مجله شماره 69

 

گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با نصرت الله وحدت: زاینده رود تا لاله زار به بهانه سینما و تئاتر

ایرج باباحاجی و مجتبی نظری: هفته آخر اسفند ماه 1386 در خانه اش مهمان شدیم و به گفت و گو نشستیم. آفتاب کم جان روزهای آخر سال آمیخته با بوی بهاری که از راه می رسد، خبر از این می داد که روزگار می رود و خاطرات می ماند. همانطور که او این روز ها با خاطرات زندگی می کند. نصرت الله وحدت در روزگاری که فیلم می ساخت، تمام سعی و تلاشش رساندن آن برنامه به اکران نوروزی بود، اگر چه چند سالی است که دیگر برنامه نوروزی ندارد. به بهانه همین حرف ها و شنیدن خاطرات روزگار رفته عمر به سراغش رفتیم و پای درد و دلش نشستیم. هنرمندی که از حاشیه زاینده رود به لاله زار آمد و سال های سال در هوای آن نفس کشید و زندگی کرد.

وحدت می گوید: خیلی اصفهان را دوست دارم حالا هم اگر امکاناتش فراهم شود این ته عمری را دوست دارم در اصفهان بگذرانم. در زیر گفتگوی مفصل قدیمی ها را با نصرت الله وحدت می خوانید.

 

بچه کجای اصفهان بودید؟

من بچه دروازه دولت اصفهان بودم. دو تا شناسنامه دارم یکی 1306 و یکی 1304 و نمی دانم کدامشان درست است. در سن 12 سالگی محصل هنرستان صنعتی بودم دوست هایی آنجا داشتم، از دوست های من آقای ارحام صدر و فخرالدین ایوبی که هیچ کدام یک از ما نه در تئاتر بازی می کردیم و نه در سینما، فقط به دیدن فیلم می رفتیم.

 

نصرت الله وحدت

 

چگونگی وارد شدنتان را به عرصه هنر بگویید؟

من فعالیت تئاتری ام از اصفهان شروع شد و در سن خیلی کم، در سن 18 سالگی من به روی صحنه تئاتر رفتم. شاید مثلا 15 سال بر صحنه تئاتر اصفهان در کارهای طنز فعال بودم. یکی از کارهای کمدی که در اصفهان موفق شدم نمایش جاده زرین سمرقند بود که بی اندازه برای من در اصفهان موفقیت آمیز بود. از تهران، سر و صدای این تئاتر را شنیدند و مدیر تئاتر فردوسی تهران به اصفهان آمد و این تئاتر را دیدند و همانجا با من قرارداد بستند که به تهران بروم و نمایش جاده زرین سمرقند را با هنرپیشه های تهران بازی کنم.

 

آن موقع اصفهان دو تئاتر داشت. توضیحی در مورد این تئاتر ها بدهید؟

اولین تئاتری که در اصفهان ایجاد شد با همت زنده یاد ناصر فرهنمند کارگردان از دست رفته، من و رضا ارحام صدر و عده ای از دوستان بود. این تئاتر را به نام تئاتر المپ، که در چهارباغ رو به روی مدرسه چهارباغ یک باشگاهی بود و در آن باشگاه تئاتر المپ را تاسیس کردیم و اولین نمایشی که در آن اجرا کردیم خلیفه یک روزه بود. در آن نمایش من هیچ دیالوگی نداشتم و ناصر فرهنمند به من گفت فقط تو حرکت داری، اگر حرف بزنی نقشت را ازت می گیرم و غذرت را می خواهم. در آن نمایش نقش من منشی خلیه بود، هر کس وارد می شد من جلو اش بلند می شدم و تعظیم می کردم و دوباره می نشستم. حتی هر کسی الاغش را هم می آورد من جلوی الاغش هم تعظیم می کردم (با خنده).

کار من در این سه پرده فقط تعظیم کردن بود و همین حرکات خم و راست شدن بی اندازه مورد توجه مردم قرار می گرفت و فرهمند گفت وحدت کارت خیلی عالی بود و من آینده درخشانی برای تو می بینم و امیدوارم هرز نروی و من هیچ موقع این جمله زنده یاد فرهمند یادم نمی رود.

به هر حال بعد از موفقیت در این پیس، پیس های متعددی را به اتفاق ارحام صدر با هم به روی صحنه می آمدیم و سال های سال اسم من و ارحام صدر، روی پرده ها و آفیش های جلوی تئاتر بود. البته این تئاتر ها تضمین شده بود و مرتب کار می کردیم تا به نقش جهان رسیدیم. ما مدتی که در تئاتر المپ کار کردیم مرحوم فرهمند، با صاحب تئاتر المپ اختلاف مالی پیدا کرد و فرهنمند گفت که دیگر ما اینجا کار نمی کنیم و ما تئاتر المپ را ترک کردیم. مدت ها در فکر ایجاد تئاتر بودیم تا فرهنمند تئاتر اصفهان را درست کرد و چند برنامه با ناصر فرهنمند، مثل نمایش میرزاده عشقی و اتللو تمرین کردیم.

فرهمند نقش اتللو را به من داد چون چهره و فیزیک من به اتللو می خورد. مدت ها تمرین کردم و یک روز ناصر فرهمند به من گفت وحدت من صلاح را در این می بینم که نقش اتللو را خودم بازی کنم و تو نقش یابو را بازی کن. حالا این نقش، نقش فحش خوری هم بود که از اول تا آخر تئاتر فحش می خورد. من به فرهمند گفتم فرهمند جون من حال فحش خوردن را ندارم و این نقش را بازی نمی کنم. مرحوم دکتر دخانی این نقش را بازی کرد. بعد تئاتر سپاهان به وسیله آقای علی صدری پسر عموی ارحام صدر با یک سرمایه کمی درست شد. من، ارحام صدر و سایر دوستان با آقای صدری همکاری کردیم و تئاتر سپاهان هم مدت ها تئاتر های فوق العاده چه ترجمه شده آثار مولیر و چه تئاتر هایی دیگر که مرحوم علی محمد رجایی پدر زن خودم همان جا می نوشت و ما اجرا می کردیم.

 

بین نویسنده ها، کسانی که نمایش نامه می نوشتند، کارگردانی هم می کردند؟ مثلا که الان به آقای رجایی اشاره کردید.

آقای رجایی هم می نوشت، هم کارگردانی می کرد، هم بازی می کرد، هم شعر می گفت و هم موسیقی می ساخت.

 

زمانی که آقای رجایی می نوشتند و کارگردانی می کردند، دیگر چه کسانی می نوشتند؟

مهدی ممیزان، تنها مهدی ممیزان یادم هست که می نوشت و بعضی از وقت ها از پیس های مرحوم مهدی ممیزان اجرا می کردیم. بعد از این که من به تهران آمدم و مرحوم رجایی هم از این دنیا راحت شد، مهدی ممیزان مرتب پیس می نوشت و اجرا می شد به وسیله آقای ارحام صدر و گروهشون.

 

نصرت الله وحدت

 

یعنی وقتی که شما به تهران آمدید، آقای ارحام صدر در اصفهان برای خودش گروه تشکیل داد؟

بله.

 

خوب از اصفهان به تهران آمدن شما چطور بود؟

بسیار خوب بود، چون می خواستم به یک جامعه گسترده تر و بازتر بیایم و بازی با هنرمندانی که من آنها را نمی شناختم و فقط اسامی شان را شنیده بودم، البته غول های تئاتر تهران بودند مثل مرحوم هوشنگ سارن، شهلا ریاحی، علی تابش، محتشم، ناصر مصفا، مصیبی، مورین و ایرن.

 

نگران و آشفته نبودید که می خواهید با این هنرمندان کار کنید؟ می خواهم بدانم در کنار اینها راحت بودید؟

اولا موضوع این بود که من در فکر این بودم که چگونه خودم را بین اینها نشان بدهم. کاری کردم که همه تعجب کردند و همکاران من در اصفهان به من می گفتند چطور جرات کردی با اینها بازی کنی و چطور خودت را نباختی. به هر حال من ایستادم و میخ یک کمیدین را در تئاتر تهران کوبیدم و به عنوان یک کمیدین کارم را ادامه دادم.

 

اولین نمایشی که در تهران بازی کردید یادتان هست؟

اولین نمایشی که بازی کردم بعد از جاده زرین سمرقند، معروف پینه دوز بود.

 

آقای وحدت اصلا چطور شد که به سوی نمایش های کمدی کشیده شدید؟ در کل چرا کمدی را انتخاب کردین؟

من اصولا در اصفهان نقش های جدی خیلی بازی کردم و عکس هایش را هم دارم. ولی اصولا خمیر مایه کمدی در وجود من بود که من را گرایش به سوی کار های طنز و کمدی داد و اولین کاری را که در قسمت طنز اجرا کردم باعث شد که من دیگر دنبال کار طنز را بگیرم. من نقش های بسیاری در تئاتر بازی کردم از قبیل فحش خور و جنایی و . . .  گردن کلفت هم بودم و حتی کارهای اکشن هم روی صحنه تئاتر در می آوردم، برای مثال دو طبقه بر روی صحنه تئاتر اصفهان ساخته بودیم، یعنی من فرار می کردم که مثلا یک گلوله خوردم و از طبقه دوم خودم رو پایین می انداختم و می افتادم کف صحنه. بعد از سال های زیادی که در کار کمدی بودم و دیدم که مردم بیش از حد دوست دارند و استقبال می کنند، این بود که من هم دنبال کار طنز را گرفتم.

 

اصلا قبل از این که شما به تئاتر بروید، در اصفهان سینما بود؟ چند سینما بود و آیا شما به سینما می رفتید؟

بله. در اصفهان دو سینما به نام های مایا و ایران بود که در چهارباغ بودند.

 

فیلم ها را دنبال می کردید؟ علاقه داشتین؟ قبل از اینکه هنرپیشه بشین؟

بله صد در صد. اصلا ما شب و روز، وقت و بی وقت سینما بودیم، اصلا سینما زندگی ما بود، من هنرستان صنعتی کنار رودخانه تحصیل می کردم و اصلا ناخودآگاه یا بدون اینکه مدیر دبیرستان بفهمد، من کلاس را ترک می کردم و سوار دوچرخه می شدم – و ماشین ما آن موقع ها دوچرخه بود 50 یا 60 سال پیش – فورا به سینما می رفتیم. از این فیلم به اون فیلم، در هر شب دو سینما را می رفتم و ممکن نبود فیلمی را در دو سینما نبینم و برویم خانه و اصلا آن موقع فیلم ایرانی وجود نداشت و همه فیلم ها خارجی بود. مثلا به من می گویند که وحدت تو چطوری کارگردان شدی؟ می گویم که ما اصلا نه هنرستان سینما داشتیم، نه کلاس بازیگری و نه دانش سینما و واقعا معلم سینمای ما فقط فیلم های خارجی بود. از روی آن فیلم ها فقط جهت و زاویه ها را تشخیص می دادیم و من واقعا خود آموخته و خود جوش کارگردان سینما شدم.

 

نصرت الله وحدت

 

با ارحام صدر چگونه آشنا شدید؟ همکلاس بودید؟

ارحام صدر از همان سن 17 یا 18 سالگی در سینما با هم آشنا شدیم و در همان موقع من و ارحام با هم از دبیرستان جیم می زدیم، البته آشنایی من با ارحام صدر داستانی دارد که بماند و اولین تئاتری که در المپ بازی شد من و ارحام صدر اجرا کردیم. من و ارحام صدر در 64 سال پیش قدم به صحنه تئاتر حرفه ای گذاشتیم که همان تئاتر خلیفه یک روزه بود به کارگردانی ناصر فرهنمند و در سال 1323 یا 1324 علی محمد رجایی از تهران دعوت شد به اینجا و کلاس تئاتر گذاشت و کارگردانی تمام تئاتر ها را به عهده داشت.

 

علی محمد رجایی تهرانی بود یا اصفهانی؟

تهرانی بود و فقط برای درس دادن تئاتر به اصفهان آمد. هنرمندانی مثل جهانگیر فروهر، عباس همت آزاد، بنی احمد، رضا رخشانی از تهران به اصفهان آمدند و چند سالی با ما کار می کردند.

 

کار سینما در تهران از کی شروع شد؟

بعد از چند تئاتر از جمله جاده زرین سمرقند و قسمت و طلاق و . . . . که در لاله زار اجرا می شد و چون سینما نبود مردم بی نهایت استقبال می کردند. مثلا آن موقع با جمعیت 32 میلیون نفری ایران، یک تئاتر ممکن بود به 11 ماه اجرا هم بکشد و آن هم روزی دو بار اجرا می کردیم و روزهای جمعه هم 3 اجرا داشتیم. یادم نمی رود صدای من گرفته می شد از بس فعالیت داشتم. آن موقع فرض کنید من فیلم هم بازی می کردم. روز ها روی صحنه فیلم برداری بودم و شب ها ساعت 6 به تئاتر می رفتم و تا ساعت 8 تمرین می کردیم که ساعت 8 موقع اجرا عمومی بود. در این شرایط من کار می کردم. یادم نمی رود در فیلم نردبان ترقی، مرحوم پرویز خطیبی با من شریک شد و با هم این فیلم را ساختیم و کارگردان هم خود خطیبی بود. این فیلم ساخته و تمام شد و مرحوم خطیبی دلش می خواست این فیلم زود اکران شود و به پول برسد، چون 25 درصد با من شریک بود.

در تئاتر که من بازی می کردم صدام گرفته بود و این فیلم هم تمام شده بود و بایستی صدا برداری می شد، چون صدا روی صحنه فیلم برداری ضبط نمی شد و باید هر کسی نقش خودش را دوبله می کرد و این را بگویم که من از همان اول به جای خودم در فیلم هایم حرف می زدم و دوبلور نداشتم. برای صدا گذاری، صدای من خیلی گرفته بود چون من سر صحنه تئاتر با بلندگو کار می کردم بیشتر داد می زدم و صدام هم بد تر می شد. ولی صدا هم می رسید.

اما برای صدابرداری نقش من، صدایم بیرون نمی آمد. گفتم که یکی دو هفته صبر کنید تا صدای من خوب شود. دو یا سه هفته گذشت اما صدای من خوب نشد صدا همان صدا بود و بهتر هم نشده بود و خطیبی به من گفت که وحدت اجازه بده من به جای تو صحبت کنم، چون می خواهم که این فیلم زود تمام شود.

گفتم خیلی خوب صحبت کن. در فیلم نبردبان ترقی مرحوم خطیبی به جای من صحبت کرد، این فیلم روی اکران رفت و مردم و تماشاچی متوجه شدند که این صدای وحدت نیست و همه با صدای من آشنا شده بودند و حتی روزنامه ها هم نوشتند.

 

شما در تمام نقش هایتان با لهجه طنز صحبت کردید و در تمام کارها و تکه کلام هایی که داشتید کاملا مشخص و معلوم بود که خطیبی نمی توانسته به جای شما صحبت کند، یا تکه کلام های شما را به کار گیرد، حالا کار با خطیبی چگونه بود، چون یکی از اولین های سینما بود.

خوب بود. زنده یاد خطیبی هم مرد بسیار رئوف، مهربان و خودساخته ای بود.

 

اولین فیلم شما نردبان ترقی بود؟

نه، اولین فیلم من خورشید می درخشد بود، البته در دو تا 16 میلی متری هم شرکت داشتم، که یکی از آنها را خودم ساختم، به اسم پنجمین ازدواج که اولین فیلمی که من ساختم، بازی کردم و کارگردانی کردم همین فیلم پنجمین ازدواج بود و سینما پاک و مترو پل هم این فیلم را پخش کردند.

 

آقای وحدت وقتی از عرصه نمایش به سینما آمدید، خودتان خواستید یا به شما پیشنهاد شد؟ یا در کل با خود فکر اینکه یک روز به عرصه بازیگری پا بگذارید را می کردید؟

شکی نداشت، من به سینما علاقه داشتم، یا همان تهیه کننده پنجمین ازدواج آقای مرحوم نوربخش از بس کار تئاتر مرا دیده بود، پیش آنها من وجهه خوبی پیدا کرده بودم، آمد و گفت این داستان را دارم و باید خودت آنرا بازی و کارگردانی کنی و من این کار را کردم. تهیه کننده ها چون کارهای مرا در تئاتر می دیدند، به من پیشنهاد بازی می کردند.

 

تئاتر سخت تر بود یا سینما؟

اون روزها می گفتند، آدم در سینما بازی، ولی در تئاتر زندگی می کند، آن روزها مردم به هنرپیشه های روی صحنه تئاتر، هنگام بازی متلک می زدند، خوشبختانه مردم به گروه ما هیچ متلکی نمی زدند، چون مردم وقتی متلک می زدند که از بازی آن هنرپیشه خوششون نمی آمد، ولی پیس هایی که ما اجرا می کردیم، چون کمدی بودند، مردم خوششان می آمد و جرات متلک گویی به ما را نداشتند، مثلا صادق پورها را روی صحنه تئاتر متلک باران می کردند.

 

خوب وقتی که به سینما آمدید تئاتر هم کار می کردید یا کاملا با سینما اخت شده بودید؟

من تا مدت ها هم در سینما و هم در تئاتر بودم، قبلا عرض کردم که روزها فیلمبرداری و شب ها تئاتر کار می کردم.

 

آقای وحدت سینمای ما غالبا در یک دهه هایی تغییر کرد چه از لحاظ بازیگر و چه از لحاظ سیستم و فیلم سازی. آن موقع که شما در سینما شروع به بازی کردید و هنرپیشه های تئاتری به سینما آمده بودند، که بعدا خود سینمایی ها می گفتند که تئاتری ها به سینما آمده اند و دارند تئاتری بازی می کنند، آیا این گونه بود؟

من به آن صورت چیزی یادم نیست، ولی این موضوع را متوجه شده بودم که بازی روی صحنه با جلوی دوربین فیلمبرداری باید فرق کند و من خیلی راحت، خاکی و معمولی جلوی دوربین کار خودم را انجام می دادم، تئاتر یک ژست های دیگری دارد، نحوه گفتن دیالگو های نمایش با جلوی دوربین خیلی فرق می کند، واقعا یادآوری خوبی کردید، خیلی ها به صورت تئاتری جلوی دوربین آمدند و کارشان نگرفت، به کناری رفتند و ماندگار نشدند.

 

آن موقع با نبود ابزار، نبود تکنیک، نبود دانش سینمایی با چه مشکلاتی رو به رو بودید و اصل مشکل چه بود؟

اصل مشکل عشق ما به سینما بود، این عشق خیلی بلاها سر ما آورد، هیچ وقت فراموش نمی کنم به خاطر عشق به سینما چه کارها که نکردم و چه صحنه هایی را من طبیعی روی صحنه تئاتر بازی کردم، که امکان داشت با مرگ من روبه رو شود.

 

چند سال اینجا در این خانه زندگی می کنید؟

40 سال است، کلنگی بود خریدم و ساختم، 600 متر هست.

 

در این خانه فیلم هایی هم بازی شد؟

بله خیلی از صحنه های فیلم هایم، در این خانه و اتاق خواب فیلم برداری شد مثل فیلم نقص فنی.

 

نصرت الله وحدت

 

آقای وحدت شما پوری بنایی را به سینما آوردید، بعد از پوری بنایی چه هنرمندانی به وسیله شما به سینما آمدند؟

خانم لی لی، که می گفت من می خواهم پوری بنایی شما شوم، بعد شیلا، بعد ژاله کریمی و قبل از همه اینها شهین و فریده نصیری.

 

برخورد خانواده ها با سینما آمدن بچه هایشان چگونه بود؟ بالاخره فیلم ها تا حدودی س ک س ی بود و خانواده ها هم سنتی.

زیاد در آن زمان این مسائل نبود، ولی در اصفهان یه خورده خانواده ها سخت گیر بودند، مثلا خانم عفت که فامیلش یادم نیست، همه مردم می گفتند چطور جرات کرده روی صحنه تئاتر برود، یا خانم ایرن اولین فیلمی با تهیه کنندگی آقای ساموئل خاچکیان بود، که جرات کرد بدون پوشش همیشگی کنار دریا خودش را نشان بدهد و ما از این ناراحتی ها ندیدیم.

 

نه می خواهم بدانم با توجه به فضای سنتی خانواده ها در آن زمان هنرپیشه ها مشکلی برای بدون پوشش شدن نداشتند و قبول می کردند در آن نقش ها بازی کنند؟

نه اصلا مشکلی نداشت، اصلا فضای سنتی خانواده ها تقریبا از بین رفته بود و هیچ ناراحتی سنتی نداشتیم و خانواده ها به وضع موجود اعتراضی نداشتند.

 

آن موقع به غیر از فیلم های ایرانی، فیلم های خارجی، هندی و عربی از در و دیوار سینمای این مملکت می بارید و مورد استقبال بود برای مبارزه و رقابت با این فیلم ها چه کردید؟

ما اصلا فیلم های عربی و هندی را قابل نمی دانستیم که رقیب اینها بشویم، ناگفته نماند خیلی از تهیه کننده ها از روی داستان های هندی فیلم ساختند مثل فیلم چلچراغ و... ولی در این مورد، مثلا ما فقط تنها رقیبی که جلوی ما قد علم کرد، فیلم های خارجی با صحنه های برهنه و س ک س تمام بود که بازار ما را گرفتند و در یک زمانی واقعا سینمای ما افت عجیبی پیدا کرد.

ما با اتحادیه تهیه کننده ها که مدیرش یا مهدی میثاقیه یا دکتر کوشان بود نشستیم و گفتیم که باید در فیلم هایمان یک س ک س و برهنگی بگنجانیم، ما شروع کردیم تا سینمای ایران یک بازاری پیدا کرد و من خودم خیلی از فیلم های پوشیده خوشم می آمد و هم از نظر اخلاقی و سنتی مورد توجه قرار می گرفت، ولی این فیلم های خارجی کار ما را خراب می کرد و ما مجبور شدیم در کارهایمان تجدید نظری کنیم، البته بعضی ها در ساخت فیلم خیلی زیاده روی کردند که بیشتر خشم و ناراحتی مردم را فراهم کرد و اگر دقت کنیم من در فیلم هایم از ساز و آواز و کافه خبری نبود و نهایت در آن فیلم تولدت مبارک یک کافه داشتیم، که ژاله کریمی روی صحنه رفت و آن اشعار را خواند، که انتقادی هم بود.

 

از کافه و آواز استفاده نمی کردید، چون اطمینانتان روی طنز بود؟ یعنی مردم را برای تماشای فیلم به سینما می کشاندید؟

من در داستان ها اگر احتیاجی می شد، مثل شوهر کرایه ای که پسر، دختر را گول می زند و از شهرشان فرار می کنند و وقتی که دختر حامله می شود و آن پسر بیکار، دختر مجبور است مشغول کار شود، یعنی پسر وادرش می کند که درکافه و برقصد.

 

شما هر سال یک فیلم می ساختید و اکثر داستان های شما خانوادگی بود، مثل شوهر کرایه ای، شوهر پاستوریزه و . . . این قصه ها را از کجا می آوردید؟

اصلا تبیلغی که در روزنامه ها برای من می شد این بود که سالی یک فیلم برای خانواده ها.

 

چرا مدام دنبال نقطه ضعف آقایان بودید و دنبال شوهر های بدبخت (با خنده)؟

اتفاقا آقایان هم هر وقت مرا در خیابان می دیدند، با یک ناراحتی مرا نگاه می کردند.

 

این قصه ها را از کجا پیدا می کردید؟

بیشتر این حوادث روزنامه ها را که می خواندم، خیلی چیزها دستگیرم می شد و حالا بگذریم، آن روزها حوادث چیز دیگری بود ولی امروزه حوادث همه اش قتل و کشتار است، من کمتر از فیلم های دیگر اقتباس می کردم و تمام سعی خود را بر این گذاشتم که داستان و سوژه های سنتی خودمان باشه، مثلا آن فیلم ماجرای شب ژانویه، نظیرش را جایی دیده اید، جشن از سر شب شروع می شد و مسلمان ها بیشتر از شب ژانویه استقبال می کردند تا خود مسیحی ها.

 

نصرت الله وحدت

 

استادیو نقش جهان را کی پایه گذاری کردید و چه شد که این استادیو راه اندازی شد؟

بعد از فیلم عروس فرنگی استدیو نقش جهان را گرفتم، استدیو یک خانه مسکونی بود و ما خیلی پیش صحاب خانه عزیز و محترم بودیم، چون به کار ما خیلی علاقه داشت و گفت هر کاری که می خواهید بکنید، تا حرف از عروس فرنگی شد این را بگویم که خیلی برای من افتخار آمیز بود و در جشنواره تهران جایزه دهقان طلایی را بردم و بین فیلم های فارسی آن سال اول و بین فیلم های خارجی سوم شد. و دیپلم افتخار هم از مسکو گرفتم و اولین بازی پوری بنای بود.

 

پوری بنایی از بستگان شما بود؟

با پدر پوری بنایی آشنایی نزدیکی داشتم، بعدها برای پوری مشکلی پیش آمد، کمر و پایش شکست و در همان بیمارستان می گوید که من شوهر نمی کنم و فقط می خواهم در فیلم های آقای وحدت بازی کنم و بالاخره در فیلم عروس فرنگی آمد و نقش اول را هم به او دادم.

 

نظرتان در مورد فیلم گنج قارون چیست و احتمالا باید موج گنج قارون یادتان باشد، چون از فیلم گنج قارون به عنوان ناجی سینمای ایران یاد می کنند، با این واژه موافقید؟

خوب ناجی نمی شود گفت، ولی فیلمی بود که فروش کرد و هنرپیشه های خوبی هم در این فیلم بازی می کردند، مثل زنده یاد فردین، فروزان و زنده یاد آرمان، اینها آس سینما بودند و مثلا برای فیلم آسمون جل من هم می گفتند تحولی در فیلم های سینمایی بوجود آورد و عروس فرنگی هم به همین صورت. گنج قارون در آن زمان حرف اول را می زد و فروش خوبی هم داشت.

 

به موضوع خوبی اشاره کردید و گفتید فیلم گنج قارون با ستاره های آن زمان ساخته شد چرا شما از این ستاره ها استفاده نکردید؟

ژانرهای ما با هم فرق داشت، ژانر من با آقای فردین فرق داشت، ولی مثلا با تقی ظهوری و علی میری، اصغر سمسارزاده و غلامحسین بهمنیار اینها هم ژانر من بودند، من تنها فیلمی که می خواستم از هنرپیشه های غیر خودم استفاده کنم، ایرج قادری بود در فیلم ناخدا باخدا. اون روزها ایرج قادری هم همچین اسمی نداشت ولی خوب هنرپیشه شاخصی بود، تقریبا بعدها خیلی هم خوب شد و ترقی کرد. یک فیلم متفاوت دیگر ساختم به نام هیاهو، تهیه کننده بودم و کارگردان محمد صفار. مطابق دلمان این فیلم را ساختیم و استفاده ای هم نبردیم، ولی خوب فرزانه تائیدی و بهروز به نژاد از بازیگران این فیلم بودند.

 

سه تا فیلم خارج از کشور ساختید، یعنی این قدر راحت بود که وسایل و هنرپیشه ها را بردارید و به خارج ببرید؟

بله. البته از پلیس ما اجازه می گرفتیم و مردم آن کشور مزاحم ما نمی شدند و با فیلم برداری آشنا بودند و پشت دوربین می ایستادند و تماشا می کردند و استقبال و تشویق هم می کردند. مثلا اون قسمتی که من کنار حوض وضو گرفتم و در آن آب یخ زده حوض افتادم (در فیلم یک اصفهانی در نیویورک) و خدا می داند که مردم چه کردند یا در پارک اونیو که چمدان و پول های مرا دزدیده بودند و من ناراحت بودم، به خدا می گویم که می خوام چند کلمه ای باهات حرف بزنم که دلم خالی بشه. خوب من شروع کردم به وضوگرفتن و دوربین هم شروع به فیلم برداری کرد تا من آب به صورتم زدم، دیدم که یک دختر آمریکایی نیمه لخت و با شرت کنار حوض نشسته و نگاهم می کند، در حالی که دوربین فیلم می گرفت، من با خودم می گفتم که من همچین چیزی در فیلمم نیست، این چطور اینجا سبز شده و من وقتی صورتم رو شستم این دختر شروع کرد آب پاشیدن به من و صدای خنده مردم بلند شد تا این دختر این کار رو کرد من هم به او آب پاشیدم و دوربین قطع کرده بود. اینها را که می گویم پشت صحنه است و دختره حالا با دو دست شروع به آب پاشیدن کرد و من حالا کلاهم را درآوردم و پر از آب کردم و به او پاشیدم و هیچ، آن بپاش و من بپاش و مردم در حال خندیدن و من پا شدم و آن دختر رو بغل کردم و انداختم تو حوض. به فیلم بردار گفتم که ماجرا چی بود، گفت که تا ما شروع به فیلم برداری کردیم اومد تو فیلم این ماجرا که پیش اومد ما هم دوربین را قطع کردیم و ایستاده بودیم که ببینیم صحنه چه می شود. و در آخر فهمیدم که آن دختر یه خرده کم دارد. این هم خاطره ای بود از فیلم یک اصفهانی در نیویورک.

 

ایرج باباحاجی، مجتبی نظری و نصرت الله وحدت

 

آقای وحدت در فیلم یک اصفهانی در سرزمین هیتلر که گروه موزیک آلمانی، آهنگ بابا کرم رو میزنه چطور بود؟ آیا تماشاچی های توی کافه خارجی بودند؟

بله. البته ما با گروه خارجی تمرین کردیم نوار بابا کرم رو ضبط کرده بودیم و حتی به موزیک گفتیم اول بد بزنید و کم کم راه افتادند و تمام جمعیتی هم که آنجا در فیلم دیدین ما به همشون یک آبجو دادیم و آن رستوران هم رستوران هیتلر بود که من آنجا در مورد هیتلر صحبت کردم و گفتم که ای بابا، باباکرم ما از هیتلر شما معروف تره.

 

وقتی که انقلاب شد، شما چه کردید؟ آیا با شما تماس گرفتند برای بازگشت به سینما؟ و آیا دوست دارید دوباره به سینما برگردید؟

اولا من 30 سال است که دیگر کار نمی کنم و در این 30 سال خیلی صحبت درباره ما شده، خیلی ها آمدند و گفتند که ما اجازه شما را می گیریم و نتونستند. الان خیلی دیر شده و من به خاطر عشقی که به این رشته داشتم 4 سال پیش در لوس آنجلس و در تمام ایالات آمریکا روی صحنه رفتم، کلاغ سردرگم و ماه عسل از نمایشنامه هایی بود که اجرا کردیم. یکی 10 سال پیش بود و یکی 6 سال پیش. در آلمان یک نمایش به نام ناهار لعنتی که بچه های وزارت ارشاد کار کردیم. بچه های ارشاد آمدند خانه من و گفتند که ما هر سال برای اجرای نمایش به آلمان می رویم، الان آن تهیه کننده و برگزار کننده به ما گفته که نمایش های شما خشک است و دیگر مشتری ندارد. هنرپیشه هایی بیاورید که مردم می شناسند و کار طنز بکنید. این شد که اینها سراغ من آمدند به آلمان رفتیم و در 9 شهر آلمان قرار داد بستیم. در همین خانه با هنرپیشه ها تمرین می کردیم و خانم من هم ناهار درست می کرد و هر روز بچه ها برای تمرین می آمدند. خدا می دونه که مردم چه استقبالی کردند و فقط شهر مونیخ بود که به ما گفتند یک هفته دیگر این نمایش باید تمدید شود و ما هفته دوم اجرا را در مونیخ انجام دادیم. بعد از نمایش، پیشخدمت پیش من آمد و یک پاکت به من داد و گفت یک آقایی این پاکت رو داد و گفت فقط مخصوص آقای وحدت هست. من در پاکت رو باز کردم و دیدم سه هزار مارک هر کدام اسکناس های هزار مارکی در این پاکت است. نوشته بود وحدت عزیز، من مدت ها بود که هنر و کارهایت را ندیده بودم. فقط در تئاتر های لاله زار من کارهای شما رو می دیدم و سال هاست که به آلمان آمده ام و در شهر دیگری هم ساکنم، وقتی شنیدم به اینجا آمدید، از آن شهر که فاصله اش هم زیاد است، آمدم و تئاتر شما رو دیدم و لذت بردم. این خدمت ناچیز را از من بپذیرید.

من به پیشخدمت گفتم که این آقا کجاست و هر چه گشتند همه تماشاچی ها رفته بودند و اسم آن آقا هم مرادی بود. یک همچین حق شناسی هایی از طرف مردم به ما می شد که اصلا فراموش نمی کنم.

 

نصرت الله وحدت

 

سینما یک امانتی دست شما بوده و بلاخره شما از پیشگامان این سینما هستید. از اول سینما بودید تا سال 57، به نظر خودتان امانت داری کردید به چیزی که دست شما بود؟ به سرانجام رسید؟

هر جا که من می روم به کوچک و بزرگ احترام می گذارم. شما نمی دانید ما هر کجا که می رویم مردم چه می کنند، محبت می کنن و عکس می گیرن. همه مردم عزیز کشورمون رو دوست دارم.

 

خوب سینما را به اهلش سپردید؟ یا از شما به زور گرفتن؟ و راه امانت را درست سپری کردند؟

به هیچ عنوان. در این 30 سال یک کدام از دوستان ما که الان شاغل هستند و کار می کنند، حتی یک تلفن به ما نزدند یا دست اندر کاران سینما که جشنواره بر پا می کنند، از سیاه سوخته های آفریقایی دعوت می کنند، میان اینجا می خورند و می خوابند، یک بار نشد از ما قدیمی ها به قول شما که به خاطر هموار کردن راه سینما عمرمان رو تلف کردیم، در جشنواره هایشان دعوت نکردند. به همین خاطر ما هم هیچ استقبالی از این موضوع نمی کنیم.

 

دانستنی هایی در مورد فیلم بی تا

چکیده ای از فیلم بی تا: بی تا به پدرش و به روزنامه نگار جوانی سخت علاقه مند است. پدر می میرد و جوان روزنامه نگار نیز رابطه اش را با او قطع می کند. برای بی تا زندگی در این نقطه تمام است و دیگر هیچ چیز برای او ارزشی ندارد. فیلم نامه ی فیلم بی تا را یک خانم نویسنده به نام گلی ترقی نوشته است. خانم گلی ترقی، فیلم نامه را بر اساس یکی از داستان های کوتاه خود تنظیم کرده است. در این فیلم به طور ضمنی، به فاصله ی دو نوع نگرش یا ارزش گذاری نسبت به زن روبه رو هستیم.

دختر ساده، جذاب و زیبایی با همین خصلت ها همواره در خانواده و اجتماع تکریم و ستایش شده او خود را محق می داند که مورد پذیرش جوان روشن فکر جذابی هم قرار گیرد، اما جوان به او بی توجه است و او را خانم کوچولویی جذاب می بیند.

احساسات دختر به شدت ضربه می خورد و احساس تحقیر می کند. اندک اندک شاهد سقوط او هستیم از احساس شادابی و غرور تهی می شود و به دنبال مرد جوان همه جا می رود تا مرد سرانجام به کلی او را از خود نا امید می کند.

دختر در انتها، با همان ارزش گذاری ستایش شده ی عمومی، سوار ماشینی می شود که برای او بوق می زند! این سقوط، بازتاب نگرش اجتماعی ست که غریزه و جسمیت را عروسک وار برای رشد و ارزش گذاری کافی می داند. در فیلم نازنین (علیرضا داودنژاد) همین نقش بار دیگر با بازیگری مشابه دیده می شود.

به گفته ی یک منتقد سینمایی جمشید اکرمی فصل نامه ی فیلم، زمستان 1351 تم مرکزی فیلم خُرد شدن تدریجی معصومیت دختری را در مواجهه های گاه به گاه او با واقعیت، هدف اعتنای خود دارد. این تم و داستان فیلم در آن زمان سینمای ایران، حرکت جسورانه ای بود در بطن سینمایی که زن چرخ پنجم درشکه ی آن محسوب می شد.

هژیر داریوش که پیش از تحصیل سینما در مدرسه ی سینمایی ایدک، به نقد نویسی و ترجمه در نشریه های سینمایی ایران اشتغال داشت و پس از بازگشت به ایران، چند فیلم مستند نیز ساخته بود، در این تنها ساخته ی بلند سینمایی اش در انتخاب مضمون و شیوه ی پرداخت سینمایی آن، ارادت و علاقه اش را به سینمای آنتونیونی نشان می دهد.

این البته ویژه گی اصلی اثر است، اما نباید سهم ساخت سینمایی خوب، بازی گوگوش، موسیقی چکناواریان و فیلم برداری هوشنگ بهارلو را در تشخص بخشیدن به این اثر نادیده گرفت. داستانی که برای آن زمان سینمای ایران نامتعارف بود، در زمینه ی سینمایی که هم چون سرمشق اش - فیلم های آنتونیونی - تکیه و تاکید خاصی بر سکوت دارد، جریان می یابد تا یکی از نادیده گرفته شده ترین آثار سینمایی ایران به وجود آید.

هژیر داریوش کارگردان فیلم بی تا می گوید: بی تا به عبارتی یک فیلم مستند درباره ی گوگوش است منهای خواننده گی و به عبارتی مستندی ست درباره ی فضا و آدم های این جا و این لحظه.

بی تا به عنوانی یک نمونه ی سینمای عاطفی، واکنشی ست در برابر نوع رنگ روغن خورده و فریبنده (ابله فریب). که قصه ی عشق آقای اریک سگال، نمونه ی مشخص آن است.

انتخاب داستانی با یک دختر جوان به عنوان پرسوناژ مهم و مرکزی، عکس العمل است در برابر این سینمای نرینه که داریم و از زن به عنوان یک خدمت کار مطیع برای مرد یاد می شود و یا باز انتخاب داستانی است که در آن ماجرا به حداقل رسیده و دوم، جنبه ی خصوصی و عاطفی دارد، واکنش ست در مقابل سینمایی که (چه داخلی و چه خارجی) می خواهد به ضرب سوژه ی مهم و بزرگ، خودش را تحمیل کند.

هژیر داریوش در این مورد که چرا گوگوش برای بازی در فیلم بی تا انتخاب شد، گفت: من کم ترین عقیده ای برای موفقیت تجاری این فیلم پیش بینی نمی کنم، می خواهم بگویم که حتا برای انتخاب گوگوش، به هیچ وجه نظر تجارتی در نظر نبوده است. هدف من از انتخاب گوگوش، صرفن استعداد خارق العاده ی دراماتیکیست که در این دختر وجود دارد.

گوگوش درباره ی نقشش در بی تا می گوید: در فیلم بی تا، یک مقدار از روحیه ی من منعکس می شد نه فکر کنید که دیوونه ام! اما خُب بعضی از خصوصیات معصومانه ی بی تای خل واره توی وجودم هست و نیز در نقدی از فیلم بی تا چنین آمده: مایه ی تباهی تدریجی معصومیت و سرخوشی یک زن، دست مایه ی مناسبی برای نویسنده ای چون گلی ترقی بود و همسرش هژیر داریوش هم این مضمون را با الهام از فرم آشنای سینمای مدرن اروپا و با ارادت ویژه به آنتونیونی به تصویر کشید.

یکی از ویژه گی های تاثیر گذار بی تا، بازی متفاوت گوگوش در نقشی خاص است. گر چه هژیر داریوش در تعبیری عجیب و جنجالی، این فیلم را «مستندی درباره ی گوگوش منهای خواننده گی» نامید، او در نقش دختری سبک سر ظاهر می شود که نا امید از مرگ پدر روانی و طرد شدن از سوی عشقی که بیش تر ساخته ی ذهن خودش بوده، کارش به خود ویرانگری می کشد.

فیلم می کوشد لحظه به لحظه ی این فروپاشی را از طریق رو در رو کردن بی تا با شرایط ناهنجار بیرون شرح دهد. زوال اخلاقی و شرایط نا بسامان طبقه ی متوسط و تصویری نه چندان سمپاتیک از روزنامه نگاری روشن فکر به علاوه ی ازدواجی نا خواسته و از سر اجبار، مهمترین زمینه های باور پذیری این استحاله ی آرام و ساکت است و تغییر بنیادین شخصیت بی تا در طول فیلم از طریق همین سکوت به تماشاگر منتقل می شود (سکوت واژه ی مورد اشاره ی فیلم ساز برای توضیح نسبت فیلم با سینمای آنتونیونی هم هست).

نکته ای که حضور این شخصیت را در در میان برگزیده گان، متمایز می کند این است که بی تا به گونه ای از فیلم و روش فیلم سازی تعلق دارد که می کوشد هر پیرایه و بزکی را از آدم های قصه بگیرد و احساساتی کردن تماشاگر در این فیلم ها، گناهی نابخشودنی است.

در نمونه های موفق این گونه فیلم ها، احساس نهایی و تاثیرگذاری فیلم و آدم هایش، باید بطنی تر و استیلیزه تر به نمایش در آید و به قول داریوش، این فیلم پیشنهادی ست برای «زیبایی مشاهده ی احساس» توسط تماشاگران. شخصیت بی تا بدون دیالوگ های به یاد ماندنی، عمل گرایی خاص شخصیت های مشابه و اغلب به دلیل حضوری درست و به جا در میزانسن های خلوت و نماهای طولانی فیلم، ماندگار شده است.

شناسنامه ی فیلم بی تا

محصول: تل فیلم و سازمان فانوس خیال

کارگردان: هژیر داریوش

فیلم نامه: گُلی ترقّی

فیلم بردار: هوشنگ بهارلو

موسیقی متن: لوریس چکناواریان

بازیگران: گوگوش، عزت الله انتظامی، پروانه معصومی، مهین شهابی، سنا ضیائیان، مهری رحمانی، صادق توکلی، هژیر داریوش، هوشنگ کاوسی و اکبر زنجان پور.

سال ساخت: 1351

سی و پنج میلیمتری، سیاه و سفید

فیلم بی تا در جشنواره ی سینمایی سپاس

تهران - سال 1351 خورشیدی

فیلمبی تا در سال 1351 پنجمین دوره ی جشنواره ی سینمایی سپاس شرکت کرد و گوگوش برای بازی در این فیلم، به عنوان بهترین بازیگر زن سال شناخته شد و جایزه ی پنجمین دوره ی جشنواره ی سینمایی سپاس را ربود.

این مراسم جشنواره ی سپاس که در هتل آریا شرایتون برگزار شد از طریق شبکه سراسری تلویزیون نیز نمایش داده شد. جشنواره ی سپاس به ریاست علی مرتضوی و دبیر کلی حمید قنبری برگزار شد و ناصر ملک مطیعی نیز، مجری این برنامه بود. علاوه بر بازیگری گوگوش در این فیلم، فیلم بی تا به عنوان دومین فیلم برگزیده ی پنجمین چشنواره ی سینمایی سپاس انتخاب شد و هم چنین فیلم بردار فیلم بی تا، هوشنگ بهارلو نیز دیپلم افتخار از این جشنواره گرفت.

منابع:

فیلم بی تا

مجله ی سپید و سیاه چاپ تهران، پیش از انقلاب

ماه نامه ی سینمایی فیلم، ضمیمه ی شماره ی 281، تهران، بهمن ماه 1380، ص – 134

مجله ی ستاره سینما، چاپ تهران، پیش از انقلاب

فرهنگ فیلم های سینمای ایران، جمال امید، جلد دوم، تهران، انتشارات نگاه، 1366، ص 379

گردآوری: آنسه

 

سیما بینا: لالایی‌ها اولین موسیقی است

اختر قاسمی: آواز سیما بینا آواز چند نسل است. صدای او صدای خاطرات نسل‌هاست. او با صدای خود نسل من و تو و او را به گوشه‌های ایران، به دورترین نقاط برده است. خود او در این رابطه می‌گوید: مردم عزیز هموطنم از سالیان پیش که دوران کودکی‌ام بوده، نسل به نسل صدای مرا و موسیقی مرا با تنظیم‌های اساتید بزرگ شنیده‌اند و بیاد دارند. به همین جهت هنوز در هرجای دنیا که اجرای کنسرتهایی دارم، با محبت و اشتیاق، تمام برنامه‌هایم را استقبال می‌کنند و مرا با کمال لطف مورد تشویق و تحسین قرار می‌دهند. این عزیزان می‌گویند، صدایت موسیقی کودکی و نوجوانی آنهاست، با همه‌ی خاطرات زیبایی که در نهانخانه‌ی دل و جانمان هست و همین ارزش و اعتبار آواز من است.

سیما بینا می‌گوید: صدا و موسیقی من ذره‌ای از فرهنگ غنی و پربار سرزمین‌ام ایران و مردم شریف آن است.

با او به گفت‌وگو می‌نشینم تا از کارهایش‌ و بازدهی کنسرت های اخیرش که در فستیوال موسیقی کشورهای اسکاندیناوی بوده، برایمان بگوید:

خانم سیما بینا، ضمن تشکر از اینکه دعوت من را به مصاحبه قبول کردید، می‌خواستم در مورد فستیوال موسیقی محلی که در ماه دسامبر در اسکاندیناوی برگزار شد و شما هم دعوت شده بودید، بپرسم و اینکه شما برای چندمین بار بود در این فستیوال شرکت می‌کردید. برایمان در مورد فستیوال و برنامه‌هایش توضیحاتی بدهید.

این مجموعه فستیوال ها که نمی‌دانم هر سال یا هر چند سال یک مرتبه در کشورهای اسکاندیناوی برگزار می‌شود، بار دومی بود که من را دعوت می‌کرد. من به این دلیل حضور در این فستیوال ها را قبول می‌کنم که فرصتی هست موسیقی محلی ما، به مردم غیر ایرانی معرفی شود. هدف من از شرکت در این فستیوال ها این است و خدا را شکر که استقبال خیلی خوبی از مجموعه‌ی کارهای محلی ما شد و به دلیل همین استقبال، دعوت های مکرری برای شرکت در این فستیوال ها داشتم. مجله‌ها و رادیوها هم خیلی خیلی تشویق کردند. استقبال و معرفی رسانه‌ها، برای من خوشحال‌کننده است، چرا که هدف من معرفی موسیقی محلی به دنیاست.

اشاره کردید که روی موسیقی‌های محلی نقاط مختلف ایران کار کرده‌اید، لری، بختیاری، کردی. و الان هم که چندین سال است که روی رابطه با موسیقی مازندران کار می‌کنید. چه برنامه‌ای دارید؟ می‌خواهید این را ادامه بدهید؟

من از پرداختن به موسیقی هر شهر و دیاری انگیزه‌ای دارم و وقتی وارد آن جریان می‌شوم، می‌بینم که خودش دریایی‌ پایان‌ناپذیر است. آنچه را که از موسیقی مازندران یاد گرفته‌ام، جمع‌آوری کرده‌ام و می‌توانم بخوبی در استودیو ضبط و اجرا بکنم.

خانم سیما بینا، شما یک محقق موسیقی هم هستید و کارهای تحقیقاتی زیادی کرده‌اید. تا آنجایی که اطلاع دارم، چندین سالی است که روی لالایی‌های ایرانی کار می‌کنید. لطفاً در این مورد توضیح بدهید؟

به‌ هر حال راهی که من برای کار موسیقی خودم در پیش گرفته‌ام ایجاب می‌کرد که همیشه به شهرها و مناطق مختلف ایران سفر بکنم و نغمه‌ها و آوازهای مناطق گمشده را که کمتر شنیده می‌شود؛ جمع‌آوری و ضبط کنم. بعد علاقه پیدا می‌کردم که یاد بگیرم و اجرا کنم. ضمن این گشت و گذارها همیشه به لالایی‌ها، این آواز صاف و ساده‌ی زن و مادر، برخورد کرده بودم. اما هیچوقت بصورت جدی تصمیم نگرفته بودم که در پروژه‌ای اختصاصی به این نغمه‌ها بپردازم.

ولی بعد از اینکه آواز خواندن و صدا زنان در ایران ممنوع شد، من بیشتر کنجکاو شدم که دنبال این پروژه بروم. لالایی، اولین موسیقی‌ای است که مثل نفس مادر به گوش کودک می‌رسد، و این لالایی‌ها همان زمینه‌های موسیقی محلی است. یعنی همین نغمه‌های ساده که خیلی طبیعی از احساس و دل مادر برمی‌خیزد، زمینه‌ی اولیه‌ی موسیقی محلی ما و حتا موسیقی ماست که بعد گسترده‌تر و کامل می‌شود. به هرحال این پروژه را دنبال کردم و بعد دیدم که چقدر می‌تواند کار مهمی باشد. برای اینکه تمام این نغمه‌ها دارد فراموش می‌شود و ما داریم گم شان می‌کنیم.

نسل آینده‌، کودکان ما، جوانهای ما ممکن است از این نوای لالایی و از این نغمه‌ها و آوازها و شعرها بی‌نصیب بمانند و اصلاً خیلی دور بشوند. کما اینکه در برخوردهایی که داشتم متوجه شدم که بسیاری از مادرهای جوان و حتا مادر بزرگها اشعار این لالایی‌ها و خود این لالایی‌ها را اصلاً فراموش کرده بودند و به زحمت می‌توانستم یکی‌ دو خط از هر مادر یا مادربزرگی جمع‌آوری و یادداشت کنم. بنابراین این پروژه را جدی گرفتم و امیدوار بودم که شاید این مجموعه زمانی کامل شود و من بتوانم بخوانم چون بالاخره آوای مادر و زن است، اجازه‌ی این را داشته باشم که سی‌دی‌های آن را به مادرها، جوانها و کسانی که علاقمندند، ارائه بدهم. چون واقعاً خیلی ریشه‌های عمیق و عاطفی خوبی دارند، خیلی زیباست.

به هرحال سالیان سال است که این کار را پی گرفته‌ام. هربار هم سعی کردم اجازه بگیرم که سی‌دی‌ها پخش شود، اما تا امروز با مشکلات همین قانون ایران که فعلاً صدای زن ممنوع است برخوردم. البته این ممنوعیت‌ها باعث شد که من سالیان بیشتری با پشتکار به این لالایی‌ها بپردازم و مدام این مجموعه کاملتر و کاملتر شد. یعنی در واقع خودم هم خیلی پشیمان نیستم که به اولین تلاش من را اجازه ندادند. گو اینکه هنوز هم برای سی‌دی‌ها این اجازه را نگرفتم. ولی اصرار دارم که بصورت یک پکیج کامل منتشر شود. چون کتابش که نوشته‌های این لالایی‌ها و ترجمه‌ی این لالایی‌هاست، خیلی کامل و زیبا شده است. به همراه طراحی‌هایی از مادر و فرزند را که خودم دوست داشتم و ضمن کار، طراحی کردم؛ و عکس‌هایی از آن مناطق و گزارش اینکه هر لالایی را از چه مادری و کجا و چه شهرستانی توانستم به دست بیاورم، مجموعاً پکیج کاملی می‌شود.

ولی ویژگی‌ این مجموعه‌ی لالایی‌های که فکر می‌کنم تا حالا شاید به این کاملی اجرا نشده، خواندن این نغمه‌هاست که من این لالایی‌ها را با همان لهجه‌ها و لحن و زبانهای مختلف مناطق مختلف ایران تمرین کردم، زحمت کشیدم، یاد گرفتم و خواندم.