهری پر از سایه فریاد كند، اما .........

تن به سایه نمی‌دم، من پر از روشنی‌ام

گوش بده معصوم من، من پر از گفتنی‌ام

یه شب شرجی گرم، توی گوش كوچه‌ها

می‌پیچه صدای من كه بیا بیا بیا

او مرد سازش با سایه‌ها نیست؛ كه خود برای افروختن شعله‌ای آمده ا‌ست، كه در هر شراره‌اش هزارن سایه به مسلخ خواهند رفت، و کوهی  از بغض‌ها و فریادهاست.  می‌خواهد با تو در كوچه‌های شهر آهنی دوباره از نور، از رویش پاك اطلسی بخواند، از مرگ سایه‌ها.

خورشید بزرگ قلب سرخ من

مسلخ پاك تموم سایه‌هاست.

شب پر سایه هراسی نداره

وقتی كه كوره‌ی خورشید مال ماست.

کوره خورشید قلب سرخ یک ملت است. خورشیدی که دگر از سایه ی شب ویرانگر هراسی ندارد . زیرا وقتی قلب یک ملت به وحدت سرود پیروزی را سردهند هیچ هراسی از شب و اهریمن برجا نمی ماند  و ستیز یک خلق برای تولد روزهای روشن حماسه ای جاودانه است بر قلب سیاه سکوت و تاریکی

و سایه ها در سرخی پر حرارت قلب سرخ خورشید یک خلق نابود می شوند و آری در فردای مقدس رهایی در شهر نه دیواری ست آهنی نه کوچکه ای پر از هراس سایه ها.

 

نام ترانه: یاران

شعر: دكتر ایرج جنتی عطایی

موسیقی: فریدون فروغی

اجرا: فریدون فروغی. 1353

برای فیلم یاران منبع

 

 

ژولیت به آسمان پرواز کرد!

مینو صابری: این یک پیام تلفنی کوتاه بود که از طرف دوست مشترک من و ژولیت به من رسید. ژولیت دردریان را می‌گویم، خواهر ویگن و کارو که چندی قبل با او گفت و گویی داشتم. وقتی برای شنیدن خاطره ها و ناگفته‌هایی از ویگن و کارو به دیدار خواهرشان رفتم تصور نمی‌کردم که این مصاحبه‌ی کوتاه آغاز پیوند دوستی من و ژولیت شود.

آن روز موقع خداحافظی، ژولیت که قامت شکننده اش تاب ایستادن نداشت تا با من رخ به رخ خداحافظی کند همچنان که روی تخت نشسته بود سرش را بالا کرد دستم را در دستانش فشرد و در چشمانم چشم دوخت و با صدای آرامی گفت:

باز هم به من سر می زنی؟ بغضی گلویم را فشرد و گفتم: با کمال میل!

دیدار های من و ژولیت تبدیل شده بود به جلسات خاطره گویی. ژولیت ترجیح می داد در گذشته سیر کند، گذشته ای که با خاطرات ویگن و کارو معنی پیدا می کرد. یکی از خاطره هایی که ژولیت را به خنده می انداخت و با شادی از آن یاد می کرد مربوط به دوران جوانی اش بود.

اصولا ژولیت خیلی تاکید داشت که در دوران جوانی، بسیار زیبا و بلند قامت و خوش اندام بوده و موهای بلندش زیبایی اش را دو چندان می‌کرده، حقیقتش را بخواهید من این حرف ها را گوش می کردم اما باورم نمی شد! تا اینکه آلبوم عکس هایش را که دیدم، انصافا همانی بود که خودش توصیف می کرد!

شب کریسمس خانه‌ی ژولیت مهمان بودیم، ژولیت آن شب خیلی غمگین به نظر می‌آمد آخر آن شب، هم شب تولد پسر بزرگش بود و هم شب سالگرد در گذشتش.

آن شب ژولیت به عادت همیشگی که لابلای حرفهایش از ترانه‌های ویگن می خواند با حال و هوایی که داشت ترانه‌های غمگین ویگن را زمزمه می‌کرد. ناگفته نماند که ژولیت در جوانی چند صفحه هم بیرون داده بود که به دلیل مخالفت همسرش با فعالیت هنری او آواز خواندن بصورت حرفه‌ای را کنار گذاشته بود. حتی آن شب خاطره‌هایی هم که تعریف می‌کرد خاطره‌های تلخ گذشته بود، آن شب برای اولین بار اشک‌های ژولیت را دیدم.

از ویگن می گفت و گریه می کرد و برای روزهایی که رازدار و سنگ صبور ویگن بود دلتنگی می‌کرد. می‌گفت هر وقت که بار سختیها و ناملایمات زندگی روی دوش ویگن سنگینی می کرد به خانه‌ی من می‌آمد، حرف می‌زد، با صدای بلند گریه می کرد، سبک می‌شد و می‌رفت.

آن‌شب زمانی که می‌خواستم با ژولیت خداحافظی کنم بسته‌ی کادو شده‌ای دستم داد، پرسیدم این چیه!؟ گفت: یادگاریه، بازش کن!

کادو را باز کردم، یک روسری زیبا بود.

شروع به خواندن کرد: بده دستمال دستت یادگاری یادگاری...

در اولین برخورد، فرانکو پسر ژولیت به من گوشزد کرده بود که مراقب باشم حرفی از مرگ ویگن و کارو نزنم، چون او از این موضوع بی اطلاع است.

در تمام ملاقات هایی که با ژولیت داشتم با اینکه حرفهایی که زده می شد درباره‌ی ویگن بود اما هیچگاه صحبتی پیش نیامد که مجبور شوم دروغ بگویم یا این راز را بر ملا کنم اما در آخرین دیداری که با ژولیت داشتم او حرفهایی پیش می کشید که نگرانم می کرد او چند بار رو به من کرد و گفت: برای ویگن نگرانم. کارو را می دانم که بیماره اما از ویگن هیچ خبری نیست.

با خودم فکر می کردم که با بیشتر شدن نگرانی و کنجکاوی ژولیت نسبت به ویگن و کارو تا چه مدت دیگر می توان این راز را از او پنهان نگه داشت!؟

آن روز نمی‌دانستم که این آخرین دیدار من و ژولیت است! لحظه آخر که می خواستم از او خداحافظی کنم از من درخواستی کرد و گفت: تو که خبرنگاری، این پیغام من رو به ویگن برسون، بگو ژولیت خیلی نگرانته. منبع

 

 

برگزاری هشتمین سالمرگ شاملو در کرج

کانون نویسندگان ایران با صدور اطلاعیه‌ای از برگزاری مراسم بزرگداشت هشتمین سال ‌مرگ احمد شاملو، بر مزار این شاعر معاصر در امامزاده طاهر کرج خبر داد. در اطلاعیه‌ای که از سوی هیئت دبیران کانون نویسندگان منتشر شده، آمده است: اگر چه هشت سال از وداع شاعر بزرگ ما با واژه ها گذشته است، اما امید و زندگی هم چنان در ترانه های شورانگیز او ادامه دارد.

این کانون همچنین در اطلاعیه خود، احمد شاملو را به عنوان شاعری که در زندگی خود سکوت و سرسپردگی را تاب نیاوره، معرفی کرده است.

این مراسم در روز ۲ مرداد ۱٣٨۷، ساعت ۵ بعد از ظهر در گورستان امام زاده‌طاهر در مهرشهرِ کرج برگزار خواهد شد. منبع