مجله شماره 99

خاطرات فردینی من!
خاطرات قدیمی من و سلطان قلب ها
شهر شاهپور (سلماس) دهه ۱۳۴۰
قبل از این كه به یاد آوری خاطرات ایام نوجوانی ام در پادگان قوشچی بپردازم، با اجازه شما عزیزان كمی عقب تر رفته و به وضعیت سینما در دهه چهل اشاره می كنم. از آن جا كه مرحوم پدرم درجه دار نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی بود. من آغاز كودكی و تحصیلات ابتدایی ام را تا كلاس سوم دبستان در سلماس فعلی كه بهش شاهپور می گفتند گذروندم. برای همین تنها سینمای این شهر را خیلی خوب به خاطر می آورم. اون زمان این شهر فقط یك سالن سینما داشت. كه اغلب هم فیلم های وسترن رو نشون می داد. اولین فیلمی كه یواشكی به تماشای آن رفتم هركول فاتح آتلانتیك نام داشت. باور كنید خیلی لذت بردم. اصلآ دوست نداشتم از سالن سینما بیرون بیایم! قبل از آن هر روز ساعت ها جلوی در سینما می ایستادم و به حرف های آرتیست ها كه رسم بود صدای فیلم از بلندگوی سر در سینما پخش می شد، گوش فرا می دادم. قیمت بلیط سینما سه و پنج ریال بود! كه همون را هم نداشتیم و ما معمولآ پول هامون رو روی هم می گذاشتیم و یك نفر را برای تماشای فیلم به سینما می فرستادیم تا بعدآ برامون تعریف كنه.!
هر چه فكر می كنم نام هیچ فیلم ایرانی كه اون زمان اكران شده باشه رو به خاطر نمی آورم. هر چه بود فیلم های وسترن خارجی بود. بعد از دیدن فیلم هركول تا مدت ها كاراكتر آرتیست فیلم ملكه ذهنم شده بود. اگه بدونید چقدر آرزو داشتم من هم مانند خیلی از بچه های هم سن و سال خودم همراه خانواده ام به تماشای یك فیلم بروم. اون موقع پدرم مانند اغلب افراد نظامی تا دیر وقت در كافه ها و قمارخانه ها بود. مادر هم نداشتم تا خواسته ام رو بر آورده كنه و همش تو دلم عقده شده بود.
تنها دلخوشی ام خرید چند فرم فیلم سینمایی بود تا با قرار دادن ذره بین و نور مصنوعی، به اصطلاح سینما درست كنم! تمام فكر و ذكرم شده بود گوش دادن به صدای فیلم هایی كه از بالای در سینما با صدای بلند پخش می شد و ساعت ها نگریستن به تصاویر آرتیست های فیلم بود. هنوز هم تمام صحنه های خاكستری اون ایام رو به خوبی به یاد دارم. دوران سخت كودكی را.
پادگان قوشچی، سال ۱۳۴۴
کلاس سوم دبستان رو تازه تموم كرده بودم كه به پادگان قوشچی منتقل شدیم. این پادگان نیروی زمینی دارای یك سالن سینما بود كه بعد ها مسئولیت آن را به پدرم واگذار كردند. خانه ما كمی دور تر از خانه های سازمانی قرار داشت و علت آن هم علاقه مفرط پدر به انواع حیوانات و نگهداری آن ها بود كه سبب شده بود به خاطر حیواناتش كیلومتر ها دور تر از خانه های مسكونی كه دایره نام داشت زندگی كنیم. صرف نظر از دوری راه تا مدرسه، كه روزی چهار بار آن را طی می كردم، نداشتن حمام قوز بالا قوز بود. نامادری ام هر از چند گاهی وقتی كه شپش ها روی سر و صورت ما علنی رژه می رفتند، یك قوطی خالی روغن نباتی را پر از آب كرده و بر روی اجاقی كه هیزم های آن را خودم جمع آوری كرده بودم، قرار داده و سپس درون طشت مسی من و برادرم رو می شست! وای كه چه كتك هایی رو موقع شستشو تحمل می كردم.
آشنایی با نام فردین در آن سال ها
سال ۱۳۴۴ بود. هر روز یك اتوبوس از نوع اون ماك های زرد قدیمی آمریكایی صبح ها از پادگان خانواده ها رو سوار كرده و به رضائیه (ارومیه) می برد و بعد از ظهر بر می گرداند. علاوه بر آن از روستاهای اطراف هم سرویس برای شهر داشتند كه كرایه آن دو تومان بود! خب گاهی اوقات ما همراه پدر یا خانواده برای خرید خصوصآ رفتن به حمام با این سرویس به شهر می آمدیم. سال ۱۳۴۴ بود.
اتوبوس پایگاه در ایستگاه همیشگی خود ایستاده بود. من هم به اتفاق چند نفر از همكلاسی هایم منتظر حركت ماشین بودیم. اون موقع بین بچه ها بحث در مورد آرتیست های سینما امری رایج بود. خب هر كس هم طرفدار یك هنرپیشه بود. یادمه من خیلی عاشق منصور سپهرنیا یكی از سه تفگندار معروف آن ایام كه فیلم های كمدی به همراه محمد متوسلانی و مرحوم گرشا رئوفی بازی می كرد بودم. همچنین از عبدالله بوتیمار هم خوشم می آمد. كه یكی از بچه ها درباره محمد علی فردین صحبت را آغاز كرد. او از صفات فردین از جمله كشتی گیر بودنش بحث می كرد. بقیه هم مبهوت حرف های او شده بودیم. خیلی دلم می خواست چهره فردین رو ببینم. دوستم می گفت فیلمش رو در رضائیه دیده است. از آن روز به بعد بد جوری شیفته تماشای فیلمی از فردین شده بودم. از طرفی هم در سینمای پایگاه هیچ وقت فیلم های روز رو اكران نمی كردند.
رضا بیك ایمانوردی، قهرمان رویای جوانان پایگاه
قبل از نمایش فیلمی از فردین، بچه ها با كارهای مرحوم رضا بیك ایمانوردی خیلی حال می كردند. زنگ ها تفریح تقلید از سخنان و حركاتی كه بیك ایمانوردی در فیلم اش انجام داده بود امری رایج به حساب می آمد. یادمه در یك فیلمی بیك ایمانوردی نقش منفی داشت. در آن فیلم او با قرار دادن دست خود بر روی میز، با دست دیگرش با یك چاقوی تیز مرتب و با سرعت به لای انگشتان دست خود به میز می كوبید. از بد آموزی این حركت همین بس كه خیلی از دانش آموزان از جمله خود من دستامون رو مجروح كرده بودیم! بگذریم تا این كه انتظار ها به سر اومده و برای نخستین بار چهره فردین رو در سینمای پایگاه دیدم. نمایش فیلمی از فردین توجه همه پسر ها رو به خود جلب كرده بود و دیگه نام او مرتب بر سر زبان ها بود. ولی دختر خانم ها عاشق جواد قائم مقامی بودند. عكس های او را جمع آوری می كردند. راستی یادم رفت بگم كه مدرسه ما تا مقطع سیكل بیشتر نداشت و دختر و پسر با هم در یك كلاس درس می خواندیم! واقعآ یادش بخیر. بعضی از پسر ها یك دختر خانم رو در رویای خودش نامزدش انتخاب كرده بود. دختر رویایی من اسمش مهری مربی بود.
تبلیغ فراوان فیلم ها در تلویزیون
سال ۱۳۴۸ وقتی برای ادامه تحصیل به تهران آمدم، فرصت مناسبی برای من بود كه مرتب سینما رفته و فیلم های مورد نظرم رو ببینم. اون موقع رسم بود آنونس فیلم های سینمایی در تلویزیون پخش می شد. اغلب هم به صورت موزیكال بود و ما عادت داشتیم آن ها رو حفظ كرده و در كلاس درس تقلید نماییم! مثلآ یك فیلمی از فردین قرار بود برای نوروز پخش بشه. اسمش بود، یك خوشگل هزار مشكل. تبلیغ آن به صورت ریتمیك بود. همیشه سر كلاس آن را می خواندیم. با آمدن فیلم قیصر و معروف شدن بهروز وثوقی، ستاره بخت فردین یه مقدار كم رنگ شد و دیگه این بهروز بود كه مورد توجه همه به خصوص جوان ها قرار گرفته بود. اون موقع مد بود كارت پستال بهروز وثوقی رو پشت كلاسور ها و كتب مدرسه چسبونده و روی آن را پلاستیك می كشیدیم و موقع خروج از دبیرستان طوری در دست می گرفتیم تا دختر هایی كه از رو به رو می آمدند آن رو ببینند. باید اعتراف كنم كه من هم جزء طرفداران سر سخت بهروز وثوقی شده بودم. هر فیلمی از او اكران می شد، همون شب اول می دیدمش. دیگه برای من طفلك فردین هیچ جذابیتی نداشت.
خاطره اندر خاطره
این خاطره اندر خاطره هم دیگه تبدیل به یك عادت برام شده منو ببخشید. قبل از این كه در سلول های خاكستری مغزم دنبال خاطراتی از فردین باشم، یاد ماجرایی همین الان افتادم كه حیف ام اومد بازگو نكنم. اون قدیم ها خیلی از مردم مث خود من عاشق هنرنمایی منصور سپهرنیا بودند. اون زمان اتوموبیل سواری جزء تشریفات محسوب می شد و هر كسی نداشت. یكی از دوستان مرحوم پدرم كه او هم استوار ارتش بود یك ماشین دوفین ایتالیایی خریده بود. یادش بخیر. اتوموبیل های دوفین خیلی كوچك بودند و در های آن رو به بیرون باز می شد. اگه بگم چقدر ورود آن به پادگان سر و صدا كرد، حد و حساب ندارد! نخستین بار بود درجه داری ماشین خریده بود. یادمه دو هزار تومان پول برای آن داده بود!! این بابا برای این كه قمپز بیشتری در بیاره، به همسرش هم رانندگی یاد می ده. یك بار ظاهرآ با همسرش تهران رفته بود (چه جوری این ماشین تا تهران آمده بماند!!) و یك روز كه خانم در حال رانندگی در پایتخت بود با ماشین سپهرنیا به شدت تصادف می كنه!! شوهر زبل او وقتی می بینه با هنرپیشه معروفی تصادف كرده، الكی خطاب به همسرش شروع به داد و بی داد می كنه. زن حسابی آخه دیدن آقای سپهرنیا نباید حواس تو را این قدر پرت كند كه ماشین من بیچاره رو درب و داغون كردی! خلاصه بقدری عربده سر زن بیچاره می كشه، كه آقای سپهرنیا از خیر خسارت ماشین اش می گذرد. این ماجرا رو بار ها برای اهالی پایگاه تعریف می كرد! من خودم بیش از ۵۰ بار از دهان این همكار وراج پدرم شنیده بودم كه با آب و تاب تعریف می كرد!
خلبانی كه شباهت عجیبی به فردین داشت
در میان خلبانان قدیمی گردان سی - ۱۳۰، افسر خلبانی به نام آقای خلیلی بود كه شباهت بی نظیری با مرحوم فردین داشت. این كه می گویم شباهت، نه این كه یك مقدار ناچیز. بلكه به معنی واقعی و به مصداق سیبی كه از وسط نصف شده باشد، به هم دیگر شباهت داشتند. انسان بسیار متواضع و با شرافتی بود. جزء نخستین خلبانان قدیمی گردان سی - ۱۳۰ محسوب می شد كه معلم خلبان و فرمانده هواپیما بود. بچه ها او رو عمو خلیل خطاب می كردند. گاهی اوقات كه زلف های خود رو روی پیشانی می ریخت و پشت فرمون قارقارك می نشست، هر كی نمی دونست، واقعآ فكر می كرد این خود فردین است كه لباس پرواز به تن كرده است! جالب این كه عمو خلیل اصلآ خوشش نمی امد راجع به این شباهت با او صحبت كنند.

حضور فردین در پایگاه یكم ترابری
یادمه نخستین پروازی كه بعد از آمدن از آمریكا با سی - ۱۳۰ كردم، در مسیر جاسك بود كه فرمانده آن عمو خلیل بود. خب چون جدیدی و آشخور بودم، اصلا جرات نمی كردم درباره این شباهت حرفی بزنم. در جزیره جاسك كه منتظر سوار شدن مسافر ها بودیم، خطاب به عمو خلیل گفتم این نخستین پرواز من است كه افتخار دارم با شما باشم. هیچ گاه پاسخ او را فراموش نمی كنم. گفت: پسرم این تازه اول بدبختی تو است! عمو نمی دونست كه من عاشقانه سی - ۱۳۰ رو دوست دارم. بعد ها با آمدن هواپیماهای بوئینگ، عمو خلیل رفت و خلبان هواپیمای ۷۰۷ سوخت رسان شد. چیزی به انقلاب نمانده بود كه فردین برای بازی در فیلمی كه نقش خلبانی رو ایفا می كرد، هر روز به پایگاه یكم ترابری می آمد و با هواپیماهای بوئینگ به پرواز می رفت. یه روز از عمو خلیل پرسیدم چرا شما مسئولیت پرواز هواپیمایی كه فردین قرار پرواز كنه رو به عهده نمی گیری!؟ خیلی ناراحت شد و در پاسخ به من خیلی آرام گفت: فردین كیه؟
عدم پرواز عمو خلیل با فردین
البته همان طور كه گفتم، عمو خلیل واقعا انسانی مهربان و دوست داشتنی بود. آن طور كه بچه های بوئینگ تعریف می كردند، در تمام مدتی كه فردین برای پرواز به گردان ۷۰۷ می آمد، عمو خلیل اصلا سعی نكرد حتی در یك پرواز با فردین خلبانی هواپیما رو به عهده بگیره. بچه ها به فردین گفته بودند كه كپی تو در این گردان خلبانه. اما او هم حس كرده بود كه هم شكل اش راضی به مواجهه نیست. سال ها گذشت. بعد از انقلاب همان طور كه گفتم اغلب دنبال امر خیر بودم و سعی می كردم از حرمت لباس پروازم به نفع افرادی كه دربند بودند كمك نمایم. بر همین اساس زمان جنگ بود كه پیرمردی از همسایگان مادرم كه فرزندش رو زندانی كرده بودند و ظاهرآ همسرش دنبال طلاق بود، گریه كنان از من خواست شده برای ۴۸ ساعت مرخصی پسرش رو از زندان همدان بگیرم. تا زندگی او متلاشی نشه. خب سر من درد می كرد برای این كار ها. یادمه سریع رهسپار همدان شدم. زمان جنگ مسئولین خیلی ما رو تحویل می گرفتند. یك راست رفتم به دیدار دادستان همدان. جوانی حزب الهی و با تقوایی به نظر می رسید. واقعیت رو آن جور كه بود گفتم و او قران مجیدی رو از كشوی میز خود بیرون آورده و سوگند خورد اگه پسر خودش هم بود تا روشن نشدن پرونده اجازه مرخصی بهش نمی داد. ولی گفت نمی دونم جناب سروان چرا به شما نه نمی توانم بگویم!
سلطان قلب ها به روایت شهلا ریاحی
سال ها از این ماجرا گذشت و من بازنشسته شدم. همان گونه كه می دانید سرنوشت من را به صدا و سیما و مجله سروش كشاند. در همون سال هایی كه مسئولیت دبیر سرویسی رادیو و تلویزیون مجله سروش رو به عهده داشتم، هر از گاهی در كارهای ژورنالیستی ام از بهاره دخترم كمك می گرفتم. تا در مصاحبه ها كمك ام كند. یك روز با دخترم به منزل خانم شهلا ریاحی رفتیم. خب بهاره روی علاقه ای كه به هنرپیشه های قبل از انقلاب از جمله بهروز وثوقی و فردین داشت، سعی می كرد خارج از چارچوب مصاحبه خودش درباره هنرپیشه های قدیمی از خانم ریاحی سوال كنه. از طرفی خانم شهلا ریاحی به دلیل شخصیت خاصی كه داشت، راضی نبود درباره این گونه مسایل گفتگو كنه. اما وقتی متوجه شد دخترم برای حس كنجكاوی خودش می پرسه به حرف اومده و خاطراتی رو از فردین تعریف كرد. خانم ریاحی می گفت: چندی پیش با ماشین خودم از خیابان جردن عبور می كردم، فردین رو دیدم كه بد جوری تو خودش است و اصلآ به بیرون توجهی نداره. فهمیدم ناراحته، برای همین چند تا بوق زدم. دیدم باز هم متوجه نشد. ناچار از پنجره گفتم. سلطان قلب ها حالش چطور است؟!! كه فردین متوجه شده و با تكان دادن دست و لبخندی بر لب به راه افتاده و از من خداحافظی كرد. بعد از این مصاحبه دوستی عمیقی بین ما و خانم ریاحی ایجاد شد. مخصوصآ اعتقاد داشت بهاره شباهتی به نوه دختری او دارد و این دوستی هنوز هم پا برجاست.
روزی كه خبر رفتن فردین رو شنیدم
شاید باور نكنید. من هر وقت خبر مرگ كسی رو می شنوم ، بد جوری به هم می ریزم و حالم گرفته می شود. فرقی نمی كند چه آشنا باشه چه غریبه. وقتی خبر مرگ ناگهانی فردین رو شنیدم، خیلی متاثر شدم. آخه از شما چه پنهان مدتی قبل از آن چون شایعه شده بود كه قراره فردین به سینما برگرده، یكی از خانم های خبرنگار رو برای مصاحبه منزل فردین فرستادم و در همان ایام بود كه خبر وداع همیشگی او را شنیدم. از طرفی هم اون دختر خانم به دلیل برخورد نا مناسب بچه های حراست، بی خبر ما را تنها گذاشته و اون جا رو ترك كرد. متاسفانه هیچ آدرسی هم نداشتم كه ببینم مصاحبه كرده یا نه؟ ولی به قدری از مرگ سلطان قلب ها ناراحت شدم كه اصلآ دلم نیامد در مراسم خاكسپاری او شركت كنم. می دانستم پس خواهم افتاد.
سال ها بعد، نقدی از فردین و ...!
چند سال پیش به دعوت یكی از دوستانم به نشریه تازه تاسیس پیك سینما دعوت شدم و در مقام دبیر تحریریه با استاد دكتر بیژن اشتری و فرهنگ فاطمی در آن ماهنامه سینمایی مشغول به كار شدم. هم زمان در روابط عمومی شبكه تهران و مجله سروش هم مسئولیت داشتم. ماهنامه پیك سینما به دلیل نگاه كاملآ انتقادی خود، خیلی سر و صدا به پا كرده بود. به طوری كه از شماره اول تا پنجم آن كه ارشاد آن را تعطیل كرد، هر شماره تجدید چاپ می شد!! یك روز یكی از هنرپیشه های معروف سینما كه نام نمی برم برای دریافت جایزه بهترین بازیگر در جشنواره فیلم فجر، وقتی از پله های سن بالا می رفت تا جایزه خود را از دست وزیر وقت ارشاد دریافت كنه. زیر لب به طوری كه خبرنگاران بشنوند گفته بود: من برای فردین شدن به سینما نیامده ام! همین جمله از زبان ستاره ای معروف باعث شد كه ما نقدی محكم درباره این حركت بنویسیم. یادمه نوشتیم آْقای فلانی: خیلی دلت بخواد كه فردین بشی. صدها هنرپیشه آمده و رفته اند. تنها یك نفر سلطان قلب ها شد. شما حق نداری به استخوان پوسیده مرده ای توهین كنی. خلاصه نقد فوق بقدری حساب شده و حاوی احساس بود كه بعد از چاپ نشریه، هنرپیشه فوق به دفتر مجله زنگ زده و اعلام كرد: اگه برم سر خاك فردین و عكس بیندازم كه در حال فاتحه فرستادن هستم، دست از سر من بر می دارید!؟
روحش شاد
دقیقآ یادم نیست كه چند وقت از مرگ فردین گذشته است. ولی همان طور كه گفتم با وجودی كه خیلی گرفتار كاری كه در دست دارم بودم، برای ادای احترام به روح مردی كه با هنر خودش یك عمر شادی و محبت رو به خانه های مردم آورده و با رفتار و گفتار صمیمی خود در فیلم ها درس مردانگی و مروت رو به جامعه می داد. وظیفه خود دونستم آن چه در ذهن ام از خاطرات این هنرمند مردمی انباشته بود، با درج آن یاد او را گرامی دارم. روحش شاد. منبع
نویسنده: بهروز مدرسی

احمد آقالو هنرمند پیشکسوت درگذشت

احمد آقالو بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون پس از یك دوره بیماری به علت سرطان درگذشت. این بازیگر كه در 3 روز گذشته شرایط وخیمی را پشت سر گذاشت، در منزلش به دلیل سرطان استخوان در گذشت.
در سالهای اخیر به دلیل شدت بیماری، این هنرمند دیگر در برنامههای تلویزیون شركت نمیكرد و بیشتر در اجرای برنامههای رادیویی فعالیت میكرد. احمد آقالو متولد 1328 قزوین، فارغ التحصیل تئاتر از دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است. وی فعالیت هنری را پس از گذراندن دوره شش ماهه بازیگری در هنرستان آزاد هنرپیشگی دانشكده هنرهای دراماتیك آغاز كرد.
بازی در فیلم دادشاه به كارگردانی حبیب كاوش نخستین تجربه سینمایی اوست. از دیگر فعالیت های آقالو میتوان به دوبلاژ، رادیو، بازی در تئاتر و مجموعههای مختلف تلویزیونی اشاره كرد. منبع

امینالله رشیدی: وضعیت موسیقی بحرانی است

امینالله رشیدی با انتقاد نسبت به طولانی شدن دریافت مجوز كتابش، وضعیت موسیقی را بحرانی دانست. این خوانندهی پیشكسوت تصریح كرد: آقایان مدعی هستند كه آهنگ جدید میآوریم اما با آن قابلیتی نیست كه بر زبان مردم جاری شود و در حافظهی آنها بماند.
او دربارهی كتابش كه در انتظار مجوز است هم مطرح كرد: كتاب در رهگذر زمان در برگیرندهی 450 قطعه عكس در 680 صفحه است. این كتاب به زبان عكس، نسلی از هنرمندان سالهای دههی 30 و 40 ایران را روایت میكند كه بخشی از تاریخ موسیقی و هنر ایران در یك صد سال اخیر هستند.
رشیدی تصریح كرد: این اثر الآن سه سال است كه برای دریافت مجوز انتشار ارائه شده و هنوز موفق به دریافت مجوز نشده است؛ دوست دارم تا زندهام، كتاب منتشر شود.
این خواننده همچنین از انتشار آلبوم تازهاش به نام زمستان خبر داد و وجه تسمیهی آن را شعر زمستان مهدی اخوان ثالث ذكر كرد و گفت: در سال 48، آهنگی برای این شعر ساختم؛ اما ناگزیر شدم رادیو را ترك كنم و زمانیكه از آنجا استعفا دادم، این آهنگها را هنرمند دیگری اجرا كرد. اكنون با بازبینی، آنها را برای انتشار آماده كردهام، كه در این آلبوم 10 قطعه اجرا شده است و برای دریافت مجوز ارسال كردم. منبع

خانه بابك بیات فروخته میشود

خانه بابك بیات به دلیل عدم تبدیل به موزه از سوی خانواده این آهنگساز در آستانه سال مرگش فروخته میشود.
بابك صحرایی ترانه سرا گفت: یك سال بعد از فوت بابك بیات قرار بود خانه این هنرمند از سوی شهرداری خریداری و به موزه تبدیل شود. اما متاسفانه با گذشت 2 سال از این اتفاق هیچ اقدامی صورت نگرفته و خانواده بیات در آستانه سالمرگ او خانهاش را میفروشند. وی ادامه داد: باید به خانواده بیات برای فروش خانه حق داد چرا كه از آن زمان تا كنون هیچ حركتی صورت نگرفت و همه چیز در حد صحبت بود و به فعلیت نرسید.
این ترانهسرا بیان داشت: در هیمن روزها خانه مرحوم بیات به فروش میرسد و قطعا در آیندهای نزدیك شاهد ساخت یك برج در آنجا خواهیم بود و با این كار تمام خاطرات بیات در زیر خاك دفن میشود.
صحرایی با اشاره به آثار باقی مانده بابك بیات اظهار داشت: بیات حدود 50 -60 ملودی آماده بر روی ترانههای من داشت كه قابل اجرا بوده و هستند اما از آنجایی كه معتقدم این قطعات را باید خوانندهای اجرا كند كه قبلا با بیات همكاری داشته، همچنان بدون اجرا باقی ماندهاند چرا كه خوانندهای كه با بیات كار نكرده نمیتواند احساسات بیات را درك كند و من امیدوارم در 50 سال آینده 5 ملودی از آنها به اجرا برسد.
وی در خصوص اجرای این قطعات توسط خوانندگانی كه در گذشته با بیات كار كردهاند، بیان داشت: از جهت حقوقی تمامی این ملودیها به جزء تعداد اندك آنها كه امتیازش برای من است، به خانواده بیات تعلق دارد و از آنجایی كه آنها وارث آثار بیات هستند روی هر ملودی 5 میلیون تومان قیمت گذاشتهاند كه متاسفانه موسیقی ما این قدر بنیه مالی ندارد كه بتواند به این میزان هزینه كند.
صحرایی در خاتمه با اشاره به مراسم سالمرگ بیات خاطر نشان كرد: بر خلاف سال گذشته امسال برنامه خاصی را نداریم چرا كه آنقدر گرفتن سالن برای برگزاری برنامه سخت است و مشكلات زیادی را به همراه دارد كه امسال دنبال سالن نرفتیم و تنها قصد داریم به همراه تعداد اندكی از دوستان واقعی بابك بیات روز جمعه 8 آذر بر سر خاك او برویم. منبع