مجله شماره 143

 

 

گفت‌و‌گو با استاد گلپایگانی، درباره پرویز یاحقی:

نمی‌گفتم پرویز یاحقی، می‌گفتم پرویز ویولن

استاد اکبر گلپایگانی
استاد اکبر گلپایگانی

استاد حق دارد در هر مصاحبه‌ای با هر بهانه‌ای یك بار عنوان كند كه: «من هفده سال فقط آواز می‌خواندم». اینكه در دوران آزادی موسیقی و در انبوه صداها و ترانه‌ها، یك خواننده جوان فقط با اتكا به آواز چهره روز موسیقی اصیل ایرانی شود حتما آنقدر افتخار دارد كه حالا گلپا حتی وقتی با ایشان به بهانه صحبت درباره پرویز یاحقی گفت‌وگو می‌كنیم هم یك بار دیگر یادآوری می‌كند كه: «من با مست مستم ساقیا دستم بگیر، شده بودم چهره روز. درآمدم هم از همه بیشتر بود.»

می‌گوید هیچ آهنگی از یاحقی نخوانده‌ام اما از روزهایی می‌گوید كه با یاحقی، فرهنگ شریف و امیر ناصر افتتاح، كنسرت یك روزه‌شان در شیراز می‌شود یك هفته و بعد می‌شوند ستاره‌های شب‌های تهران آن زمان. استاد گلپایگانی از معدود كسانی است كه آنقدر متكی به نفس است كه در مورد هر كسی از قدما همانطوری ‌كه باید صحبت كند، صحبت می‌كند. حتی در مورد كسانی كه برای ما اسطوره‌اند. وقتی قرار است از پرویز یاحقی صحبت كند، می‌گوید: ساعت دو بعد از نصفه شب وقتی پرویز فارغ از هر چیز سازش را به دستش می‌گرفت و آرشه را می‌كشید، اگر دوستی می‌خواست كلمه‌ای بگوید، می‌گفتم: هیس، این صدای خداست.

 

می‌خواهم برگردم خیلی عقب‌تر. جایی كه برای اولین بار با پرویز یاحقی آشنا شدید. كی با مرحوم یاحقی آشنا شدید؟

یك آقایی بود به نام حسین صبا كه سنتور می‌زد. برادرش رئیس هنرستان صنعتی بود كه در گوشه توپخانه، خیابان بهشت بود. خودش خیلی اهل نواختن نبود ولی خیلی موسیقی را دوست می‌داشت.

 

با ابوالحسن‌خان صبا كه نسبتی نداشت؟

نه، ‌نه. اصلا نسبتی نداشت. این آقای صبا در همین نزدیكی‌ها در جوئستونك باغچه‌ای را اجاره كرده بود كه شب‌های جمعه هنرمندان اصیل را به آنجا دعوت می‌كرد. اولین دفعه‌ای كه من آشنا شدم با پرویز یاحقی وقتی بود كه با مرحوم نورعلی‌خان برومند و حسین تهرانی، ضرب، رفتیم به جوئستونك باغ آقای صبا. رفتیم آنجا و دیدیم كه آقای داریوش رفیعی،‌ آقای همایون‌پور، آقای پرویز یاحقی و اینها آنجا هستند. هنوز بدیعی و اینها مطرح نشده بودند. یعنی بودند ولی هنوز به گلها راه پیدا نكرده بودند. اینها جمع شده بودند و ساز نی می‌زدند و ضرب می‌زدند و می‌خواندند. من آنجا با پرویز یاحقی آشنا شدم.

 

شما هم آن موقع خواننده مطرحی بودید؟

نه. آن موقع هنوز نورعلی‌خان اجازه نمی‌داد كه بخوانم. نورعلی‌خان مخالف رفتن من به رادیو بود. با پیرنیا هم زیاد خوب نبود و كلا مخالف بود كه بروم به رادیو.

 

ولی یا‌حقی و... مطرح بودند؟

بله. آنها نوازنده برنامه گلها بودند. او، آقای عبادی، مرحوم صبا، یك آقایی بود كه قره‌نی می‌زد به نام شیرخدایی. خلاصه اینكه اینها همه جمع می‌شدند آنجا، شامی و موسیقی و فلوتی و آخر شب هم می‌رفتند. آن شب، آنجا شب پرویز یك تكه ساز زد، نمی‌دانم شور زد، ابوعطا زد، یادم نیست. فقط ساز زد و من خواندم. اینها گفتند: عجب صدایی، پیش كی كار كردید؟ می‌دانستند من شاگرد نورعلی‌خان هستم. من خیلی كار كرده بودم. آنجا ما با هم دوست شدیم.

خانه ما آن موقع آمده بود خیابان ملك. در جاده قدیم شمیران. خانه پرویز یاحقی یك خیابان بالاتر در مسیر اشرافی بود. یك آپارتمان بود. از خانه ما تا خانه پرویز پیاده سه دقیقه بود. ما با هم رفت و آمد داشتیم. مادر پرویز هم با دود مخالف بود و دوست نداشت كه او به مجالس آنچنانی برود و بنابراین دوست داشت كه ما با هم دوست باشیم و رفت و آمد كنیم. من آن موقع زن نداشتم، یك آشپز داشتم به نام علی‌آقا در همان خیابان ملك بودیم. خلاصه اینكه یواش یواش ما با هم آشنا شدیم.

 

ولی هنوز كنسرت نمی‌دادید؟

حالا برایتان می‌گویم. پرویز گفت بیا یك كنسرتی بدهیم با فرهنگ شریف و امیر ناصر افتتاح در شیراز. یك آقایی بود كه نمایندگی فورد آمریكایی را داشت كه اسمش اصغر بود. فامیلش الان یادم نیست. در منزل او بودیم. مرتضی‌خان محجوبی را هم با خودمان برده بودیم. رفتیم آنجا كه كنسرت بدهیم. حالا دیگر ما با پرویز یاحقی اخت شده بودیم. خیلی علاقه داشت كه پشت اتومبیل بنشیند. من یك فورد داشتم.

 

از همین اصغر آقا خریده بودید؟

نه، ‌نه. تهران كه بودم یك فورد داشتم كه مدل‌اش زیاد هم بالا نبود.

 

آن موقع با خانواده زندگی نمی‌كردید؟

نه. همه‌مان مجرد بودیم. افتتاح تازه زن گرفته بود. خلاصه اینكه رفتیم شیراز، آنجا در یك سالنی در خیابان زند كه مثل اینكه مال تئاتر بود كنسرت گذاشتیم. آنقدر استقبال شد از آن برنامه كه پرویز گفت بیا یك شب دیگر هم كنسرت داشته باشیم. باز هم استقبال شد و همینطور ادامه پیدا كرد و تا یك هفته هر شب آن برنامه را اجرا كردیم. هر شب بلیت می‌خریدند و می‌آمدند.

 

آنجا چه آهنگ‌هایی را می‌خواندید؟

مست مستم ساقیا، دستم بگیر.

 

هنوز از نورعلی‌خان اجازه نگرفته بودید؟

نه‌، نه. از آنجا دیگر یواش‌یواش داشت میانه‌مان شكرآب می‌شد. می‌گفت: آقا شما چرا رفتی خواندنی و فلان. نورعلی‌خان نمی‌دانست كه من وقتی از دانشكده افسری با آن شرایط آمده بودم بیرون رفته بودم سازمان نقشه‌برداری و مهندس شدم و حالا دویست و هفتاد تومان به من حقوق می‌دادند. با این باید زندگی می‌كردم. خودش پولدار بود، پسر عبدالوهاب جواهری بود، میلیونها پول داشت. یك باغ بزرگ داشت و خدم و حشم. او نمی‌دانست گرسنگی یعنی چه. شب،‌ آمدن نورعلی خان را گذاشتن. پیاده از آنجا تا چهار‌راه آبسردار یا همان خیابان ملك آمدن چه چوریه. او كه درد بی‌پولی را نكشیده بود. تا ساعت دوازده شب از این بنزها كه چراغهای گنده داشت، كار می‌كرد. ساعت دو بعد از نصفه شب آنها تعطیل می‌شدند و ما باید پیاده می‌آمدیم. خدا بیامرز اصغر بهاری را هم می‌بردیم و اكثرا ما با هم پیاده می‌آمدیم و سازش سنگین بود پیرمرد و بیماری هم داشت و ما هم ایشان را می‌آوردیم تا سر خیابان شهباز.

 

اینها كه سال بعد ترها بود كه این آهنگ ها را برایتان ساخته بودند. درست است؟

نه. من فقط آواز می‌خواندم. هفده سال فقط آواز می‌خواندم. من با ترانه معروف نشدم، با آواز معروف شدم. اولین آوازی هم كه خواندم مثنوی شور بود كه الان برایتان گفتم: «مست مستم ساقیا، دستم بگیر» در آن برنامه هم مرتضی‌خان محجوبی ساز زده بود و هم پرویز یاحقی. بعد این آهنگ را وصل كردند به آهنگ «تو مرو» كه مرضیه خوانده بود و آن هم شور بود. خلاصه اینكه یواش‌یواش این دوستی ما ادامه پیدا كرد.

 

داشتید از آن كنسرت در شیراز می‌گفتید؟

در شیراز هفت شب برنامه داشتیم و برنامه را هم كه گفتم، خیلی استقبال شده بود. تا آن موقع پرویزاینا بیشتر برنامه‌هایشان روی رفاقت و اینها بود. شب‌نشینی‌ها ولی یواش یواش تازه داشتند متوجه می‌شدند كه چرا بروند خانه این و آن و همینطوری بخوانند. اینطوری شد كه قرار شد یك جاهایی داشته باشیم كه به صورت مرتب در آن برنامه اجرا كنیم. یك آقایی بود به نام حسن عرب كه بعضی‌ها به او می‌گفتند حسن پابرهنه. چون بعضی وقت ها پا‌برهنه راه می‌رفت در خیابان و خانه.

یك شب ما را دعوت كردند منزل خانم آقای امینی. آقای امینی هم نخست‌وزیر بود. تابش بود، فرهنگ شریف بود، شاهرخ نادری بود، حمید قنبری بود و همین‌ها. صحبت از این شده بود كه گفته‌اند پنج سال ماشین وارد نشود برای اینكه اقتصاد ایران رشد كند و این حرف ها. می‌خندیدیم و گفتم كه آقای امینی، شما اگر می‌خواهید یك كاری كنید دلار نرود بیرون و پول های مملكت هدر نرود بروید ببینید كجاها دارد خرج می‌شود. بروید ببینید كه از بیرون و از خارج كسانی را می‌آورند كه شب ها برنامه اجرا كنند و چه پول های هنگفتی هم می‌گیرند. گفت ما اگر اینها را بیاوریم، برای تفریح مردم چه كسی را جایش بگذاریم؟ من آن موقع مغز اقتصادی‌ام خیلی خوب بود. می‌دانستم این به‌به و چه‌چه‌ها به پایان خواهد رسید. خلاصه اینكه در جواب آقای امینی من گفتم: «موسیقی ایرانی. الان یك آواز من خوانده‌ام كه گل كرده. الان بچه‌ها روی دوچرخه نشسته‌اند می‌خوانند مست مستم ساقیا، دستم بگیر. گفت من خودم هم شنیدم. گفتم به جای آن خارجی‌ها ما برنامه می‌گذاریم شما ببینید چه خبر می‌شود. گفت من این را مطرح می‌كنم و همین كار را هم كرد و آن برنامه رقص‌ها را تعطیل كرد و این آقای عرب كه گفتم با یك آقای قد كوتاه به نام حجازی كه یك پسر هم داشت به نام پرویز حجازی آنجایی را كه ما باید در آن برنامه اجرا می‌كردیم، می‌گرداندند.

استاد اکبر گلپایگانی
استاد اکبر گلپایگانی

اعلام كردند و تبلیغ كردند. توی تبلیغ آن برنامه هم عكس ما چهار نفر به شكل خاصی تبلیغ شده بود: پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، امیر ناصر افتتاح و من. وقتی برنامه شروع شد خیلی استقبال شد و شش ماه رزرو بود. جا نبود. مردم از شهرستان ها می‌آمدند كه برنامه‌های ما را ببینند. این چهار نفر هم واقعا در كار خودشان گردن كلفت بودند. خودم را نمی‌گویم. پرویز یاحقی بی‌نظیر بود. من هیچ وقت به او نمی‌گفتم پرویز یاحقی، می‌گفتم پرویز ویولن. شكلش شبیه ویولن شده بود. ما شب‌های زیادی در كنار هم بودیم. من در دربند یك باغ داشتم كه پنج هزار متر بود. شب‌های زیاد با فرهنگ و اینها می‌رفتیم در این باغ. با هم زندگی می‌كردیم. هیچ‌ كداممان هنوز زن نداشتیم.

 

آهنگی از آهنگ‌های پرویز یاحقی را نخوانده بودید؟

نه. من ترانه نمی‌خواندم. گفتم كه من هفده سال فقط آواز می‌خواندم. یكی از افتخارات من این است. حتی كسانی كه الان هم هستند و معروف هستند و همه با من رفیق هستند اكثرا با ترانه معروف شدند. رفتند ترانه‌های شیدا و عارف و اینها را كه مال پنجاه سال پیش بود بازسازی كردند و خواندند. آن هم عیبی ندارد. سلیقه است. ولی من اولین آوازی كه خواندم كه همان «مست مستم ساقیا» است، گرفت. دومی‌اش با آواز بود. سه گاه كاروان. سومی‌اش: «ما رند‌ و خراباتی و دیوانه و مستیم»، چهارمی‌اش: «امشب شده‌ام مست كه مستانه بگریم». پنجمی‌اش: «هر سو كه دویدیم همه سوی تو دیدیم».

همه آواز بود منتها نمی‌دانم در لحن من بود یا در شعرهایی كه انتخاب می‌كردم، همه می‌گرفت و همه دهن به دهن می‌گشت. آن موقع خواننده‌های زیادی بودند كه ترانه می‌خواندند اما دستمزد ما از آنها رفته بود بالاتر. آن موقع در خیابان ایرانشهر، زمین متری یازده تومان بود. یازده تا یك تومانی. بنده شبی دو‌هزار و دویست و پنجاه تومان می‌گرفتم. ببین چند متر زمین می‌شد. پرویز یاحقی ششصد تومان برای ویولن می‌گرفت. فرهنگ شریف شبی پانصد تومان می‌گرفت، افتتاح سیصد تومان. شما اگر سیصد تومان می‌دادی یك خانه عالی به شما می‌‌دادند. من اتومبیل را خیلی دوست داشتم. یادم هست كه پولدار شده بودم و یك شورولت قرمز رنگ خریده بودم و دو، سه هزار تومان داده بودم و بقیه را ماهی دویست تومان قسطی می‌دادم. توجه می‌كنید. ما تمام مهمانی‌ها، تمام كنسرت‌ها و تمام سفرها را با هم بودیم. تا اینكه‌ آمدیم زن گرفتیم. من كه زن گرفتم چون خواننده بودم یك ذره پای كار شل شد.

 

هنوز یاحقی با آن خواننده معروف - حمیرا - ازدواج نكرده بود؟

می‌رسیم. پرویز در همه مراسم ما بود و با هم بودیم. البته نمی‌توانستیم مثل آن موقعی كه مجرد بودیم با هم باشیم. این را هم بگویم كه بعدها حالا ما برنامه گلها را هم قبضه كرده بودیم. البته بعد از آنكه مرحوم پیرنیا مُرد آمدند گلها را داغون كردند. به علتی كه من می‌دانم و آن را در مصاحبه خواهم گفت، سعی كردند از‌ آن حالت و ریخت درش بیاورند. به آن هنرمندانی كه در گلها بودند مثل احمد عبادی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، حسن كسایی، منصور صارمی و رضا ورزنده، كه واقعا یكی از شاهكارهای سنتور بود، گفتند می‌خواهیم گلهای تازه بگذاریم.

همه بچه‌ها قهر كردند و گفتند اینجا گلهای جاویدان است و رنگارنگ است و شاخه گل است و در تمام اینها و شاخص‌تر از همه در آن زمان پرویز یاحقی بود. بدیعی هم بود، منتها بدیعی كمتر با ما بود. متاهل بود و زنش خیلی سخت‌گیری می‌كرد. بعد كه از همسرش جدا شد یكی از نوازندگان خوب برنامه گلها شد. بعدا پرویز یاحقی هم كه با خانم حمیرا ازدواج كرد و یك شاخ دیگر هم اینجا اضافه شد كه ما كمی از هم فاصله بگیریم. فقط فرهنگ شریف هنوز مجرد بود. من آمدم به پرویز گفتم پرویز ببین طرف از برنامه‌های ما چه استفاده‌ای می‌كند. شش ماه شش ما رزرو است. با وجود اینكه برنامه‌های دیگری غیر از برنامه ما هم دارد، اما فقط عكس‌های ما آن بالاست. پرویز گفت: منظورت چیست؟ گفتم كه من آن موقع خیلی عقل اقتصادی داشتم. من گفتم: «پرویز بیا ما هم یك جایی را بخریم و خودمان برنامه بگذاریم.» گفت: بابا ول كن، مكافات دارد، اینجوری است، آنجوری است و اینها. من خودم آمدم یك جایی را گرفتم سر پل رومی كه اسمش بورسالینو بود. همان اول هم اسمش را عوض كردم گذاشتم ساقی. به نام دخترم كه اسمش ساقی بود. پول نداشتم كل آن را بخرم. نصفش را خریدم. دو سال بعد شریكم گفت كه من می‌خواهم بروم مسافرت و من سهم او را هم خریدم.

 

آنجا را خودتان به تنهایی خریده بودید یا با دوستانتان و بچه‌های گروه؟

خودم خریده بودم، منتها همه‌شان آنجا كار می‌كردند. خیلی‌های دیگر هم آنجا برنامه اجرا می‌كردند. مثلا با پرویز یاحقی و خانمش من دو سال قرارداد داشتم. بعدا كوروس سرهنگ‌زاده و دیگران آمدند و دویست متر بالاتر یك جایی را گرفتند و آنجا برنامه داشتند. سیاوش زندگانی و دیگران هم رفتند یك جای دیگر. بنابراین همه جا توسط هنرمندان درجه یك قبضه شده بود. همین هنرمندانی كه هر شب باید می‌رفتند در خانه پولدارها و برنامه اجرا می‌كردند و یك چیزی اگر می‌خوردند و یك پولی هم می‌گرفتند حالا برای همه مردم برنامه‌های درجه یك هنری اجرا می‌كردند. اینها همه قبل از آن باید به خانه پولدارها می‌رفتند و به قول آقای حسین تهرانی كه می‌گفت: «آقا ببین پاكت را دادند.» داخل پاكت بیست تا یك تومنی بود.

خلاصه اینكه حالا بچه‌ها مزه پول رفته بود زیر زبان‌شان ولی قدر پول را نمی‌دانستند. پول را همینجوری خرج می‌كردند. من یادم هست كه یك شب به خانمش گفتم خانم همیشه اینطوری نیست. سرماخوردگی وجود دارد، مریضی وجود دارد. این صداست و شما دارید با آن این كارها را می‌كنید. خیلی باید برایش ارزش قائل شوید.

 

در رادیو هم كه فقط آواز می‌خواندید؟

بله. مشیر همایون شهردار آن موقع رئیس اداره موسیقی بود. من رفته بودم رادیو. او هم می‌دانست كه من شاگرد نورعلی‌خان هستم. گفت: گلپا آمدی اینجا چه كار كنی؟ گفتم: آقای پیرنیا مرا دعوت كرده در گلهای جاویدان آواز بخوانم. گفت: برو پشت مرده‌بخوان. گفتم: چرا؟ گفت: بابا كسی آواز گوش نمی‌كند كه! آن موقع آقای ویگن یك آهنگ خوانده بود برای عروسی كه خیلی معروف شده بود. همان كه می‌گفت: «می‌ره به حجله شادوماد» كسی باور نداشت كه آواز بتواند كسی را جذب كند ولی می‌گفتند برویم فلان جا آواز گلپا را گوش كنیم. یا اینكه برویم ساز پرویز یاحقی با بشنویم. بعد از انقلاب هم تا شش ماه آنجا كار می‌كردیم چون مردم خیلی دوست داشتند. بعد دیدیم كه نمی‌شود كار كرد و سن‌هایمان هم رفته بود بالا و خانم‌های ما هم نق می‌زدند كه هر شب تا دیر وقت نیستید و اینها. البته پرویز این گرفتاری ما را نداشت چون زن و شوهر با هم بودند. به هر حال ما تعطیل كردیم.

 

و نشستید به استراحت كردن؟

نه. من رفتم خارج. هشت ماهی هم در خارج بودم. هی گفتند نرو ایران فلان می‌شود و بهمان می‌شود. من گفتم چرا نروم. من كه مشكلی ندارم. من نمازم ترك نمی‌شود. واقعا هم همینطور بود، دوست داشتم. من مملكتم را ول كنم بیایم در انگلستان در این سرما بمانم كه چه بشود. پرویز هم به انگلستان می‌گفت جزیره اَفن.

 

با آقای یاحقی با هم رفته بودید انگلستان؟

بله. گفتم پرویز بیا برویم ایران. آمدیم ماندیم كه ماندیم. خانمش البته در آن سفر آخر كه رفته بودیم جدا شده بود كه توضیحاتش بماند. در مورد پرویز دلم می‌خواهد بیشتر توضیح بدهم و بگویم. البته از حبیب بدیعی‌نیا نباید گذشت. حبیب بدیعی واقعا از نظر قدرت و حال نوازنده بسیار خوبی بود.

مهندس همایون خرم غیر از اینكه سازش بسیار خوب بود، قشنگ‌ترین آهنگ‌ها را ساخته است. آقای خرم یكی از بهترین‌هاست بخصوص در آهنگسازی. بدیعی از نظر تكنیك ویولن واقعا بی‌نظیر بود. شاید از نظر تكنیك از پرویز هم جلوتر بود. ولی پرویز یاحقی سراپا احساس بود. گفتم كه من اسمش را گذاشته بودم پرویز ویولن. آرشه را كه می‌كشید روی ویولن واقعا آدم را دیوانه می‌كرد، در همان زمان آقای شاپور نیاكان هم بود كه او هم از آن ویولنیست‌ها بود كه با دل آدم كار داشت. تا موقعی كه اسدالله ملك آمد. اسدالله ملك هم آمد. خودتان می‌دانید كه چه كارها كرد. واقعا كارهای قشنگی داشت. من با اسدالله ملك هم در مسافرت‌های هفته پاكستان و افغانستان و هندوستان و همه اینها با هم بودیم.

پرویز بعد از ازدواج یك كم گوشه‌نشین شده بود. از ساعت پنج بعد از ظهر به بعد جایی نمی‌رفت. یك روز در خانه منوچهر بودیم، پرویز هم آنجا بود، دیدم پرویز می‌خواهد برود فكر كردم ماشین ندارد. گفتم: نگران نباش من می‌رسانمت، گفت: نه، ماشین دارم. برادرش منوچهر گفت: «بگذار برود. او ساعت پنج باید برود خانه.» خانه‌اش در خیابان نیلوفر، خیابان جردن بود. گفتم: پرویز تنها می‌روی آنجا چكار كنی؟ گفت: می‌روم آنجا یك چایی درست كنم یك سیگار بكشم. گفتم: پرویز چند تا سیگار می‌كشی؟ زیاد سیگار می‌كشید. خلاصه اینكه اگر بخواهی به صورت كلی اینها را بررسی كنی، همه اینها گل های بی‌نظیری بودند. همه خوب بودند ولی پرویز یاحقی چیز دیگری بود. اگر سرحال بود، عصبانی نبود، اذیتش نمی‌كردند و هوس می‌كرد كه ویولن بزند، هیچكس از نظر حال به پایش نمی‌رسید. اینها چند نفر بودند كه با هم دوست بودند. پرویز و بیژن ترقی خیلی با هم دوست بودند. شعرها را بیشتر بیژن می‌گفت.

 

شاگرد چه كسی بود؟

دایی‌اش حسین یاحقی.

 

فامیلی‌اش را هم به خاطر دایی تغییر داده بود؟

بله. فامیلی‌اش صدیق پارسی بود ولی چون كلاس دایی‌اش را اداره می‌كرد و شاگرد دایی‌اش هم بود مشهور شده بود به پرویز یاحقی. یك چیزهایی هم هست كه خیلی‌ها نمی‌دانستند. پرویز یاحقی از همان اول با گلها شروع نكرد.

اولین كاری كه كرد با هوشنگ شوكتی بود كه یك خواننده كوچه و بازاری بود. با اركستری كه آقای سلمكی هم در آن بود. فكر می‌كنم یك آهنگ هم با قاسم جبلی دارد. فكر می‌كنم. یك برنامه هم داشت در رادیو. یك ناراحتی هم برایش پیش آمده بود كه آقای معینیان ایشان را برد در بیمارستان خواباند و بعد یك كار به او داد در رادیو به نام «در گوشه و كنار شهر». می‌رفت با هروئینی‌ها و اینها صحبت می‌كرد كه چرا این كارها را می‌كنند. آن برنامه هر روز ساعت پنج بعد از ظهر از رادیو پخش می‌شد به نام «گوشه و كنار شهر». پرویز یاحقی حق دارد به گردن ویولن ایرانی. وقتی ساعت یك و دو بعد از نصفه شب كه یك جا مهمان بودیم و هنوز زن نگرفته بود كه ساعت پنج بعد از ظهر برود خانه و هنوز پژمرده نشده بود، وقتی دست می‌گذاشت روی آرشه، آدم را دیوانه می‌كرد. به نظر من آن حقی كه باید به پرویز یاحقی داده می‌شد هیچ وقت داده نشد. نه به او فقط. مگر به مرتضی‌خان محجوبی، احمد عبادی، حسن كسایی، ادیب خوانساری، سیدحسین طاهرزاده، تجویدی و  خرم مگر داده شد؟ پرویز وقتی از همه جا زده می‌شد و فقط به خدا پناه می‌برد ویولن را به دست می‌گرفت. آن موقع‌ها وقتی پرویز، ویولن را دست می‌گرفت و شروع می‌كرد، دوستانم تا می‌آمدند حرف بزنند می‌گفتم: هیس. این صدای خداست. این آرشه كه او می‌كشد صدای خداست.

 

آخرین بار پرویز یاحقی را كی دیدید؟

قرار بود پنج تا آهنگ بسازد كه من هم بخوانم. برای شركت نوید اصفهان كه شركتی است كه كارهای ما را منتشر می‌كند. آخرین دفعه كه پرویز را دیدم شاید دو ماه قبل از فوتش بود. در یك باغی بود، با هم صحبت كرده بودیم. قرار بود قرارداد ببندیم. من رفتم مسافرت و دیگر ندیدمش. موقعی هم كه فوت كرد من در فرانسه بودم. این قرار بود آخرین همكاری ما باشد اما نشد. منبع

 

 

فریدون فرخزاد مردی كه از نو او را باید شناخت

مرگ آن نیست كه در گور سیاه دفن شوم

مرگ آن است كه از قلب تو و خاطر تو محو شوم

دوران دانشجویی و بنیان شهرت

فريدون فرخزاد، رامش و استاد گلپايگانی در سالن راديو ايران
فريدون فرخزاد، رامش و استاد گلپايگانی در سالن راديو ايران

م.صدر - قسمت سوم: فریدون فرخزاد با توجه به هوش سرشاری كه خداوند به او عطا فرموده بود و با اتكاء به آن و به اطمینان اینكه از عهده دشوارترین امور فكری بر می آید برای ادامه تحصیل در اواخر سال 1336 به آلمان رفت. او نیز همانند هر دانشجوی دیگری كه در كشوری خارجی به تحصیل می پردازد، به زودی با حقایقی روبرو شد كه می بایستی به حل آنها بپردازد و به آنها عادت كند و یا به نحوی با آنها كنار بیاید.

از جمله این مصائب می توان از یادگیری زبان آلمانی بسیار بیشتر از آنچه می دانست و در حدی كه دانشگاه طلب می نمود، انجام كارهای روزانه مثل تهیه غذا، شستشوی البسه و غیره، مهمتر از همه تحمل دوری از خانواده بالاخص دوری از مادر و فروغ برای اولین بار، تحمل تنهایی كه اصولاً برای فریدون یكی از سخت ترین كارها بود و مهمتر از همه تامین مخارج شهریه دانشگاه و اجاره خانه و خورد و خوراك و غیره بود زیرا كمك هزینه ای كه برادر بزرگتر (امیر مسعود) و خانواده می توانستند برای او بفرستند كفاف همه مخارج تحصیل و زندگی را  نمی داد. لذا فریدون كه اصولاً برای كارهای بدنی ساخته نشده بود، به زودی با این واقعیت روبرو شد كه با دانستن زبان اندك نمی تواند فعلاً دنبال كار فكری برود و از طرفی اندوخته اندك او هم با سرعت رو به صفر می رفت، لذا اجباراً در یك پمپ بنزین شروع به كار كرد كه بزودی مشتریان زن آن پمپ بنزین كه اكثراً برای دیدن فریدون می آمدند و نه لزوماً خرید بنزین، افزایش چشمگیری یافت، به نحوی كه صاحب آنجا حقوق فریدون را دو برابر و بعد سه برابر كرد و این علاوه بر تیپ های زیادی بود كه خانم ها به او می دادند و گاه در مقابل بوسه ای از او مطالبه می كردند.

فریدون همزمان با انجام این شغل به كالج زبان هم می رفت و در عین حال مروری هم به كتاب های سال اول دانشكده داشت تا چارچوب تحصیل در آنجا برایش مشخص شود. در عرض سه ماه دیپلم رسمی زبان آلمانی را با نمره ممتاز دریافت نمود كه این امر در آن كالج بسیار نادر بود و حالا زبان آلمانی را بدون اشتباه تكلم می كرد و بلافاصله وارد دانشكده حقوق دانشگاه مونیخ شد. به قول خودش از آنجایی كه هم باید كار می كرد و هم روزی هشت ساعت به دانشكده می رفت و هم باید به پخت و پز و كارهای شخصی و نظافت و غیره می پرداخت؛ لذا مجبور بود دروس مختلف را در سر كلاس و به هنگام تدریس آنها یاد بگیرد و این كار برای او بسیار ساده بود و تازه به بسیاری از دانشجویان آلمانی كه با زبان مادری خودشان تحصیل می كردند هم كمك می كرد و اشكالات آنها را رفع می كرد.

فريدون فرخزاد در پانزده سالگي
فريدون فرخزاد در پانزده سالگی

همین خوی محبت آمیز او باعث می شد كه دوستان آلمانی خوبی همیشه در كنارش باشند، البته با توجه به ویژگی های بدنی او مثل سینه پر مو و قامت بلند و پر حرف بودن او و از همه مهمتر كاراكتر فوق العاده زن پسندش كه بعدها بسیار باعث ترقی و شهرت او شد، بیشتر دخترها را به طرف او می كشاند. یكی از این دختر ها كه دوستیشان بعداً به ازدواج انجامید "آنیا" نام داشت. آنیا دختری زیبا و از خانواده ای متوسط  و از نژاد اصیل آلمانی بود كه از اولین روزها عاشق فریدون شده بود و با توجه به اختلاف فرهنگ ها و ملیت ها نمی دانست چه باید بكند و احساسش را چگونه ابراز و بیان نماید؟ ولی روزی از روزها كه تنها در كلاس بودند، دل به دریا زد و خواسته خود را مطرح كرد و فریدون هم كه باو تعلق خاطری داشت بعد از مكث كوتاهی و تبسم شیرینی و نگاه پر مهری دست او را گرفت و ... ازدواج آنها در اواخر سال 1339 در معیت آقای دكتر امیر مسعود فرخزاد و بعد از دریافت اجازه از پدر و مادر و خانم پوران فرخزاد و همدلی فروغ و گلوریا و مهرداد و مهران با حضور بیشتر خانواده آنیا انجام گرفت و ده ماه بعد رستم بدنیا آمد كه متاسفانه بعد از چند ماه مشخص شد كودكی عقب افتاده است. می توان تصور كرد و حدس زد برای فریدون كه همیشه عاشق بچه ها بود دانستن این موضوع چه ضربه سنگینی به شمار می رفت ولی گذران زندگی هیچوقت ساده نبوده و نیست و باید علی رغم همه مصائب ادامه یابد.

فریدون طی هشت سال تحصیل دو بار برای دیدار خانواده به وطن بازگشت و یك بار هم فروغ به آلمان رفت، البته با فیلم "خانه سیاه است" كه در فستیوال فیلم برلین برایش جایزه نخست را به ارمغان آورد و تا سال ها این فیلم جزء بهترین فیلم های مستند در جهان بود و هست و بعدها همه ساله  در افتتاحیه این فستیوال به عنوان بهترین فیلم مستند دوران به نمایش در می آمد كه گفتنی در مورد آن و كارگردان آن زیاد ولی جایش اینجا نیست.

از آنجایی كه فریدون بیكار نمی توانست باشد و حال كه بعد از دریافت لیسانس علوم سیاسی و ادامه تحصیل برای فوق لیسانس، زبان آلمانی را با لحجه های مختلف آن و بهتر از بسیاری آلمانی زبان ها صحبت می كرد، شروع به سرودن شعر به آن زبان نمود كه دیوان او چاپ و كلیه نسخ آن با سرعت به فروش رسید. بعد از آن تصمیم گرفت در یكی از رادیو های محلی مونیخ كار كند كه مدیر آن رادیو  بانویی میان سال بود و در همان مصاحبه اول تحت تاثیر فریدون قرار گرفت و روزی دو ساعت برنامه را به او داد. این برنامه بیشتر جنبه رومانتیك داشت و به خواندن اشعار "لامارتین" و شعرایی كه سبك عاشقانه داشتند و البته اشعار خود فریدون و ترجمه برخی اشعار فروغ می گذشت. طی یكسال اجرا ، این برنامه دوستاران و علاقه مندان بسیاری پیدا كرد و باعث شد فریدون به رادیویی با وسعت پوششی بیشتر منتقل شود و البته با حقوق بسیار بهتر. شش ماه بعد فریدون برنامه ای روزانه و به مدت چهار ساعت را در اختیار داشت كه تیپ برنامه "راه شب" سال های 7-1351 رادیو ایران مركز طهران بود. ولی از آنجایی كه فریدون با توجه به فیزیك و ظاهر بدنی اش قاعدتاً می بایستی در تلویزیون برنامه اجرا كند و از طرفی خودش هم عاشق صحنه به معنی واقعی و تمام كلمه بود،  لذا روزی با مدیر كل رادیو مونیخ كه دستی هم در تلویزیون آن شهر داشت خواسته خود را در میان نهاد و قرار شد آقای مدیر با دوستانش در تلویزیون صحبت كند. از آنجایی كه فوت وقت در آلمان معنی ندارد فردای همان روز به فریدون اطلاع دادند كه باید برای تست تلویزیونی به آنجا برود. فریدون تست بسیار دشوار آن شبكه تلویزیونی كه حاوی ده مورد مختلف بود را طی شش ساعت با نمره ممتاز گذراند و به او بیست روز وقت دادند تا برای ضبط اولین شوی تلویزیونی یك ساعته كلیه عوامل مورد نیاز را تهیه نموده و سناریو ی آنرا ارائه دهد. بودجه این كار را هم در اختیارش گذاشتند. بنابراین برای اولین بار یك ایرانی توانست مجری یك شو تلویزیونی در مهمترین شهر فرهنگی آلمان بشود. چهار سال بعد از آن كه فریدون فرخزاد در ایران هم به شهرت و محبوبیت بالایی رسیده بود گروهی از همان شبكه تلویزیونی مونیخ برای تهیه یك روز از زندگی "فری فرخزاد" نامی كه فریدون در آلمان با آن نام معروف شده بود به طهران آمدند كه فیلم آن موجود می باشد.

زنده یادان سوسن و فریدون فرخزاد
زنده یادان سوسن و فریدون فرخزاد

اكنون فریدون علیرغم تمام مسئولیت هایی كه داشت در عین حال وارد دوره دكترا نیز شده بود كه انجام مطالعات سنگین این دوره و تهیه برنامه برای رادیو و تلویزیون تا روزی بیست ساعت وقت او را می گرفت، ولی او به خوبی از پس تمامی آنها بر می آمد چرا كه عشق به صحنه چون خون در وجودش می جوشید و به او توانایی انجام همه این كارها را می داد. عشقی كه تا واپسین روزهای عمر كوتاهش با همان شدت در او باقی بود و صحنه را با هیچ چیز در دنیا عوض نمی كرد.

تا قسمت چهارم در چهارشنبه آینده همه شما عزیزان را به پناه یزدان پاك كه تا ابد نگهبان ایران و ایرانی خواهد بود می سپارم.

 

 

سخن از هایده و حنجره‌ای خدادادی

زنده یاد هایده
زنده یاد هایده

هومن خلعتبری و رهبر اپرا در گراتس: مستند سخن از هایده از جمله فیلم‌های به نمایش درآمده در نهمین جشنواره جهانی سینمای تبعید در سوئد است. این مستند یکصد دقیقه‌ای، کاری است از پژمان اکبرزاده، پیانیست و روزنامه نگار ۲۹ ساله ایرانی مقیم هلند. این فیلم، امروز ( ۲۵ اکتبر) در تالار هاگابیون در گوتنبرگ نمایش داده می شود. فیلم در ماه مه ۲۰۰۹ در جشنواره فیلم نور در لس‌آنجلس، نامزد جایزه بهترین مستند شد. "سخن از هایده" نگاهی فشرده اما دقیق به فعالیت‌ها و آثار برجای مانده از این خواننده محبوب ایرانی دارد. اشاره به ترانه‌های آغازین خواننده، ذکر نام پدیدآورندگان آثار، نمایش صفحه‌های قدیمی و ویدئوهای مرتبط با تک تک کارها، گفتگو با چهره‌های موثر در شکل گرفتن آثار و... نشان از انجام یک پروژه پژوهشی گسترده با تکیه بر دانش موسیقایی و همچنین رسانه‌ای دارد.

محتوای مستند البته گاه حال و هوایی بسیار سیاسی به خود می‌گیرد. پژمان اکبرزاده البته در مصاحبه‌هایش گفته درصدد بوده تا از فضای اجتماعی - سیاسی هر دوره هم اطلاعاتی در اختیار مخاطب قرار دهد تا چشم انداز دقیق‌تری از شرایط کاری هایده به‌ وجود آید. اما در بخش‌هایی از مستند، این موضوع رنگ دیگری به خود می‌گیرد؛ به‌ویژه در صحنه آغازین فیلم که هایده از انقلاب ایران به عنوان یک "بلا" یاد می‌کند. این هایده است که چنین تعبیری دارد ولی قرار دادن این صحنه در آغاز فیلم، به گونه‌ای حرف شخص مستندساز است که شاید تنفر خود از ترک ایران به دلیل شرایط را اینگونه از زبان هایده ابراز می‌کند.

فیلم با روایتی شخصی و شاید مشترک با بسیاری از ایرانیان، از چگونگی آگاه‌شدن از درگذشت هایده آغاز می‌شود. پژمان اکبرزاده از کودکی‌اش در ایران می‌گوید که حتی از وجود چنین خواننده‌ای بی‌خبر بوده و واکنش مردم به درگذشت هایده، توجه او را به این صدا جلب می‌کند.

بدنه اصلی فیلم اما کاملا از مسایل شخصی فاصله می‌گیرد و با بیانی آزاد و بی طرفانه به بررسی فعالیت‌های خواننده می‌پردازد. ارائه اطلاعات، جای دادن مصاحبه‌ها، نماهنگ‌ها و ... روان و با حفظ تنوع برای مخاطبان از هر قشر صورت می‌گیرد. آگاهی مستندساز از موسیقی موجب ارائه کاری نشده که تنها افراد آشنا با جنبه‌های تکنیکی موسیقی بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، برای این دسته البته اطلاعات جالبی در فیلم ارائه می‌شود ولی نکته با ارزش این است که بیننده غیرمتخصص و ناآشنا با جنبه های فنی موسیقی هم، می‌تواند مسایل را لمس ‌کند و از افت و خیزهای خوانندگی هایده آگاه شود.

زنده یاد هایده
زنده یاد هایده

"سخن از هایده" خواننده‌ای را روایت می‌کند که با آثار علی تجویدی در برنامه گلهای رادیو ایران می‌درخشد، سپس به بازار موسیقی کافه‌ای در تهران می‌افتد، اندک اندک در موسیقی پاپ جایگاهی در خور می‌یابد و کمی بعد، وقوع انقلابی که خوانندگی زنان را ممنوع می‌کند، او را ناگزیر به ترک کشورش می‌کند. ارتباط هایده با دربار پهلوی نیز در آن سالیان، بارها سوژه بحث و شایعات بود. پژمان اکبرزاده برای دنبال کردن داستان، حتی به سراغ ملکه پیشین ایران در پاریس می‌رود و از او جویای جزییات بیشتری می‌شود؛ فرح پهلوی از دوران ترک ایران و اقامت در مصر می‌گوید و اینکه چگونه هایده "همیشه دوستی‌اش را حفظ کرد"، موضوعی که برخی را بدون آشنایی کامل با آثار هایده از او رویگردان ساخت.

با وقوع انقلاب، فضای فیلم دچار دگرگونی می‌شود: صحنه‌های تظاهرات در تهران، آتش‌زدن سینما رکس و روزهایی که بسیاری در حال ترک همیشگی ایران بودند. هایده در مصاحبه‌هایش، می‌گوید تنها امیدش برای زنده ماندن، بازگشت به ایران است. ترانه‌های او و شیوه خواندنش نیز دگرگون می‌شود.

اندوه ترک ایران در صدایش موج می زند و همکاری با چهره‌های سرشناس موسیقی پاپ ایران مانند صادق نجوکی، فرید زولاند، آندرانیک، منوچهر چشم آذر و ... کارهای ماندگار و متفاوتی را برایش رقم می‌زند: روزای روشن، شانه هایت، زندگی.

ترانه‌سازان و تنظیم کنندگان به خوبی از توان صدای او در آثارشان بهره می‌گیرند و هایده نیز که تجربه خوانندگی‌اش روز به روز بیشتر شده، در کنار اجرایی موثر از کارها، دانسته یا نادانسته بخش‌هایی از آگاهی‌های خود از موسیقی ایرانی را هم در کارهای پاپ به کار می‌گیرد. این مجموعه، به افزوده شدن کارهایی متفاوت به ادبیات موسیقی پاپ ایران در تبعید می‌انجامد. در این بین، نکته‌ای که در مستند تقریبا به فراموشی سپرده می‌شود، اشعار سروده شده برای هایده است، اشعاری که در ماندگار شدن بسیاری از ترانه‌های او نقش مهمی ایفا کردند. شاید سازنده مستند، به دلیل فعالیت خودش به عنوان موزیسین، ناخودآگاه به جنبه‌های موسیقایی کارها بیشتر توجه نشان داده است.

مستند در لابه لای بخش‌های گوناگون، از فضای دشوار کار در جامعه ایرانی در لس آنجلس نیز حکایت می‌کند. به کنسرت‌های پر سر و صدای هایده در اسرائیل می‌رسد و سپس اجراهای او در رویال آلبرت هال لندن، به رهبری فرنوش بهزاد، برنامه ای که گویی از نخستین کنسرت‌های بزرگ ایرانی در سال‌های پس از انقلاب در خارج بوده است.

در ادامه، افت هنری هایده در سال‌های پایانی محسوس می‌شود، ترانه‌هایی که کمتر نمونه‌ای از آنها در یادها مانده است. علاقه مستندساز به خواننده در این بخش و همچنین قسمت‌های مربوط به درگذشت هایده مانع از نگاه بی طرفانه به موضوع نشده است.

پژمان اکبرزاده در این بخش‌ها بی‌تفاوت به حساسیت‌های جامعه ایرانی به هر چه لازم دیده پرداخته است. آنچه که به قول گزارشگر بی بی سی از جشنواره نور در لس آنجلس، موجب اعتراض برخی وابستگان و دوستداران هایده نیز واقع شد. بخش های بعدی مستند از ویدئوهایی می‌گوید که در آرشیوهای گوناگون پراکنده‌اند و خانواده‌ای که اهتمامی به سر و سامان دادن به آثار مادر ندارند. در این میان، به پشت صحنه‌ها هم سر زده شده. در کنار تنوع و فضای شادی که این بخش‌ها در فیلم پدید می‌آورند، آنچه جلب توجه می‌کند، یکرنگ بودن طنین صدای هایده در حین سخن گفتن با زمان آواز خواندن اوست.

پژمان اکبر زاده کارگردان مستند، سخن از هایده
پژمان اکبر زاده کارگردان مستند، سخن از هایده

این "تمبر" طبیعی صدای هایده و "حنجره"ای خدادادی است که استادان هایده برای آموزش ردیف مانند تجویدی، عبادی و شریف، تنها این صدا را صیقل داده و جلا بخشیده‌اند؛ صدایی در محدوده متسوسوپرانو که با گذشت زمان، به گستره بم‌تر (آلتو) گرایش پیدا کرده است. "سخن از هایده" خواننده‌ای را روایت می‌کند که با آثار علی تجویدی در برنامه گلهای رادیو ایران می‌درخشد، سپس به بازار موسیقی کافه‌ای در تهران می‌افتد، اندک اندک در موسیقی پاپ جایگاهی در خور می‌یابد و کمی بعد، وقوع انقلابی که خوانندگی زنان را ممنوع می‌کند، او را ناگزیر به ترک کشورش می‌کند.

نکته جالب دیگر به فرم صورت و چهره هایده برمی‌گردد. "گونه"های برجسته برای ارائه صدایی رسا و پرطنین بسیار با اهمیت است. در بسیاری از خوانندگان اپرا نیز در پی سال‌ها تلاش و تمرین، "گونه" پدید می‌آید اما این ویژگی به شکل طبیعی در فرم صورت هایده وجود داشت و یکی از عوامل رسایی و پرطنین بودن صدای او بود. "سخن از هایده" ظاهراً از بابت نوع نگاه، نخستین مستند ایرانی درباره یک خواننده است که موشکافانه به همه جنبه‌های کاری یک خواننده می‌پردازد و تقریبا همه چهره‌های موثر در آفرینش آثار آن هنرمند در مستند حضور دارند.

فرید زولاند، صادق نجوکی، آندرانیک، محمد حیدری، فرنوش بهزاد و ... هر یک جنبه‌های جالبی درباره خاطرات خود، جنس صدا و همکاری با هایده را مطرح می‌کنند. مستند در هر دوره می کوشد اطلاعات لازم را به شکل کامل به ببیننده منتقل کند. این اشتیاق و دقت در بخش پژوهشی، تا حدی برخی ضعف‌ها و کمبودهای فیلم به لحاظ فنی را می‌پوشاند. در این فیلم مستند، فرح پهلوی، با مثالی زیبا، هایده را به عنوان "ماریا کالاس ایران" قلمداد می‌کند: من فکر می‌کنم هایده را باید "جسی نورمن ایران" محسوب کرد؛ از لحاظ صدا، درشتی، بیان و حرکات صورت. تصور می‌کنم هایده برای نسل‌های بعدی ایرانیان، به عنوان یکی از یادگارهای فرهنگی، باقی خواهد ماند.

 

 

انتقاد پروانه معصومی از استفاده ابزاری از زنان در سینمای ایران

پروانه معصومی
پروانه معصومی

پروانه معصومی گفت: نقش‌آفرینی زنان در جامعه درخشان‌تر از سینماست و آن‌ها در جامعه حضور و جایگاه تأثیرگذارتری در مقایسه با نقش‌های سینمایی دارند. در اوایل دهه شصت و اوایل دهه هفتاد فیلم‌هایی در سینمای ایران ساخته می‌شدند كه زن در آن‌ها با هویت و هدفمند عمل می‌كردند و در كلیت فیلم‌ها دارای منزلت خاصی بودند. متأسفانه به تدریج علی‌رغم ظهور بازیگران مستعد و خوب زن، این جایگاه در سینمای ایران كم‌رنگ شد كه به اعتقاد من توجه غالب فیلمسازان به گیشه و بازگشت سرمایه بدون هیچ نوع نگاه زیبایی‌شناسانه به كلیت فیلم و استفاده ابزاری از زنان از علل بروز این مسئله بوده است.

به گفته وی، علت تصویر منفعل و حاشیه‌ای زن در سینمای ایران به رویكرد و طرز تفكر فیلمسازان، تهیه‌كنندگان و نویسندگان فیلمنامه برمی‌گردد. معصومی با اشاره به موفقیت‌های زنان در عرصه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی و ورزشی خاطر نشان ساخت: نگاه سینما به زنان اغلب عكس واقعیت‌های اجتماعی آن‌هاست و زنان حضور پرثمری در جامعه دارند و نیز به عنوان مدیران توانا و مدبر در خانه و كارگردانی امور خانه و خانواده هستند.

پروانه معصومی در فیلم کلاغ
پروانه معصومی در فیلم کلاغ

وی با اشاره به جایگاه جشنواره فیلم كوثر در تلاش برای ارائه درست تصویر زنان در سینما عنوان كرد: هیأت‌های انتخاب آثار باید با حساسیت و تأمل، آثاری را انتخاب كنند كه به جایگاه زنان توجه درست و سالمی داشته‌اند. بازیگر پرسابقه سینما و تلویزیون با بیان اینكه اهتمام و توجه به فیلم‌ها و تولیدات زن محور باعث گستردگی و تقویت این جریان سینمایی می‌شود، یادآور شد: در جامعه سوژه‌های فراوانی داریم كه می‌تواند دستمایه خوبی برای تولیدات آثار زن در جامعه باشد كه مصداق‌ها و نمونه‌های آن بسیار است و می‌توانند برای تولید فیلم‌های فرهنگی با موضوع زنان مورد استفاده قرار گیرند.

ظرف چند ماه گذشته پیشنهادات زیادی برای بازی در فیلم و سریال داشته‌ام كه نپذیرفتم چون اگر قبول می‌كردم قدر خودم و منزلت و جایگاه زنان را پایین می‌آوردم. 36 سال است در سینمای ایران حضور دارم و همواره تلاش كرده‌ام كارهای نازل را قبول نكنم. منبع

 

 

جلال پیشواییان طرحی برای ادامه قیصر آماده می‌كند

جلال پیشواییان
جلال پیشواییان / عکس: ایسنا

جلال پیشواییان از آماده شدن طرحی در ادامه فیلم قیصر خبر داد. این بازیگر كه در فیلم قیصر در نقش منصور آب‌منگل بازی كرده است، گفت: مدت‌هاست كه درحال كاركردن روی این طرح هستم و در این كار منصور آب‌منگل بعد از 35 سال از زندان آزاد می‌شود و با تغییرات مثبتی كه دوران زندان در او ایجاد كرده است به بازارچه برمی‌گردد و با تغییرات زیادی كه طی این مدت پیش آمده مواجه می‌شود و در صدد رفع آن برمی‌آید.

با استقبال زیادی كه از مستند قیصر، 40 سال بعد در سینما فلسطین شد، برای كاركردن روی این طرح بیشتر ترغیب شدم و متوجه شدم، هنوز این فیلم علاقه‌مندان بسیار زیادی دارد. به زودی نگارش آن را با فیلم‌نامه‌نویسی مطرح خواهم كرد، ضمن این‌كه اجازه این‌كار را از مسعود كیمیایی گرفته‌ام. منبع

 

 

شاپور قریب در بستر بیماری است

شاپور قریب
شاپور قریب / عکس: ایسنا

شاپور قریب كارگردان پیشكسوت سینمای ایران این روزها در بستر بیماری است. این كارگردان چندی پیش به دلیل عارضه خفیف مغزی دچار مشكلاتی شده و در خانه بستری شده است. شاپور قریب متولد 15 آذر 1311 در تهران است و در كارنامه فیلمسازیش ساخت آثاری چون كاكو، غریبه، خروس، بت شكن، سه ماه تعطیلی، بگذار زندگی كنم، سایه‌های غم، بازگشت قهرمان، اشك و لبخند و كفش‌های جیرجیرك دار من به چشم می‌خورد.

كارگردان فیلم موفق هفت تیرهای چوبی چندی پیش از علاقه‌اش برای ساخت فیلمنامه ای بنام فندقی سخن گفت و اظهار داشت: این فیلمنامه برای بچه‌ها است كه اگر آنرا بسازم، دیگر كاری در سینما ندارم. فندقی به زندگی و بازی بچه‌ها می‌پردازد، اما چیزی باعث می‌شود كه اینها روبروی هم بایستند و درواقع در حال وهوای همان فیلم هفت تیرهای چوبی است. منبع

 

 

گفت‌وگو با احمد رسولی، کمدین کاباره‌های تهران:

پنج سیر عرق، پونزه‌زار

احمد رسولی
احمد رسولی / عکس: رادیو زمانه

مینو صابری: احمد رسولی، یکی از کمدین‌های قدیمی است که به همراه برادر مرحوم‌اش، در کاباره‌ها و کافه‌های تهران به برادران رسولی مشهور بودند. احمد همیشه در نقشِ مرد و برادرش با پوشیدن لباس زنانه - زن‌پوش - زوج هنری موفقی بودند که در اکثر کافه‌ها و تئاترها به روی صحنه می‌رفتند و با برنامه‌های مفرح‌شان شادی را به دل‌های مشتریان مهمان می‌کردند. احمد رسولی که اکنون هفتاد ساله است در تهران تالاری دارد و در مراسم، خودش هم‌چنان روی سن می‌رود و برنامه‌های شاد اجرا می‌کند. روزی که با او به گفت‌ و ‌گو نشستم، تا از او درباره‌ی کاباره‌های آن زمان بپرسم عازم سفر بود و به قول خودش می‌خواست به دیدن نوه‌ی مشترک‌اش با گوگوش برود؛ دختر احمد رسولی همسر کامبیز قربانی است.

 

آقای رسولی می‌خواهم از شما که سال‌های پیش از انقلاب در کاباره‌ها و تئاترهای مختلف تهران برنامه‌ی کمدی اجرا می‌کردید، برای‌مان بگویید این مکان‌ها بیشتر در کدام نقاط تهران بود و مشتری‌های این کاباره‌ها و تئاترها بیشتر چه قشری از جامعه بودند؟

کاباره‌های ایران چند نوع بود؛ درجه‌بندی داشت. پایین شهر، بالای شهر مطرح نبود. یکی از کاباره‌های قشنگی که می‌گفتند یکی از چهار کاباره‌ی بزرگ دنیا است کاباره شکوفه‌نو بود که در بدترین محله‌ی تهران - شهرنو - بود ولی مردم از هر قشری و از هر صنفی؛ ارتشی، بارفروش، کاسب، پول‌دار، بی‌پول به این کاباره ‌می‌رفتند و برنامه‌ها را تماشا می‌کردند. ما بیشتر شب‌ها مهمان از دربار داشتیم، مهمان از دیگر کشورها داشتیم.

اوناسیس وقتی به ایران می‌آمد می‌رفت شکوفه‌نو. نورمن‌ویزدام چند سالی - در اوج شهرت‌اش - به ایران که می‌آمد، می‌رفت شکوفه نو. یا خوانندگان بزرگی که در امریکا و اروپا شهرت داشتند به آن‌جا دعوت می‌شدند. باله‌های قشنگ و معروف از کشورهای دیگر به شکوفه‌نو می‌آمدند که هم از این‌ها استقبال می‌شد و هم پول خوبی می‌گرفتند.

شب که می‌شد مردم خسته و کوفته از هر قشری که فکر کنید به این کاباره‌ها می‌رفتند و خستگی‌شان را در این کاباره‌ها در می‌کردند. حالا یک وقت می‌رفتند لاله‌زار که کافه‌های قشنگی بود و خواننده‌هایی مثل آغاسی می‌خواند، عشق‌شان را تفریح‌شان را در این کافه‌ها با یک آب‌جو سر می‌کردند و لذت‌اش را می‌بردند.

عیسی به دین خود، موسی به دین خود بود. کسی کاری به کسی نداشت. اگر کسی می‌خواست نماز بخواند می‌خواند؛ یادم هست در لاله‌زار یک مسجد روبروی تئاتر بود که می‌رفتیم نماز را آن‌جا می‌خواندیم؛ تئاتر و خندان، مردم را این‌طرف خیابان به مردم نشان می‌دادیم.

لاله‌زار جایی بود که بهترین هنرمندان این کشور از آن‌جا بلند شدند. هنرمندانی مثل آقای ظهوری، سارمی، سارنگ، محزون، خانم مهین دیهیم، آقای انتظامی، مرتضی احمدی و ... این‌هایی که الآن مشهور هستند همه‌شان افتخارات‌شان اول به لاله‌زار است بعد به سیروس و سیاه‌بازی‌های گذشته؛ رو‌حوضی.

این‌ها هنرمندان بزرگی بودند که از لاله‌زار شروع کردند. مهدی مصری سیاه می‌شد، آقای ظهوری سیاه می‌شد. همین آقای انتظامی از رو تخته‌حوض شروع کرده، سیاه‌بازی کرده. سیاه‌بازی به معنای بداهه‌گویی.

می‌آمدند مثلاً می‌گفتند امشب برنامه چیست؟ می‌گفت حاجی در حجله. تو چی بازی می‌کنی؟ من حوصله‌اش را ندارم، یک خط رُل می‌آیم. تو چی هستی؟ من نقش پسره را بازی می‌کنم... می‌رفتند سه ساعت مردم‌ را می‌خندادند و می‌آمدند پایین؛ بدون این‌که یک کلام از این‌ها از روی نوشته باشد؛ از خودشان بداهه می‌گفتند. برنامه‌های خود من طوری بود که در این چندین سالی که برنامه داشتم یک شب نشد برنامه‌هایم تکراری باشد.

 

بین این کافه‌ها و کاباره‌ها کدام‌یک پاتوق قشر روشن‌فکر بود؟

کافه جمشید که سر ارباب جمشید، سر منوچهری بود. کافه‌ی بزرگی بود که روشن‌فکران قدیمی شب آن‌جا جمع می‌شدند؛ پنج سیر عرق را می‌داد پونزده‌زار. غلغله بود؛ اصلاً ساعت نُه شب دیگر جای نشستن نبود. بیشتر دانشگاهی‌ها، قضات دادگستریو اقشار شبیه این‌ها عشق‌شان این بود که شب می‌آمدند آن‌جا و شام‌شان را می‌خوردند.

 

صحنه‌های بزن‌بزن و لات‌بازی‌هایی که در فیلم‌فارسی‌ها می‌دیدیم و حوادثی که در کافه‌ها رخ می‌داد، واقعاً وجود داشت؟

اوایلی که کافه‌ها و کاباره‌ها باز شده بود، یک جنگ و جدال‌هایی بود. مثلاً یکی می‌خواست خودش‌را به رخ زنی بکشد، یک لگد می‌زد زیر میز یا داد و فریاد می‌کرد. پاسبان‌ها می‌آمدند این‌را می‌گرفتند می‌بردند و طوری این‌را مهار می‌کردند که دیگر اجازه‌ی آمدن به آن‌جا را نداشت. اگر یک نفر پاشنه‌ی کفش‌اش را می‌خواباند، کفش‌اش را می‌بریدند می‌دادند دست‌اش. اگر کسی کت‌اش را روی شانه‌اش می‌انداخت آستین‌اش را می‌بریدند.

آغاسی و مهناز
آغاسی و مهناز / عکس: رادیو زمانه

این دعواها که در فیلم‌ها می‌بینید به آن معنا نبوده اما تقریباً دعواهایی هم بوده؛ مثلاً خانم خواننده‌ای در یک کافه‌ای می‌خوانده - خدا بیامرزد خانم «مهوش» را - مهوش از آن خواننده‌هایی بوده که جاهل مسلک بوده و خودش ادعای جاهلی می‌کرده؛ ترانه‌هاش هم همه جاهلی بوده. خب این‌ها برای خودشان دوست مرد داشتند، یکه ‌بزن داشتند؛ این یکی می‌آمده برای امشب کافه را قُرُق می‌کرده، آن یکی رفیق‌اش می‌آمده دعوا می‌کرده که تو اجازه نداری امشب چنین ‌کاری بکنی، بزن‌بزن می‌کردند، این دعواها هم خودش لذتی بود.

 

کمدین‌هایی که پیش از شما در کاباره‌ها برنامه اجرا می‌کردند چه کسانی بودند؟ نام چند نفرشان را بگویید.

هنرمندانی بودند مثل مجید محسنی، حمیدقنبری، الیگودرز، امیرفضلی، مرتضی احمدی، سارنگ و بعد برادران تقدسیو ... . این‌ها کسانی بودند که طنز این جامعه‌را شب‌ها روی صحنه می‌آوردند.

 

یک خاطره از دوره‌ی کار هنری‌تان برای‌مان تعریف کنید.

در کاباره مولن‌روژ کار می‌کردیم، شبی آخرین برنامه‌مان را که اجرا کردیم یکی آمد، با لهجه‌ی کاشانی گفت: آقای رِسولی الهی قربونت برم، ما عروسی داریم، عروس و دوماد گفتند باید بِرادِران رسولی بیاند کاشون. گفتم آقاجان ما در سه، چهار کاباره برنامه داریم و شب گرفتاریم نمی‌توانیم. گفت: جون تو اصلاً حرفشو نِزَن! عروس و دوماد هی می‌گن بِرادِران رِسولی، ما هم بِشون قول دادیم.

خلاصه عروسی‌شان را یک روز عقب انداختند که روز جمعه که کاباره خلوت‌تر است ما برویم کاشان. مبلغی‌را گفتیم و قبول کرد و داد؛ یک ماشین بزرگ آوردند ما را سوار کردند و به طرف کاشان راه افتادیم. خیلی با عزت و احترام رفتار می‌کرد میانه‌ی راه به رستورانی رفتیم غذا سفارش داد: آقا جون پنج‌تا جوجه کباب بِرا بِرادِران رِسولی بیار. هر چه می‌گفتیم ما یک پرس بیشتر نمی‌خوریم می‌گفت نه جون ِ شوما، نمی‌شه.

بعد از ظهر رسیدیم کاشان. ما را بردند حمام و سلمانی و بعد هم هتل، شب با ماشین آمدند دنبال‌مان. یکی از بزرگ‌ترین عروسی‌های کاشان بود؛ در یک خانه‌ی بسیار بزرگ که دست‌کم چهار هزار نفر آدم آن‌جا جمع شده بودند. هم روی پشت بام نشسته بودند هم پایین. وقتی وارد عروسی شدیم خودمان با خودمان گفتیم بابا ما عجب اسم و رسمی پیدا کردیم!

دو سه نفر بودند که هی به هم تعارف کردند یکی شان گفت: اجازه بدین من معرفی کنم تا همه بدونند چه هنرمندانی وارد کاشون شدند! ما هم خوشحال شدیم. رفت میکروفون را برداشت ـ از این میکروفون بوقی‌ها - گفت: از اون آقای دوماد و خانوم عروس و تمام میهمان‌هایی که اینجا نشِستن تقاضامندیم به افتخار این دو تا مسخره‌چی که اومِدن در کاشون، دست ِ بلند و مرتب بزنند!

 

 

هنگامه اخوان: این حق من است که در کشورم کنسرت بدهم

هنگامه اخوان
هنگامه اخوان

هنگامه اخوان خواننده گفت: به دنبال برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته، قرار بود تابستان امسال در تالار وحدت بعد از 30 سال كنسرت را برگزار كنم اما به دلیل مشكلاتی كه برای حنجره‌ام اتفاق افتاد این كنسرت را لغو و با تلاش فراوان به 5 آذر موكول كردم اما در حال حاضر نیز، بیماری‌ام حادتر شده بر این اساس با رفت و آمد زیاد خواستار زمان دیگری از مسئولان تالار شدم اما متأسفانه تالار پر بود.

وی ادامه داد: تالار وحدت متاسفانه تنها به گروه‌های موسیقی اختصاص ندارد بلكه هنرمندان تئاتر روزهای زیادی در این تالار به اجرا می‌پردازند و این در حالی است كه خود موزیسین‌ها برای برگزاری كنسرت‌هایشان با نبود مكان مواجه می‌شوند. این خواننده با اشاره به مشكلات برگزاری كنسرت‌های بانوان بیان داشت: بانوان موزیسین فقط می‌توانند در تالار وحدت كنسرت دهند، حق فیلمبرداری و عكاسی حتی برای خودشان را ندارند و برای گرفتن زمان از تالار باید مدت‌ها در رفت و آمد باشند اما جالب اینجاست كه گروه‌های پاپ بانوان كه از نظر هنری هم در سطح پایین هستند به راحتی و برای چندین شب حق اجرا دارند.

وی با بیان این كه حق من خواندن و كنسرت دادن در كشور خودم است، اظهار داشت: من به عنوان یك هنرمند حق دارم در كشور خودم به روی صحنه بروم در صورتی كه این امر با سختی بسیار همراه است. من از دست همه مسئولان موسیقی خسته شده‌ام و علت اصلی بیماری‌ام، عصبی شدن در برخورد با مسائل پیش‌روی موسیقی و هنرمندان است. با لغو كنسرتم، مسئولان تالار قول دادن تالار را در اواخر اردیبهشت به من داده‌اند. منبع

 

 

سریال فخیم‌‏زاده شش ماه دیگر تمام می‌شود

مهدی فخیم زاده
مهدی فخیم زاده / عکس: ایسنا

تصویربرداری سریال مهدی فخیم‌‏زاده كه مدتی است با عنوان جدید «قتل درساختمان 85» شناخته می‌شود، شش ماه دیگر به طول می‌انجامد. رضا انصاریان، با اعلام این خبر اظهار كرد: در حال حاضر تصویربرداری این سریال در منطقه چیتگر انجام می‌شود و حدود یك ماه و نیم دیگر در این لوكیشن كار خواهیم داشت. او با بیان این كه 70 درصد صحنه‌های سریال «قتل درساختمان 85» در دكور ساخته شده در منطقه چیتگر تصویربرداری می‌شود، ادامه داد: خانه، بازار، كلانتری و بیمارستان از دیگر لوكیشن‌هایی هستند كه پس از اتمام صحنه‌های چیتگر، به آن جا خواهیم رفت.

انصاریان سپس در پاسخ به پرسشی درباره تدوین سریال «قتل درساختمان 85» اظهار كرد: تدوین همزمان با تصویربرداری انجام می‌شود و ما 100 درصد راش‌هایی كه گرفته‌ایم را تدوین كرده‌ایم. تهیه‌كننده «قتل درساختمان 85» همچنین در پاسخ به پرسشی درباره مدت زمان طولانی تصویربرداری این سریال، در شرایطی كه پروژه‌های معمول تلویزیون در مدت زمان حداكثر شش ماه ساخته می‌شوند؟ گفت: ما مدت زمان متعارفی را برای ساخت در نظر گرفته‌ایم و پروژه‌های كه ساخت آن‌ها كمتر از این مدت به طول می‌انجامد، عجیب هستند.

حدود هفت ماه از تصویربرداری سریال تلویزیونی «قتل در ساختمان 85» كه پیش از این «بازپرس» نام داشت می‌گذرد. این سریال به نویسندگی،كارگردانی و با بازی مهدی فخیم‌زاده، در قالب 26 قسمت 45 دقیقه‏ای برای گروه فیلم و سریال شبکه دو تولید می‌شود و قصه آن درباره قتلی است که در یک مجتمع مسکونی روی می‌دهد و همه ساکنان را درگیر خود می‌کند.

تدوین همزمان این پروژه توسط یاسر انصاریان درحال انجام است. برای ساخت دكوری كه در حوالی پار چیتگر ساخته شده، مبلغی بالغ بر چند صد میلیون تومان هزینه شده تا یك مجتمع ساختمانی مسكونی چند واحدی با تمام مشخصات از جمله پاركینگ، آسانسورو كلیه دكوراسیون داخلی هر واحد آپارتمانی بازسازی شود. منبع